English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
time honored مورد احترام بعلت قدمت
Other Matches
esteemed فرد مورد احترام
Ferdowsi is held in the greatest respect. فردوسی مورد احترام فراوان است
ancientness قدمت
archaism قدمت
oldness قدمت پیری
primordiality قدمت بسیار
antiquity روزگار باستان قدمت
antiquities روزگار باستان قدمت
dendrochronology دوران شناسی و مطالعه قدمت محیط از روی حلقههای متشکله در چوب درختان
ager نوعی ماشین بخار جهت ثابت کردن رنگ ها و افزایش ظاهری قدمت فرش
gem-set rug قالچه جواهر نشان [بیشتر در هند رواج داشته و قدمت آن به بیش از صد سال می رسد.]
on account of بعلت
owing to بعلت
by reason of بعلت
due to بعلت
appraisal ارزش فرش که عموما با قدمت، وضعیت ظاهری، طرح، رنگ، یکنواختی و هماهنگی سنجیده می شود
whenas بعلت اینکه
on بعلت بطرف
guardian by nurture قیم بعلت پرورش
posteriori با پی بردن ازمعلول بعلت
conk out <idiom> بعلت خستگی به خواب رفتن
seizes گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
seize گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
finality اعتقاد بعلت نهایی در گیتی قطعیت
seized گیرکردن پیستون بعلت حرارت زیاد
cenogenesis تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
aphonia فقدان صدا یا خفگی ان بعلت فلج تارهای صوتی
power play وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
blows ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
take over بدست اوردن توپ از چنگ حریف بعلت خطا
hydrogen embrittleness فقدان چقرمگی بعلت وجودهیدروژن در داخل جسم میباشد
aposteriori از معلول بعلت رسیده از مخلوق بخالق پی برده استنتاجی
cleanest کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
attaint محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
frozen assets دارائی که بعلت ادعای فرد یا افرادی قابل فروش نمیباشد
nominative appositive اسمی که بعلت بدل شدن حالت فاعلیت پیدا کند
man down بازی با یک نفر کمتر از عده معمولی بعلت اخراج یک بازیگر
season cracking ترکی که بعلت عمر زیاد دروسایل یا مهمات تولید میشود
nominative subject اسم یا ضمیری که بعلت میندبودن حالت فاعلی داشته باشد
avianize ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
bronchial asthma تنگی نفس که بعلت انقباض عضلات جدارقصبه الریه ایجاد میشود
bumpers توپی که بعلت فاصله کوتاه اززمین بلندمیشود و به سوی سر و سینه توپزن میرود
bumper توپی که بعلت فاصله کوتاه اززمین بلندمیشود و به سوی سر و سینه توپزن میرود
striking off the roll اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
bedsore زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
walkover برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkovers برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
stagnation thesis فرضیه رکود .فرضیهای که بر اساس ان بعلت بلوغ کامل اقتصادی یک کشور و امکان عدم جذب پس اندازها
fragment [فرشی که در طول زمان بصورت تکه تکه درآمده باشد. باستان شناسان با مطالعه همین تکه ها عمر فرش، قدمت رنگرزی، نوع طرح و محل بافت را ارزیابی می کنند.]
