Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 123 (2 milliseconds)
English
Persian
normal
هنجار معمول
Other Matches
norm
هنجار
norms
هنجار
normalized
هنجار
homogeneous
هنجار
normal
به هنجار
bezel
هنجار
normless
بی هنجار
autia
هنجار پذیری
percentile norm
هنجار صدکی
normalcy
هنجار نرم
norm group
گروه هنجار
normalized number
عدد هنجار
normalized form
صورت هنجار
normalized
هنجار شده
normal form
صورت هنجار
social norm
هنجار اجتماعی
developmental norm
هنجار رشدی
age norm
هنجار سنی
unnormalized
هنجار نشده
comention
هنجار پذیری
test norm
هنجار ازمون
grade norm
هنجار کلاسی
local norm
هنجار محلی
normalized score
نمره هنجار شده
prenormalized
پیش هنجار شده
normalize
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalising
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalizes
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalises
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
normalised
تحت قانون و قاعده در اوردن هنجار کردن
going
معمول
in
معمول
usages
معمول
usage
معمول
in-
معمول
usual
معمول
in vogue
معمول
to set in
معمول شدن
consuetudinary
عادی معمول
slow down
<idiom>
از حد معمول آرامتر
by usage
یا معمول سابق
to be in f.
معمول بودن
eccentrically
بطورغیر معمول
off the map
غیر معمول
usual conditions
شرایط معمول
in character
<idiom>
مثل معمول
out of the ordinary
غیر معمول
it is usual with him
معمول اوست
enchorial
معمول متعارفی
out of the common
غیر معمول
as usual
مطابق معمول
vogue
رسم معمول
usu
مخفف معمول
undersized
کوچکتر از معمول
After the usual courtesies.
پس از تعارفات معمول
off season
ارزان تر از معمول
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
fashionably
مطابق معمول
as usual
<idiom>
طبق معمول
practice
معمول به عادت
oversleeping
بیش از حد معمول خوابیدن
introduction
معمول سازی ابداع
such dresses are the vogue
اینجورلباسهامتداول معمول است
institution
رسم معمول عرف
overslept
بیش از حد معمول خوابیدن
quite the thing
مطابق بارسم معمول
oversleeps
بیش از حد معمول خوابیدن
gangling
بلند تراز حد معمول
oversleep
بیش از حد معمول خوابیدن
price current
صورت نرخهای معمول
introductions
معمول سازی ابداع
it is unusually large
ازاندازه معمول بزرگتراست
it is our usual p to
معمول ما این است که
intercolonial
معمول در میان مستعمرات
habitualness
معمول بودن معتادیت
cupola practice
روش معمول کوره کوپل
international practice
طریقه معمول به بین المللی
semidouble
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
retrograde
دوران در خلاف جهت معمول
unorthodox
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
shortest
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
wide angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
executive course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive length course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
shorter
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
wide-angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
substandard
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
wet year
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extra-
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
characteristic
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristically
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
fashionableness
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
bow-pew
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
gondola
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
cylix
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondolas
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
underdistance
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
Advanced Technology Attachment
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
negligence
اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
refresher
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
bourgeois
<adj.>
از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
addressing
استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
non-directional design
طرح فراگیر
[این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
salachak
فرش محرابی یموتی
[این نوع بافت حالت معمول مستطیل شکل فرش را ندارد و قسمت بالای فرش شکل قوسی یا مثلثی دارد.]
styles
معمول کردن مد کردن
styling
معمول کردن مد کردن
style
معمول کردن مد کردن
styled
معمول کردن مد کردن
tacit collusion
حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
pictorial rug
قالیچه های تصویری
[قالیچه های پرتره]
[در اینگونه فرش ها نگاره های معمول فرش ها استفاده نمی شود و در آن از تصاویر انسان، حیوان، طبیعت، بناها و حوادث تاریخی بهره می گیرند. به آن نقش غلط نیز می گویند.]
upper memory
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com