Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
Other Matches
union shop
مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
moveable by destination
منقول در حکم غیر منقول
verifies
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
to evolve a fact
چگونگی امری را فاهر کردن
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
condition
مشروط کردن
go
گذشتن عبور کردن
to go to
رعایت کردن گذشتن از
goes
گذشتن عبور کردن
to go through
رسیدگی کردن گذشتن از
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
defined
معین کردن
denominate
معین کردن
specifies
معین کردن
settles
معین کردن
defining
معین کردن
defines
معین کردن
define
معین کردن
settle
معین کردن
specify
معین کردن
specifying
معین کردن
figure out
معین کردن
limit
معین کردن
allocating
معین کردن
allocates
معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
designate
معین کردن
allocate
معین کردن
insets
: معین کردن
designates
معین کردن
designating
معین کردن
inset
: معین کردن
to map out
جز بجز معین کردن
time
وقت معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
times
وقت معین کردن
date
مدت معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
dates
مدت معین کردن
timed
وقت معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
allot
معین کردن سهم دادن
allots
معین کردن سهم دادن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
allotted
معین کردن سهم دادن
allotting
معین کردن سهم دادن
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
located
جای چیزی را معین کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
locate
جای چیزی را معین کردن
personal
منقول
condequent
منقول
officers
افسر معین کردن فرماندهی کردن
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
parses
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
area blocking
سد راه کردن رقیب در منطقه معین
parse
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
movableness
منقول نابرجا
immovable
غیر منقول
moveable property
مال منقول
personal
منقول خصوصی
chattel
دارائی منقول
chattel
اموال منقول
personal action
دعوی منقول
narrated consensus
اجماع منقول
personal state
دارایی منقول
carry forward
مبلغ منقول
movables
مال منقول
movable property
مال منقول
to carry over
منقول ساختن
movable
دارائی منقول
to carry forward
منقول ساختن
moveable property
دارائی منقول
personal chattels
دارایی منقول
carry forward
منقول ساختن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
to settle an a
برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
immovable property
مال غیر منقول
good
مال منقول محموله
immovableness
غیر منقول دادن
real action
دعوی غیر منقول
immovable
دارایی غیر منقول
real property
دارایی غیر منقول
fixed property
اموال غیر منقول
brought forward
منقول ازصفحه پیش
personal property
دارایی شخصی منقول
goods and chattels
اموال و دارائیهای منقول
irreplaceable
غیر منقول بی عوض
hereditaments
دارایی غیر منقول
personal chattels
دارایی شخصی منقول
fiats
امری
imperatives
امری
fiat
امری
magistral
امری
imperative
امری
inactivate
غیر فعال کردن ناو از رده خارج کردن یکان
ejection
خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
time charter
اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
chattel
مال منقول دارایی شخصی
heritage
ماترک ترکه غیر منقول
immovable by nature
مال غیر منقول ذاتی
realty
دارایی غیر منقول ملک
jussive
حالت امری
jussive
کلمهء امری
imperative statement
حکم امری
factually
حقیقت امری
factual
حقیقت امری
specifying
معین کردن معلوم کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
define
معین کردن معنی کردن
delimited
معین کردن مرزیابی کردن
specify
معین کردن تصریح کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
defined
معین کردن معنی کردن
defines
معین کردن معنی کردن
specifying
معین کردن تصریح کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
defining
معین کردن معنی کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
specifies
معین کردن تصریح کردن
delimits
معین کردن مرزیابی کردن
delimiting
معین کردن مرزیابی کردن
delimit
معین کردن مرزیابی کردن
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
so
علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
ejected
خارج کردن
ejecting
خارج کردن
expulse
خارج کردن
ejects
خارج کردن
derails
از خط خارج کردن
unship
خارج کردن
discharge
خارج کردن
eject
خارج کردن
derailing
از خط خارج کردن
derail
از خط خارج کردن
extraction
خارج کردن
discharges
خارج کردن
derailed
از خط خارج کردن
to rule out
خارج کردن
bring out
خارج کردن
phase out
خارج کردن
out of bounds
خارج از خط کناری یا پایان یا خط دروازه توپ خارج از میدان واترپولو توپ مرده
jus mariti
حق مرد نسبت به دارایی منقول زنش
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
whipping boy
وجه المصالحه امری
commit
متعهدبانجام امری نمودن
prolepsis
تقدیم یا تقدم امری
committed
متعهدبانجام امری نمودن
commits
متعهدبانجام امری نمودن
committing
متعهدبانجام امری نمودن
nonfeasance
قصور در انجام امری
write off
از دفتر خارج کردن
disseise
ازتصرف خارج کردن
spews
با فشار خارج کردن
expectorate
ازشش خارج کردن
defecates
خارج کردن مدفوع
spew
با فشار خارج کردن
swap out
مبادله کردن به خارج
defecating
خارج کردن مدفوع
spewing
با فشار خارج کردن
spewed
با فشار خارج کردن
write-offs
از دفتر خارج کردن
disarmed
از ضامن خارج کردن
disarms
از ضامن خارج کردن
write-off
از دفتر خارج کردن
tables
از دستور خارج کردن
ablate
بریدن و خارج کردن
lay on the table
از دستور خارج کردن
tabling
از دستور خارج کردن
phase out
به ترتیب خارج کردن
decivilize
از تمدن خارج کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com