Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English
Persian
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
Other Matches
bar mitzvahs
پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
bar mitzvah
پسریهودی که وارد 31 سالگی شده و باید مراسم مذهبی رابجا اورد
Off she went .
راهش را کشید ورفت
raw
1-اطلاعی که هنوز وارد سیستم کامپیوتری نشده است . 2-دادهای که در پایگاه داده ها که برای تامین اطلاعات کاربر باید پردازش شود
there is a time for everything
هرکاری وقتی
There is always a right way of doing everything.
هرکاری راهی دارد
bedding
بنیاد و اساس هرکاری
walk (all) over
<idiom>
انجام هرکاری که دوست داشته باشه
catch-22
<idiom>
هرکاری انجام بدی نتیجهاش بد است
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
double coincidence of wants
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
should
باید
there is a rule that...
که باید.....
outh
باید
the f. of a table
باید
in due f.
باید
ought
باید
shall
باید
must
باید
maun
باید
to have to
باید
i ought to go
باید بروم
i ougth to go
باید رفت
i ougth to go
باید بروم
you must know
باید بدانید
as it deserves
چنانکه باید
ought
باید وشاید
We have to go as well.
ما هم باید برویم .
it is necessary for him to go
باید برود
it is necessary to go
باید رفت
one must go
باید رفت
it is to be noted that
باید دانست که
how shall we proceed
چه باید کرد
i must go
باید بروم
It must be granted that …
باید تصدیق کر د که …
relevant
وارد
familiar
وارد در
conscious
وارد
pertinenet
وارد به
infare
وارد
to make an entry of
وارد
comer
وارد
intrant
وارد
hep
وارد
What can't be cured must be endured.
<idiom>
باید سوخت و ساخت.
it is to be noted that
باید توجه کردکه
comme il faut
چنانکه باید وشاید
prettily
بخوبی چنانکه باید
the needful
انچه باید کرد
I must leave at once.
باید فورا بروم.
it is to be noted that
باید ملتفت بود که
you must go
شما باید بروید
enow
بسنده انقدرکه باید
meetly
چنانکه باید و شاید
you might have come
باید امده باشید
shall i go?
ایا باید بروم
One must suffer in silence.
باید سوخت وساخت
he needs must go
ناچار باید برود
You should have told me earlier.
باید زودتر به من می گفتی
we must winnow away the refuse
اشغال انرا باید
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
Let us see how it turns out.
باید دید چه از آب در می آید
to d. what to say
اندیشیدن که چه باید گفت
to do a thing the right way
کاری راچنانکه باید
chicane
مانعی که باید دور زد
he must have gone
باید رفته باشد
arriving
وارد شدن
arrived
وارد شدن
the post has come
پست وارد شد
imported
وارد کردن
check in
وارد شدن
check-ins
وارد شدن
import
وارد کردن
proficient
وارد به فن با لیاقت
new comer
تازه وارد
inducts
وارد کردن
inputting
وارد کردن
inducting
وارد کردن
arrive
وارد شدن
versant
اشنا وارد
arrives
وارد شدن
importing
وارد کردن
make an entry
وارد کردن
lic
وارد بودن
importer
وارد کننده
entered
وارد شدن
enters
وارد شدن
importable
وارد کردنی
impotable
وارد کردنی
impoter
وارد کننده
knowledgeable
وارد بکار
incoming
وارد شونده
inbound
وارد شونده
importers
وارد کننده
entrant
وارد شونده
get in
وارد شدن
conversant
وارد متبحر
immigrants
تازه وارد
immigrant
تازه وارد
entrants
وارد شونده
carechumen
تازه وارد
bring in
وارد کردن
enter
وارد شدن
arrived in paris
وارد شدم
incomer
شخص وارد
newcomers
تازه وارد
induct
وارد کردن
inflictable
وارد اوردنی
initiating
وارد کردن
ingoing
وارد شونده
intervener
وارد ثالث
check-in
وارد شدن
newcomer
تازه وارد
initiate
وارد کردن
initiated
وارد کردن
inducted
وارد کردن
initiates
وارد کردن
One must take time by the forelock .
وقت را باید غنیمت شمرد
I must take the kid to school .
باید بچه راببرم مدرسه
I have some letters to write .
چند تا کاغذ باید بنویسم
to which side do I have to turn?
به کدام طرف باید بپیچم؟
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
بااین حقوق کم باید بسازم
There must be a catch(trick)in it.
باید حقه ای درکار باشد
Two witnesses should testify.
دو شاهد باید شهادت بدهند
We must find a basic solution.
باید یک فکر اساسی کرد
Protocol must be observed.
تشریفات باید رعایت شود
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
backlogs
کاری که باید انجام شود
What must be must be .
<proverb>
آنچه باید بشود خواهد شد .
One must draw the line somewhere.
<proverb>
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
There must be some mistakes.
باید اشتباهی شده باشد.
You must make allowances for his age .
باید ملاحظه سنش را بکنی
load
کاری که باید انجام شود
loads
کاری که باید انجام شود
It must be quiet.
باید ساکت و آرام باشد.
you shoud rinse it in lukewarm water.
در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
backlog
کاری که باید انجام شود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day
هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
We had to queue
[line]
up for three hours to get in.
ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
how shall we proceed
چگونه باید اقدام کرد
i must answer for the damages
ازعهده خسارت ان باید برایم
She must be at least 40.
او
[زن]
کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
if i know what to do
اگر میدانستم چه باید کرد
he is much to be pitted
بحالش باید رحم کرد
do the necessary
انچه باید کرد بکنید
I've got to watch what I eat.
باید مواظب رژیمم باشم.
it needs to be done carefully
باید بدقت کرده شود
some one must stay here
یک کسی باید اینجا بماند
parting of the ways
جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
ravages
خرابی وارد اوردن
to barge in
سر زده وارد شدن
to crash in
[to a party]
سر زده وارد شدن
ravaging
خرابی وارد اوردن
barges
سرزده وارد شدن
barged
سرزده وارد شدن
barge
سرزده وارد شدن
initiates
تازه وارد کردن
initiated
تازه وارد کردن
initiating
تازه وارد کردن
initiate
تازه وارد کردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
ravaged
خرابی وارد اوردن
ravage
خرابی وارد اوردن
roster
وارد صورت کردن
rosters
وارد صورت کردن
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
leakage
به خزانه وارد نمیشود
leakages
به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
To enter politics .
وارد سیاست شدن
entering group
گروه وارد شونده
enter the game
وارد بازی شدن
blemish
خسارت وارد کردن
central load
نیروی وارد به مرکز
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
impotable
مجازبرای وارد شدن
enters
وارد یا ثبت کردن
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
To enter the field .
وارد معرکه شدن
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
entered
وارد یا ثبت کردن
enter
وارد یا ثبت کردن
endamage
خسارت وارد اوردن
inflict
ضربت وارد اوردن
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
reimport
دوباره وارد کردن
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
weather wise
وارد بجریانات روز
import
عمل وارد کردن
imported
عمل وارد کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com