Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
look down one's nose at someone or something
<idiom>
نفرت خودرانشان دادن
Other Matches
to bring odium on
مورد نفرت قرار دادن
odium
نفرت
aversions
نفرت
aversion
نفرت
malice
نفرت
hating
نفرت
disgust
نفرت
hated
نفرت
hate
نفرت
hatred
نفرت
horridness
نفرت
disgusts
نفرت
abomination
نفرت
abominations
نفرت
execration
نفرت
phobia
نفرت
loathing
نفرت
phobias
نفرت
detestation
نفرت
hates
نفرت
abominate
نفرت کردن
despising
نفرت داشتن
hateable
نفرت انگیز
hatable
نفرت انگیز
despises
نفرت داشتن
loathly
نفرت انگیز
sick of (someone or something)
<idiom>
نفرت از چیزی
despised
نفرت داشتن
detests
نفرت کردن
despise
نفرت داشتن
scunner
مایه نفرت
fulsomeness
نفرت انگیزی
hatefulness
نفرت انگیزی
stinking
نفرت اور
loathes
نفرت داشتن از
forbidding
نفرت انگیز
loathsome
نفرت انگیز
loathe
نفرت داشتن از
detest
نفرت کردن
odious
نفرت انگیز
abominating
نفرت کردن
abominates
نفرت کردن
detesting
نفرت کردن
abominated
نفرت کردن
to sniff at
نفرت کردن
loathed
نفرت داشتن از
enmity
عداوت نفرت
hate
نفرت داشتن از
loathful
نفرت انگیز
hate
نفرت تنفر
hated
نفرت داشتن از
hated
نفرت تنفر
hates
نفرت داشتن از
hates
نفرت تنفر
offensiveness
نفرت انگیزی
hating
نفرت داشتن از
hating
نفرت تنفر
disgust
نفرت بیزاری
disgusts
نفرت بیزاری
detestable
نفرت انگیز
detestableness
نفرت انگیزی
eyesores
مایه نفرت
eyesore
مایه نفرت
loth
نفرت کردن
blasted
نفرت انگیز
asitia
نفرت از غذا
nauseousness
نفرت انگیزی
noisomeness
نفرت انگیزی
obnoxiousness
نفرت انگیزی
execrative
نفرت کننده
obscence
نفرت انگیز
invidious
نفرت انگیز
forbiddingness
نفرت انگیزی
loathsomeness
نفرت انگیزی
mawkishness
نفرت انگیزی
odiousness
نفرت انگیزی
nastily
بطور نفرت انگیز
fulsomely
بطور نفرت انگیز
execration
لعنت مایهء نفرت
execrate
نفرت کردن از بدخواندن
execrable
نفرت انگیز زشت
scunner
احساس نفرت کردن
stinkin
نفرت انگیز پست
stinker
شخص نفرت انگیز
horrid
سهمناک نفرت انگیز
odiously
بطور نفرت انگیز
forbiddingly
بطور نفرت انگیز
disgustingly
بطور نفرت اور
pish
افهار نفرت کردن
to stink in one's nostrils
نفرت انگیز بودن
invidiously
بطور نفرت انگیز
obnoxious smell
بوی نفرت انگیز
obnoxiously
بطور نفرت انگیز
loathly
زننده بطور نفرت انگیز
stinkard
ادم نفرت انگیز متعفن
dispiteous
نفرت اور کینه توز
infamous
پست نفرت انگیز شنیع
gruesome
وحشت اور نفرت انگیز
obnoxious
زیان بخش نفرت انگیز
turn (someone) off
<idiom>
ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com