English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (3 milliseconds)
English Persian
raid ورود ناگهانی پلیس
raided ورود ناگهانی پلیس
raiding ورود ناگهانی پلیس
raids ورود ناگهانی پلیس
police raid ورود ناگهانی پلیس
round-up ورود ناگهانی پلیس
bust [colloquial] ورود ناگهانی پلیس
Other Matches
round-up حمله ناگهانی پلیس
police raid حمله ناگهانی پلیس
bust [colloquial] حمله ناگهانی پلیس
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct [American E] ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
ambivalence توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
flurry اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurries اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
surges یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
spurted جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurts جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurt جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurting جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
dock receipt قبض رسید ورود کشتی برای تعمیر اعلام ورود کشتی برای تعمیر
police پلیس
cops پلیس
gendarmes پلیس
polices پلیس
cop پلیس
police dog سگ پلیس
guard dog سگ پلیس
K9 [canine] سگ پلیس
policed پلیس
bobbies پلیس
german shepherd سگ پلیس
bobby پلیس
constable پلیس
gendarme پلیس
constables پلیس
runner افسر پلیس
battle lights چراغ پلیس
police officer مامور پلیس
police officers افسر پلیس
vice squads جوخه پلیس
police station ایستگاه پلیس
police officers مامور پلیس
runners افسر پلیس
patrolmen پلیس گشتی
patrolman پلیس گشتی
police officer افسر پلیس
police stations مرکز پلیس
police forces نیروی پلیس
police station مرکز پلیس
police forces دادگاه پلیس
police force دادگاه پلیس
flatfoot پلیس گشتی
Interpol پلیس بینالمللی
vice squad جوخه پلیس
border police پلیس مرزبانی
border guard پلیس مرزبانی
frontier police پلیس مرزبانی
police stations ایستگاه پلیس
police power نیروی پلیس
police calls استمداد پلیس
police office پاسگاه پلیس
police power دادگاه پلیس
policemen مامور پلیس
policeman مامور پلیس
road guard پلیس راه
local building inspector پلیس ساختمان
police reporter مخبر پلیس
plainclothesman پلیس مخفی
paddywagon اتومبیل پلیس
shore patrol پلیس ساحلی
patrol wagon اتومبیل پلیس
police force نیروی پلیس
posse comitatus دسته افراد پلیس
shore patrol پلیس نیروی دریایی
under police surveillance تحت نظر پلیس
filth [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
rozzer [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
peelers اسباب پوست کن پلیس
peeler اسباب پوست کن پلیس
turn over to the police تحویل پلیس دادن
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
mountie پلیس سوار کانادا
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
cop پلیس [اصطلاح روزمره]
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
give in charge تحویل پلیس دادن
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
concierge پلیس محافظ درب ورودی
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
give a person in charge کسی را تحویل پلیس دادن
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
concierges پلیس محافظ درب ورودی
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
posses دسته افراد پلیس جماعت
pig [American E] پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
posse دسته افراد پلیس جماعت
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police state اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
The thief surrender himself to the police. سارق خود را تسلیم پلیس کرد
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
nark مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
to call 911 [American English] تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
The details of the report were verified by the police. جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
rookie تازه کار [بویژه در پلیس یا ارتش ] [اصطلاح شوخی]
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
right of entry حق ورود
infare ورود
arr ورود
induction ورود
introit ورود
inductions ورود
importing ورود
imported ورود
entrance ورود
entrances ورود
ingress ورود
introgression ورود
entrancing ورود
ingression ورود
entranced ورود
import ورود
inning ورود
entrance fee حق ورود
re-entry ورود
entry ورود
arrival ورود
arrivals ورود
admitance ورود
appulse ورود
re entry ورود
air inclusion ورود هوا
importation ورود
entrance fees حق ورود
accession ورود
entree ورود
approach ramp فرازای ورود
log in sequrity ایمنی ورود
input of current ورود جریان
arrival rate نرخ ورود
intrant ورود رسمی
house-warming جشن ورود
acetylation ورود ریشهء
house-warmings جشن ورود
landfall n ورود بخشکی
landding ورود بخشکی
tardiness تاخیر ورود
house warming جشن ورود
landfalls ورود بخشکی
landfall ورود بخشکی
entering angle زاویه ورود
entree اجازهء ورود
entry side جهت ورود
fifo به ترتیب ورود
first in first out بترتیب ورود
first in first out به ترتیب ورود
inlets ورود دخول
inlet ورود دخول
forcible entry ورود عدوانی
free entrance ورود مجانی
landings ورود به خشکی
landings ورود بخشکی
landing ورود بخشکی
energy intake ورود انرژی
ease of entry سهولت ورود
intervance of third party ورود ثالث
importing مفهوم ورود
entry point نقطه ورود
inlet time زمان ورود
data import ورود داده
initation ورود بعضویت
capital inflow ورود سرمایه
cost to entry هزینه ورود
data insertion ورود داده ها
import مفهوم ورود
due in در شرف ورود
imported مفهوم ورود
landing ورود به خشکی
arrival hall سالن ورود
advent ظهور و ورود
when entering هنگام ورود
arrival hall سالن ورود
homecomings ورود بخانه
homecoming ورود بخانه
admittance ورود دخول
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com