English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English Persian
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
Other Matches
to nip or crush in the bud در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
do up شروع بکار کردن
reentry phase مرحله دخول مجدد موشک درجو
in the egg در مرحله نخستین
start up <idiom> بازی را شروع کردن
first hand نخستین بازی کن
phased array ترتیب مرحله به مرحله جریان مرحله به مرحله بندی شده
european essembly مجمع متشکل از اعضا منتخب پارلمانهای کشورهایی که در "جامعه نیروی اتمی اروپا" و"جامعه ذغالسنگ و فولاداروپا" و "جامعه اقتصادی اروپا" عضو هستند
portal to portal وابسته بمدتی که کارگر از درورودی تا شروع بکار صرف مینماید
gambit شروع بازی شطرنج
gambits شروع بازی شطرنج
penalty bully شروع بازی پس ازخطای پنالتی
helo پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
follow on شروع دور دوم بازی کریکت
tee shot ضربه از نقطه شروع بازی گلف
follow-on شروع دور دوم بازی کریکت
follow-ons شروع دور دوم بازی کریکت
mashy نام یکی از چوگانهای اهنی که در بازی گلف بکار میرود
technical foul خطای شروع بازی واترپولو پیش ازاعلام داور
leapfrog پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogs پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogged پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogging پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
teeing منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
tees منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
tee منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
teed منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
dictatorship of proletariat اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
socialism جامعه گرایی جامعه داری اقتصادسوسیالیستی
start off شروع کردن شروع شدن
at first a در نخستین دید در وهله نخستین
misplay بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
creep مرحله به مرحله جلو رفتن
sequenced ejection سیستم پرتاب مرحله به مرحله
creeps مرحله به مرحله جلو رفتن
sophistication نوع انتخاب سریع که اطلاعات مرحله اول مرتب سازی در مرحله دوم به کار می رود تا سرعت انتخاب را افزایش دهد
boost phase مرحله دوم پرتاب موشک مرحله روشن شدن موتورمرحله دوم
to retire in to oneself از جامعه کناره گیری کردن
to seed a person to c. کسیرا از جامعه بیرون کردن
leagues مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
league مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
assembler اسمبلی که برنامه به زبان اسمبلی را در دو مرحله به کد ماشین تبدیل میکند. ابتدا آدرسهای ابتدایی ذخیره می شوند و در مرحله دوم آن را به آدرس مطلق تبدیل می کنند
pettifog از مرحله پرت کردن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
phasing مرحله بندی کردن عملیات
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
shinny بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
put on اعمال کردن بکار گماردن
employs بکار گماشتن استخدام کردن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employ بکار گماشتن استخدام کردن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employed بکار گماشتن استخدام کردن
aminister تهیه کردن بکار بردن
operate عمل کردن بکار افتادن
operates عمل کردن بکار افتادن
employing بکار گماشتن استخدام کردن
operated عمل کردن بکار افتادن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
to strike into شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
set in شروع کردن
streek شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
commence شروع کردن
commences شروع کردن
commencing شروع کردن
embark upon شروع کردن
embarks شروع کردن
embarking شروع کردن
put in hand شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
embarked شروع کردن
commenced شروع کردن
tee off شروع کردن
embark شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
attempting to steal شروع کردن به سرقت
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
to start شروع کردن به دویدن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
launched شروع کردن حمله
to f. a laughing شروع بخنده کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
launch شروع کردن حمله
set-tos با اشتیاق شروع کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to open fire شروع به اتش کردن
warm up شروع کردن به کار
open fire شروع به تیراندازی کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
tune up شروع باواز کردن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
blast off شروع بپرواز کردن
launches شروع کردن حمله
launching شروع کردن حمله
to break into a run شروع کردن به دویدن
walkthrough جلسه بررسی که در ان یک مرحله از توسعه سیستم یابرنامه برای معرفی کردن خطاها مرور میشود
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
attempts قصد کردن شروع به جرم
attempting قصد کردن شروع به جرم
attempt قصد کردن شروع به جرم
attempted قصد کردن شروع به جرم
triggered شروع کردن حمله یاکار
trigger شروع کردن حمله یاکار
begins اغاز نهادن شروع کردن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
inflight phase مرحله بازدید حین پرواز مرحله عملیات حین پرواز
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
invisible hand فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
wetting مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
wet blanket پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
wet blankets پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
combat phase مرحله درگیری در رزم مرحله رزم
phasing مرحله بندی مرحله بندی عملیات
harlequinade بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
distemper ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
game وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
kiss in the ring بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
initiate اغاز کردن شروع کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com