Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 95 (6 milliseconds)
English
Persian
randem
پشت سرهم گردونهای که سه اسب پشت سر هم انرابکشند
Other Matches
seriate
پشت سرهم
patchery
سرهم بندی
in quick succession
تندپشت سرهم
flimfalmmer
سرهم بند
end to end
سرهم پیوسته
botchery
سرهم بندی
at a stretch
پشت سرهم
consecutive
پشت سرهم
awkward
سرهم بند
snow job
سرهم بندی
tandom
پشت سرهم
tinkerer
سرهم بند
consecutive
<adj.>
پشت سرهم
successive
<adj.>
پشت سرهم
sequential
<adj.>
پشت سرهم
fiddle around
<idiom>
سرهم بندی
patching
سرهم بندی
assembled
سرهم کردن
assemble
سرهم کردن
patch
سرهم کردن
patches
سرهم کردن
assembles
سرهم کردن
tinker
سرهم بندی
tinkered
سرهم بندی
tinkering
سرهم بندی
tinkers
سرهم بندی
blow-by-blow
پشت سرهم
successive
پشت سرهم
burst
پشت سرهم
bursts
پشت سرهم
blow by blow
پشت سرهم
day and night
<idiom>
شب وروز پشت سرهم
flimflam
سرهم بندی کردن
ersatz
سرهم بندی شده
seriate
پشت سرهم اوردن
burst mode
وضعیت پشت سرهم
to knock together
سرهم بندی کردن
identikit
سرهم بندی شده
jerry build
سرهم بندی کردن
patch cord
سیم سرهم بندی
tandem computers
کامپیوترهای پشت سرهم
patch panel
تابلوی سرهم بندی
patchboard
تخته سرهم بندی
slub
سرهم بندی کردن
identikits
سرهم بندی شده
burst mode
وجه پشت سرهم
bunlge
سرهم بندی کردن
arcade
طاقهای پشت سرهم
railroad
سرهم بندی کردن
railroads
سرهم بندی کردن
bungling
سرهم بندی کردن
bungle
سرهم بندی کردن
bungled
سرهم بندی کردن
bungles
سرهم بندی کردن
shake up
سرهم بندی دگرگونی
shake-up
سرهم بندی دگرگونی
shake-ups
سرهم بندی دگرگونی
what a pretty mess he made
خوب سرهم بندی کرد
to patch up
خواباندن سرهم بندی کردن
chain-smokers
کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
chain smoker
کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
piece part
قطعه سرهم و جدا نشدنی
foozle
بدزدن سرهم بندی کردن
chain-smoker
کسیکه پشت سرهم سیگارمیکشد
He is a chain smoker.
پشت سرهم سیگار می کشد
slubber
نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
i wrote letter a letter
چندین کاغذ پشت سرهم نوشتم
fudge
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudging
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fugues
قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند
fugue
قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند
non procedural language
زبان برنامه سازی که دستورات را پشت سرهم اجرا نمیکند و نه توابع فراخوان را
assembly line
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
fugal
وابسته به قطعهای موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند نوعی ماشین پشم خشک کن
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
continuous
ارسال داده سریع که در آن کلمات داده همزمان نیستند ولی به سرعت پشت سرهم می آیند
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
single file
صف نظامی که یکی یکی پشت سرهم باشند
bollix
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
vamp
وصله کردن سرهم بندی کردن
pasted
سر هم کردن سرهم بندی کردن
paste
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting
سر هم کردن سرهم بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com