curtseying احترام
curtsied احترام
curtsies احترام
curtsy احترام
curtsying احترام
ennoblement احترام
curtsey احترام
disrespectable بی احترام
greetings احترام
respectfulness احترام
honor احترام
respectability احترام
revere احترام
revered احترام
reveres احترام
revering احترام
obeisance احترام
worshipless بی احترام
obeisances احترام
reverentially با احترام
reverence احترام
honourableness احترام
greeting احترام
regards احترام
regarded احترام
tributes احترام
tribute احترام
regard احترام
reverently با احترام
amnesia ضعف حافظه بعلت ضعف یا بیماری مغزی فراموشی
foreclose فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
foreclosed فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
forecloses فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
foreclosing فروختن وثیقه وام بعلت عدم بازپرداخت وام
honouring احترام کردن به
honours احترام کردن به
self esteem احترام بنفس
saluted احترام گذاشتن
salutes احترام نظامی
piping the side احترام با سوت
honored احترام کردن به
honour احترام کردن به
honors احترام کردن به
honoured احترام کردن به
honoring احترام کردن به
irrespective احترام نگذار
As a mark of respect ( esteem) . بعلامت احترام
saluted احترام نظامی
venerableness احترام ارجمندی
to hold in respect احترام کردن
to hold in respect احترام گزاردن به
to look up احترام گذرادن
to the color شیپور احترام
veneration احترام نیایش
irreverence عدم احترام
guard of honor گارد احترام
reverence احترام گذاردن
deferential از روی احترام
venerator احترام کننده
salute احترام نظامی
worshipful شایسته احترام
salute احترام گذاشتن
self respect احترام بخود
venerability احترام ارجمندی
saluting احترام نظامی
saluting احترام گذاشتن
greeting احترام کننده
homage ادای احترام
respect مراجعه احترام
respect احترام گذاشتن به
respects مراجعه احترام
respects احترام گذاشتن به
respectable قابل احترام
greetings احترام کننده
hold in respect احترام گذاشتن به
honor احترام کردن به
respectful پر احترام ابرومند
hand salute احترام با دست
salutes احترام گذاشتن
in deference to به پاس احترام
look up to <idiom> احترام گذاشتن به
deference تمکین احترام
karachoph design لچک ترنج کاراچف [این طرح مربوط به همین شهر در جنوب تفلیس منطقه قفقاز می باشد که در آن ترنج بزرگ و هشت وجهی با چهار مربع در دو طرف آن می باشد و قدمت آن بیش از صد سال است.]
respect احترام محترم شمردن
revere احترام گذارندن حرمت
honorable لایق احترام شرافتمندانه
venerates ستایش و احترام کردن
respects احترام محترم شمردن
violated هتک احترام کردن
venerating ستایش و احترام کردن
respectfulness رعایت احترام وادب
venerated ستایش و احترام کردن
pipe the side تجمع گارد احترام
estimably بطور قابل احترام
officer of the guard افسر گارد احترام
national salute احترام به پرچم ملی
venerate ستایش و احترام کردن
revering احترام گذارندن حرمت
interment flag پرچم احترام شهدا
violates هتک احترام کردن
reveres احترام گذارندن حرمت
revered احترام گذارندن حرمت
violate هتک احترام کردن
to do homage ادای احترام کردن
respect [for somebody or something] احترام [به کسی یا چیزی]
In deference to public opinion. به احترام افکار عمومی
to pay homage ادای احترام کردن
venerable قابل احترام ارجمند
to the color شیپور احترام پرچم
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
to render homage ادای احترام کردن
side honors مراسم ادای احترام در میزپاس
irreverend ناشایسته برای احترام گذاری
side boy گارد احترام میز پاس
defer تسلیم شدن احترام گذاردن
deferring تسلیم شدن احترام گذاردن
to do homage to somebody به کسی ادای احترام کردن
pipe the side فرمان تجمع گارد احترام
a person of high standing آدمی بالا مقام [پر احترام]
to pay homage to somebody به کسی ادای احترام کردن
to render homage to somebody به کسی ادای احترام کردن
defers تسلیم شدن احترام گذاردن
stand in awe of <idiom> احترام قائل شدن برای
national salute شلیک 12 توپ به احترام پرچم ملی
One must uphold ones dignity. احترام هر کسی دست خودش است
to hold somebody in esteem برای کسی احترام قائل شدن
You must have respect for your promises. باید بقول خودتان احترام بگذارید
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
gun salute سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
minute gun توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
complimentary mourning جامه ماتم که کسی برای احترام بمردهای که بااوخویشی ندارد بپوشد
slutsky theorem براساس این قضیه با کاهش قیمت یک کالا مقدار تقاضا برای ان افزایش یافته و این امر بعلت اثر درامدی و اثر جانشینی امکان پذیر است
Nomatic rugs قالی های عشایری و قشقایی [این فرش ها بعلت جا به جایی زیاد عشایر عموما کوچک بافته می شوند و اکثرا بصورت پشم بوده و در آن از ذهنی بافی و یا نقوش محلی استفاده می شود. فرش ها دارای استحکام ضعیف هستند.]
spall تکههای جدا شده از زره تانک بعلت انفجار تکههای پرتاب شده از زره
attention to port احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
salvoes شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
salvo شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
to hold somebody in respect [to hold somebody in high regard ] کسی را محترم داشتن [احترام گذاشتن به کسی]
unseasonable بی مورد
open to question <adj.> مورد شک
instances مورد
unseasonably بی مورد
oportuneness مورد
occasion مورد
inopportune بی مورد
instance مورد
occasions مورد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com