English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
Other Matches
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
an infinite quantity بی نهایت
endlessly بی نهایت
beyond measure بی نهایت
screamingly بی نهایت
infinity بی نهایت
extremities نهایت
omega نهایت
fearfully بی نهایت
to a fault بی نهایت
excessively بی نهایت
to infinity بی نهایت
to infinity تا نهایت
an infinite بی نهایت
infintesimal بی نهایت
outrance نهایت
infinite بی نهایت
extremity نهایت
extreme نهایت
to an extreme بی نهایت
in the extreme بی نهایت
plaguily بی نهایت
infinitesimal بی نهایت کوچک
infinite quantity مقدار بی نهایت
intolerable تن در ندادنی بی نهایت
breathlessly با نهایت اشتیاق
galactic بی نهایت بزرگ
infinity بی نهایت [ریاضی]
infinitesimal بی نهایت خرد
Without ( beyond , above ) price . بی نهایت قیمتی
to the quick بی نهایت سراسر
sustainable energy انرژی بی نهایت
perfection of savagery نهایت وحشی گری
frustum جزء بی نهایت کوچک
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
bundle of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
nervous wreck آدم بی نهایت عصبانی و نگران
bag of nerves آدم بی نهایت عصبانی و نگران
he did his utmost نهایت کوشش را بعمل اوردن
It is dirt cheap . It is a give - away . مفت است ( بی نهایت ارزان )
Ravishingly beautiful . مثل ماه شب چهارده ( بی نهایت زیبا )
I was petrified. دود از کله ام بلند شد ( بی نهایت متعجب شدم )
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
I was absolutely infuriated. کارد میزدی خونم در نمی آمد [بی نهایت عصبانی بودم]
A problem is a chance for you to do your best. مشکل فرصتی است برای شما تا نهایت تلاشتان را بکنید.
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
effort تلاش
endevour تلاش
efforts تلاش
set out <idiom> تلاش
scrounging تلاش
endeavor تلاش
scrounge تلاش
stresses تلاش
stress تلاش
scrounged تلاش
scrounges تلاش
stressing تلاش
searched تلاش
quest تلاش
search تلاش
synergic هم تلاش
searchingly تلاش
competency تلاش
quests تلاش
searches تلاش
scrounges تلاش کردن
wild goose chase تلاش بیهوده
fillers خرج تلاش
filler خرج تلاش
to cast about تلاش کردن
level of effort میزان تلاش
unity of effort وحدت تلاش
full bore حداکثر تلاش
scrounged تلاش کردن
scrounging تلاش کردن
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild-goose chases تلاش بیهوده
scrounge تلاش کردن
normal force تلاش عمودی
burster خرج تلاش
bursting charge خرج تلاش
to lay about تلاش کردن
detonation charge خرج تلاش
make a push تلاش کردن
main effort تلاش اصلی
shearing force تلاش برشی
effort syndrome نشانگان تلاش
design stress resultant تلاش محاسباتی
prowling پرسه زدن تلاش
inert filling خرج تلاش بی اثر
burster tube لوله خرج تلاش
competence روح تلاش جدیت
admissible stress تلاش قابل قبول
to make a real effort تلاش جدی کردن
all out با تمام قدرت و تلاش
prowl پرسه زدن تلاش
endevour تلاش کردن کوشیدن
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
prowled پرسه زدن تلاش
prowls پرسه زدن تلاش
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
main attack تلاش اصلی نیروها
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
main effort تلاش اصلی نیروها
compete تلاش و جدیت کردن
level of effort تلاش رزمی یکان
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
burster course مسیرانفجار خرج تلاش
competed تلاش و جدیت کردن
competes تلاش و جدیت کردن
endeavor تلاش کردن کوشیدن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
go long تلاش درپاس طولانی بجلو
to turn upside down هر تلاش امکان پذیری را کرن
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
try for point تلاش برای کسب امتیاز
foraged تلاش وجستجو برای علیق
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
foraging تلاش وجستجو برای علیق
forages تلاش وجستجو برای علیق
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
forage تلاش وجستجو برای علیق
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
inert mine مین بی اثر وبدون خرج تلاش
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
stretch runner تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
The patience of job. صبر ایوب ( صبر وحوصله بی نهایت زیاد )
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
closed back بافت پشت بسته که در آن گره های نامتقارن بدور تارهای مخالف گره خورده و در نهایت خود تار دیده نمی شود
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
flechette پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events. این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
curdles بستن
cadging بستن
curd بستن
scaffolds پل بستن
infers بستن
inferring بستن
curdling بستن
inferred بستن
tighten بستن
deligation بستن
tightened بستن
tightens بستن
tightening بستن
scaffold پل بستن
cadges بستن
curdled بستن
curdle بستن
posset بستن
pack up بستن
fastened بستن
fastens بستن
oppilate بستن
belay بستن
fasten بستن
occlude بستن
clousure بستن
obturate بستن
closing بستن
colligate بستن
infer بستن
obtruate بستن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com