English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
One must tackle it in the right way. هرکاری را باید از راهش وارد شد
Other Matches
bar mitzvahs پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
bar mitzvah پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
Off she went . راهش را کشید ورفت
raw 1-اطلاعی که هنوز وارد سیستم کامپیوتری نشده است . 2-دادهای که در پایگاه داده ها که برای تامین اطلاعات کاربر باید پردازش شود
there is a time for everything هرکاری وقتی
There is always a right way of doing everything. هرکاری راهی دارد
bedding بنیاد و اساس هرکاری
walk (all) over <idiom> انجام هرکاری که دوست داشته باشه
catch-22 <idiom> هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
wake up کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
i had scarely arrived تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
should باید
there is a rule that... که باید.....
outh باید
the f. of a table باید
in due f. باید
ought باید
shall باید
must باید
maun باید
to have to باید
i ought to go باید بروم
i ougth to go باید رفت
i ougth to go باید بروم
you must know باید بدانید
as it deserves چنانکه باید
ought باید وشاید
We have to go as well. ما هم باید برویم .
it is necessary for him to go باید برود
it is necessary to go باید رفت
one must go باید رفت
it is to be noted that باید دانست که
how shall we proceed چه باید کرد
i must go باید بروم
It must be granted that … باید تصدیق کر د که …
relevant وارد
familiar وارد در
conscious وارد
pertinenet وارد به
infare وارد
to make an entry of وارد
comer وارد
intrant وارد
hep وارد
What can't be cured must be endured. <idiom> باید سوخت و ساخت.
it is to be noted that باید توجه کردکه
comme il faut چنانکه باید وشاید
prettily بخوبی چنانکه باید
the needful انچه باید کرد
I must leave at once. باید فورا بروم.
it is to be noted that باید ملتفت بود که
you must go شما باید بروید
enow بسنده انقدرکه باید
meetly چنانکه باید و شاید
you might have come باید امده باشید
shall i go? ایا باید بروم
One must suffer in silence. باید سوخت وساخت
he needs must go ناچار باید برود
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
we must winnow away the refuse اشغال انرا باید
Water must be stopped at its source . <proverb> آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out. باید دید چه از آب در می آید
to d. what to say اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way کاری راچنانکه باید
chicane مانعی که باید دور زد
he must have gone باید رفته باشد
arriving وارد شدن
arrived وارد شدن
the post has come پست وارد شد
imported وارد کردن
check in وارد شدن
check-ins وارد شدن
import وارد کردن
proficient وارد به فن با لیاقت
new comer تازه وارد
inducts وارد کردن
inputting وارد کردن
inducting وارد کردن
arrive وارد شدن
versant اشنا وارد
arrives وارد شدن
importing وارد کردن
make an entry وارد کردن
lic وارد بودن
importer وارد کننده
entered وارد شدن
enters وارد شدن
importable وارد کردنی
impotable وارد کردنی
impoter وارد کننده
knowledgeable وارد بکار
incoming وارد شونده
inbound وارد شونده
importers وارد کننده
entrant وارد شونده
get in وارد شدن
conversant وارد متبحر
immigrants تازه وارد
immigrant تازه وارد
entrants وارد شونده
carechumen تازه وارد
bring in وارد کردن
enter وارد شدن
arrived in paris وارد شدم
incomer شخص وارد
newcomers تازه وارد
induct وارد کردن
inflictable وارد اوردنی
initiating وارد کردن
ingoing وارد شونده
intervener وارد ثالث
check-in وارد شدن
newcomer تازه وارد
initiate وارد کردن
initiated وارد کردن
inducted وارد کردن
initiates وارد کردن
One must take time by the forelock . وقت را باید غنیمت شمرد
I must take the kid to school . باید بچه راببرم مدرسه
I have some letters to write . چند تا کاغذ باید بنویسم
to which side do I have to turn? به کدام طرف باید بپیچم؟
I must be going now. الان دیگه باید بروم
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. بااین حقوق کم باید بسازم
There must be a catch(trick)in it. باید حقه ای درکار باشد
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
We must find a basic solution. باید یک فکر اساسی کرد
Protocol must be observed. تشریفات باید رعایت شود
One must keep up with the times. باید با زمان آهنگ بود
backlogs کاری که باید انجام شود
What must be must be . <proverb> آنچه باید بشود خواهد شد .
One must draw the line somewhere. <proverb> هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
You must make allowances for his age . باید ملاحظه سنش را بکنی
load کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
you shoud rinse it in lukewarm water. در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
backlog کاری که باید انجام شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
We had to queue [line] up for three hours to get in. ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
how shall we proceed چگونه باید اقدام کرد
i must answer for the damages ازعهده خسارت ان باید برایم
She must be at least 40. او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
if i know what to do اگر میدانستم چه باید کرد
he is much to be pitted بحالش باید رحم کرد
do the necessary انچه باید کرد بکنید
I've got to watch what I eat. باید مواظب رژیمم باشم.
it needs to be done carefully باید بدقت کرده شود
some one must stay here یک کسی باید اینجا بماند
parting of the ways جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
ravages خرابی وارد اوردن
to barge in سر زده وارد شدن
to crash in [to a party] سر زده وارد شدن
ravaging خرابی وارد اوردن
barges سرزده وارد شدن
barged سرزده وارد شدن
barge سرزده وارد شدن
initiates تازه وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
initiating تازه وارد کردن
initiate تازه وارد کردن
inflict casualty خسارت وارد کردن
ravaged خرابی وارد اوردن
ravage خرابی وارد اوردن
roster وارد صورت کردن
rosters وارد صورت کردن
circumstantiate وارد جزئیات شدن
leakage به خزانه وارد نمیشود
leakages به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes. وارد جزئیات شدن
To enter politics . وارد سیاست شدن
entering group گروه وارد شونده
enter the game وارد بازی شدن
blemish خسارت وارد کردن
central load نیروی وارد به مرکز
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
impotable مجازبرای وارد شدن
enters وارد یا ثبت کردن
To barge in on someone. سر زده وارد شدن
to exert force [on] نیرو وارد کردن [بر]
To enter the field . وارد معرکه شدن
I slipped into the room . یواشکی وارد اطاق شد
He entered at that very moment . درهمان لحظه وارد شد
entered وارد یا ثبت کردن
enter وارد یا ثبت کردن
endamage خسارت وارد اوردن
inflict ضربت وارد اوردن
seacraft وارد به رموزدریا نوردی
naturalising جزوزبانی وارد شدن
naturalize جزوزبانی وارد شدن
reimport دوباره وارد کردن
naturalizes جزوزبانی وارد شدن
naturalizing جزوزبانی وارد شدن
weather wise وارد بجریانات روز
import عمل وارد کردن
imported عمل وارد کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com