Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (22 milliseconds)
English
Persian
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
Other Matches
to nip or crush in the bud
در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
do up
شروع بکار کردن
reentry phase
مرحله دخول مجدد موشک درجو
in the egg
در مرحله نخستین
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
first hand
نخستین بازی کن
phased array
ترتیب مرحله به مرحله جریان مرحله به مرحله بندی شده
european essembly
مجمع متشکل از اعضا منتخب پارلمانهای کشورهایی که در "جامعه نیروی اتمی اروپا" و"جامعه ذغالسنگ و فولاداروپا" و "جامعه اقتصادی اروپا" عضو هستند
portal to portal
وابسته بمدتی که کارگر از درورودی تا شروع بکار صرف مینماید
gambit
شروع بازی شطرنج
gambits
شروع بازی شطرنج
penalty bully
شروع بازی پس ازخطای پنالتی
helo
پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
follow on
شروع دور دوم بازی کریکت
tee shot
ضربه از نقطه شروع بازی گلف
follow-on
شروع دور دوم بازی کریکت
follow-ons
شروع دور دوم بازی کریکت
mashy
نام یکی از چوگانهای اهنی که در بازی گلف بکار میرود
technical foul
خطای شروع بازی واترپولو پیش ازاعلام داور
leapfrog
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogs
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogged
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogging
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
teeing
منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
tees
منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
tee
منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
teed
منطقه شروع هر بخش بازی گلف نگهداشتن توپ بطورعمودی برای ضربه با پا
dictatorship of proletariat
اصطلاحی است که بوسیله کارل مارکس برای توصیف مرحلهای از سوسیالیسم بکار برده شد .در این مرحله طبقه بورژوا یا سرمایه داران قدرت را از دست می دهند و کارگران قدرت را دراختیار می گیرند .
jingo
کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
socialism
جامعه گرایی جامعه داری اقتصادسوسیالیستی
start off
شروع کردن شروع شدن
at first a
در نخستین دید در وهله نخستین
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
creep
مرحله به مرحله جلو رفتن
sequenced ejection
سیستم پرتاب مرحله به مرحله
creeps
مرحله به مرحله جلو رفتن
sophistication
نوع انتخاب سریع که اطلاعات مرحله اول مرتب سازی در مرحله دوم به کار می رود تا سرعت انتخاب را افزایش دهد
boost phase
مرحله دوم پرتاب موشک مرحله روشن شدن موتورمرحله دوم
to retire in to oneself
از جامعه کناره گیری کردن
to seed a person to c.
کسیرا از جامعه بیرون کردن
leagues
مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
league
مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
assembler
اسمبلی که برنامه به زبان اسمبلی را در دو مرحله به کد ماشین تبدیل میکند. ابتدا آدرسهای ابتدایی ذخیره می شوند و در مرحله دوم آن را به آدرس مطلق تبدیل می کنند
pettifog
از مرحله پرت کردن
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
phasing
مرحله بندی کردن عملیات
dares
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
shinny
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
put on
اعمال کردن بکار گماردن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
aminister
تهیه کردن بکار بردن
operate
عمل کردن بکار افتادن
operates
عمل کردن بکار افتادن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
operated
عمل کردن بکار افتادن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
to strike into
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
شروع کردن
set in
شروع کردن
streek
شروع کردن
set about
<idiom>
شروع کردن
commence
شروع کردن
commences
شروع کردن
commencing
شروع کردن
embark upon
شروع کردن
embarks
شروع کردن
embarking
شروع کردن
put in hand
شروع کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
embarked
شروع کردن
commenced
شروع کردن
tee off
شروع کردن
embark
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
take up
<idiom>
شروع کردن
set to
با اشتیاق شروع کردن
to gather way
شروع بحرکت کردن
attempting to steal
شروع کردن به سرقت
come to blows
<idiom>
شروع به جنگیدن کردن
dig in
<idiom>
شروع به خوردن کردن
get in on the ground floor
<idiom>
ازابتدا شروع کردن
to start
شروع کردن به دویدن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
launched
شروع کردن حمله
to f. a laughing
شروع بخنده کردن
set-to
با اشتیاق شروع کردن
launch
شروع کردن حمله
set-tos
با اشتیاق شروع کردن
To start from scratch .
از هیچ شروع کردن
to open fire
شروع به اتش کردن
warm up
شروع کردن به کار
open fire
شروع به تیراندازی کردن
blast-off
شروع بپرواز کردن
tune up
شروع باواز کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
از آغاز شروع کردن
pipe up
شروع به نی زدن کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
شروع به دعوی کردن
blast off
شروع بپرواز کردن
launches
شروع کردن حمله
launching
شروع کردن حمله
to break into a run
شروع کردن به دویدن
walkthrough
جلسه بررسی که در ان یک مرحله از توسعه سیستم یابرنامه برای معرفی کردن خطاها مرور میشود
to set about
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
attempting to commit murder
شروع کردن به قتل عمد
restart
بازاغازی دوباره شروع کردن
back to the drawing board
<idiom>
کاری را از اول شروع کردن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
begin
اغاز نهادن شروع کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
attempts
قصد کردن شروع به جرم
attempting
قصد کردن شروع به جرم
attempt
قصد کردن شروع به جرم
attempted
قصد کردن شروع به جرم
triggered
شروع کردن حمله یاکار
trigger
شروع کردن حمله یاکار
begins
اغاز نهادن شروع کردن
go off
<idiom>
شروع به زنگ زدن کردن
triggers
شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit rape
شروع کردن به تجاوز جنسی
to come to one's senses
شروع به فکر عاقلانه کردن
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
inflight phase
مرحله بازدید حین پرواز مرحله عملیات حین پرواز
take off
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to struck up
بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling
<idiom>
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to tie into something
[ American E]
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
off the wagon
<idiom>
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
pick up
<idiom>
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
invisible hand
فرد در تعقیب منافع شخصی خود بطورخودکار به حداکثر کردن منافع جامعه کمک میکند
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
wet blanket
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
wet blankets
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil
چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
combat phase
مرحله درگیری در رزم مرحله رزم
phasing
مرحله بندی مرحله بندی عملیات
harlequinade
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
to turn on the waters
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
indent
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to start an argument with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
load point
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to start a fight with somebody
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
distemper
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
kiss in the ring
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
dib
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
initiate
اغاز کردن شروع کردن
lead off
<idiom>
شروع کردن ،باز کردن
launching
شروع کردن اقدام کردن
launches
شروع کردن اقدام کردن
push off
<idiom>
ترک کردن ،شروع کردن
launched
شروع کردن اقدام کردن
initiated
اغاز کردن شروع کردن
initiating
اغاز کردن شروع کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
initiates
اغاز کردن شروع کردن
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com