English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
Other Matches
sear stop مانع پایه اتش
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
get out of the way <idiom> چیزی به مانع نمانده
prevention مانع رخ دادن چیزی شدن
to be a bar to something [somebody] مانع چیزی [کسی] شدن
tripods چیزی که سه پایه داشته
tripod چیزی که سه پایه داشته
precluding مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preventive آنچه مانع رویدادن چیزی شود
preclude مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
sited محلی که پایه چیزی باشد
stalked پایه چیزی شبیه ساقه
stalking پایه چیزی شبیه ساقه
site محلی که پایه چیزی باشد
stalks پایه چیزی شبیه ساقه
sites محلی که پایه چیزی باشد
stalk پایه چیزی شبیه ساقه
to bar somebody from something [doing something] مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
hypostasis پایه یانگهبان عضو یا چیزی پشتیبان
shakedown [of something] [American English] تغییر پایه سیستم کاری [چیزی]
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
candelabra شمعدان
lampers شمعدان
candlestick شمعدان
lampad شمعدان
chandelier شمعدان
axis 1-خط ی که چیزی اطراف آن می چرخد 2-خط مرجعی که پایه مختصات یک گراف است
candle ring زنبق شمعدان
jam توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jams توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
gas olier شمعدان گاز سوز
pricket شمعدان شاخه دار
pricket شمع مخصوص شمعدان
scitovsky double criterion که براساس ان تغییری ایده ال استکه دران کسانیکه بهره برده اند بتوانندکسانیراکه زیان میبرند جبران نموده و در مقابل زیان کنندگان قادر نباشند که ازتغییر جلوگیری نمایند
flambeau مشعل چند فتیلهای شمعدان زینتی
hedgehog مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hatch beam پایه دریچه پایه دهلیز
base width عرض پایه پهنای پایه
crest clearing محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
ocant altitude ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
He is looking for trouble. دنبال شر می گردد
unsettling آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
decimal تبدیل یک عدد دهدهی بر پایه ده به یک عدد دودویی بر پایه دو
decimals تبدیل یک عدد دهدهی بر پایه ده به یک عدد دودویی بر پایه دو
covenant که بین طرفین مبادله می گردد
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
reductase دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
covenants که بین طرفین مبادله می گردد
The earth moves round the sun . زمین بدور خورشید می گردد
base piece پایه پایه استقرار
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Everything goes back to its origin . <proverb> باز گردد به اصل خود هر چیز .
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
registers ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
riffle کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
register ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
bargain hunter کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
delay دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
riffled کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
delaying دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
riffles کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
registering ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
proteranthous دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
riffling کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
delays دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
socle پایه ستون برامدگی پایه ستون وامثال ان
forces ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
polder زمین پست ساحلی که بوسیله سد بندی مزروع گردد
force ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
out and in گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
When one door shuts another opens. <proverb> وقتى درى بسته مى شود در دیگرى باز مى گردد .
forcing ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
progressive rebate تخفیفی که با بالا رفتن حجم خرید به درصد ان افزوده می گردد
annulus دایرهای که بوسیلهء گردش یک دایره وراء محیط خودتشکیل گردد
in irons نقص در تعیین سمت حرکت که در نتیجه قایق بعقب بر می گردد
curved weft [انتهای نخ پودی که به زیر تارهای انتهایی خم شده و محکم می گردد.]
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
circulating ثبات حرکتی که خروجی آن از طریق یک حلقه بسته به ورودی آن بر می گردد
eds وسیلهای که بطور الکترویکی میتواندپاک شده و برنامه ریزی گردد
debt limit حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
alumetize الومینیوم روی فولاد باپیستوله تزریق شده و سپس گداخته می گردد
hitching نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
observation pipe لوله ایکه جهت تعیین سطح اب زیرزمینی درزمین حفر گردد
hitches نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitch نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
eerom دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
documenting فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
documented فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
document فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
typematic هر کاراکتر صفحه کلید که تاوقتی بر ان فشار وارد میشود تکرار می گردد
hitched نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
loss زیان
ravaging زیان
damage زیان
injures زیان
detriment زیان
forfeiture زیان
forfeits زیان
injure زیان
lesions زیان
noxiousness زیان
scathe زیان
injuring زیان
detrime زیان
ravage زیان
drawback زیان
total losses زیان کل
hurts زیان
hurting زیان
hurtfulness زیان
phytobentos ته- زیان
drawbacks زیان
lesion زیان
hurt زیان
ill زیان
ravaged زیان
ravages زیان
wash out زیان
evil زیان
ills زیان
forfeiting زیان
disadvantage زیان
hazards زیان
hazard زیان
hazarding زیان
maleficium زیان
hazarded زیان
prejudices زیان
ill- زیان
disadvantages زیان
prejudice زیان
forfeit زیان
forfeited زیان
evils زیان
disservice زیان
eyestrings ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
postal match مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
hard hyphen خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to sustain a loss زیان دیدن
harmed زیان ضرر
suffering ابتلاء زیان
harm زیان ضرر
noisome زیان بخش
suffer loss زیان دیدن
harming زیان ضرر
disadvantageous زیان اور
harmfulness زیان رسانی
smart money پاداش زیان
suffer زیان دیدن
sessile benthos ته زیان برجا
to suffer [from] زیان دیدن [از]
to incur a loss زیان دیدن
suffring ابتلا زیان
to suffer a loss زیان دیدن
evils زیان اور
detrimental زیان اور
detrimental زیان بخش
sufferings ابتلاء زیان
forfeiture زیان ضرر
gain or loss سود یا زیان
nocuous زیان اور
disserviceable زیان اور
evil زیان اور
to do harm زیان رسانیدن
sessile benthos کف زیان برجا
profit and loss سود و زیان
malignancy زیان اوری
vagrantbenthos ته زیان جنبا
nocent زیان رسان
break even بی سود و زیان
maleficent زیان اور
malefic زیان اور
risked احتمال زیان
loss and gain زیان و سود
offense,etc تهاجم زیان
derogatory to زیان رساننده
i am 0 rials out of pocket 05 ریال زیان
slaughter به زیان فروختن
suicidal زیان اور
dead loss زیان ناخالص
capital loss زیان سرمایه
cause to sustain a loss زیان رساندن به
nobbeing زیان اور
consequential loss زیان تبعی
no known loss زیان نامعلوم
loses زیان کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com