English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
spot map کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
Other Matches
sketches کروکی
sketched کروکی
sketch کروکی
planned chart کروکی زمین
planned chart نقشه کروکی
landaus کالسکه کروکی
landau کالسکه کروکی
croquis مسوده کروکی
landaulet کالسکه کروکی کوچک
cheat sheet کروکی زمین گلف
playbook دفترچه حاوی کروکی مانورها
hardtop اتومبیلی شبیه اتومیلهای کروکی که دارای سقف سخت فلزی میباشد
canopy روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
canopies روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
sensing مشاهدات
weather observation مشاهدات جوی
informal observations مشاهدات شخصی
faculty of observation بینش مشاهدات جوی
weather observation مشاهدات هواشناسی دیدبانی جوی
cirvis دستورات مخابراتی که برای گزارش مشاهدات اطلاعاتی تهیه می شوند
spot report گزارش مشاهدات یا گزارش فوری از تحقیقات محلی
inspector بازرس
inspectors بازرس
scrutineer بازرس
keeper بازرس
controllers بازرس
inspector general بازرس کل
examinator بازرس
controller بازرس
visitator بازرس
line man بازرس
keepers بازرس
works inspector بازرس کارگاه
auditors بازرس دفاترمحاسباتی
gasmen بازرس معدن
linemen بازرس خط اهن
lineman بازرس خط اهن
warden نافر بازرس
gasman بازرس معدن
proctor بازرس دانشجویان
scrutineer بازرس اراء
works inspector بازرس کارخانه
wardens نافر بازرس
auditor general بازرس کل سر حسابرس کل
inspectoral وابسته به بازرس ها
auditor بازرس دفاترمحاسباتی
comptroller بازرس حسابداری
scrutineer بازرس ارا
g man بازرس مخصوص
censoring بازرس مطبوعات و نمایشها
inspectorial وابسته بوفیفه بازرس
censor بازرس مطبوعات و نمایشها
umpire داوری عملیات بازرس
rummaging کاوش بازرس کشتی
inspectorship سمت بازرس رسدبانی
rummaged کاوش بازرس کشتی
rummage کاوش بازرس کشتی
umpiring داوری عملیات بازرس
rummages کاوش بازرس کشتی
umpired داوری عملیات بازرس
umpires داوری عملیات بازرس
censors بازرس مطبوعات و نمایشها
censored بازرس مطبوعات و نمایشها
test protectors بازرس ازمایشات کارایی شغلی
auditors حسابرس مفتش یا بازرس در شرکتهای سهامی
auditor حسابرس مفتش یا بازرس در شرکتهای سهامی
floorwalker بازرس فروشگاه بزرگ خرده فروشی
trackwalker بازرس ریل گذاری راه اهن
visualreport گزارش دیدبانی بصری گزارش مشاهدات بصری در حین پرواز
visitors بازرس و نافر شرکتها مامور بررسی وضع مجانین
visitor بازرس و نافر شرکتها مامور بررسی وضع مجانین
occurance تصادف
chances تصادف
fortuity تصادف
chancing تصادف
collision تصادف
accidentalness تصادف
collisions تصادف
coincidences تصادف
coincidence تصادف
at random به تصادف
accidentalism تصادف
chance تصادف
impingement تصادف
random تصادف
accidents تصادف
accident تصادف
occurrences تصادف
occurrence تصادف
encounters تصادف
encountering تصادف
encounter تصادف
concurrence تصادف
randomly تصادف
encountered تصادف
occurence تصادف
gambling تصادف
chanced تصادف
shunts تصادف
shunted تصادف
shunt تصادف
as it happens <adv.> بطور تصادف
to tun a تصادف کردن با
accidently <adv.> بطور تصادف
run against تصادف کردن با
accidentally <adv.> بطور تصادف
at random <adv.> بطور تصادف
by accident <adv.> بطور تصادف
by a coincidence <adv.> بطور تصادف
by chance <adv.> بطور تصادف
by happenstance <adv.> بطور تصادف
by hazard <adv.> بطور تصادف
coincidentally <adv.> بطور تصادف
stochastic <adj.> برحسب تصادف
random <adj.> برحسب تصادف
stochastical <adj.> برحسب تصادف
accidental <adj.> برحسب تصادف
adventitious <adj.> برحسب تصادف
to come in to collision تصادف کردن
to blunder upon به تصادف برخوردن به
run upon تصادف کردن با
casual [not planned] <adj.> برحسب تصادف
coincidental <adj.> برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.> برحسب تصادف
fortuitous <adj.> برحسب تصادف
incidental <adj.> برحسب تصادف
fortuitously <adv.> بطور تصادف
impinged تصادف کردن
jar تصادف کردن
collides تصادف کردن
incidence تصادف وقوع
occurrence تصادف رویداد
occurrences تصادف رویداد
collide تصادف کردن
accident تصادف اتومبیل
accidents تصادف اتومبیل
jarred تصادف کردن
impinges تصادف کردن
impinge تصادف کردن
jars تصادف کردن
colliding تصادف کردن
crush تصادف کردن
collided تصادف کردن
haphazard <adj.> برحسب تصادف
come into collision تصادف کردن
haphazardly برحسب تصادف
accidentalism تصادف گرایی
hit or miss برحسب تصادف
hit ضربت تصادف
hits ضربت تصادف
hitting ضربت تصادف
crushed تصادف کردن
crushes تصادف کردن
incidentally <adv.> بطور تصادف
technical observer بازرس یا نافر فنی کارخانه در یکانهای رزمی که نافربه طرز استفاده از وسیله میباشد
bop تصادف کردن برخوردکردن
There has been an accident. تصادف شده است.
bopping تصادف کردن برخوردکردن
pile-up تصادف چند ماشین
pile-ups تصادف چند ماشین
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
To have an accident. دچار تصادف شدن
bopped تصادف کردن برخوردکردن
What a coincidence ! چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
bops تصادف کردن برخوردکردن
smack into <idiom> بهم خوردن ،تصادف
hurtled با چیزی تصادف کردن
By a happy coincidence. دراثر حسن تصادف
occasion تصادف باعث شدن
accidence پیش امد تصادف
hurtles با چیزی تصادف کردن
happy go lucky برحسب تصادف لاقید
run into برخوردن تصادف کردن با
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
nerf تصادف با اتومبیل دیگر
log jam تصادف موج سواران
endo تصادف منجر به واژگونی
occasions تصادف باعث شدن
occasioning تصادف باعث شدن
occasioned تصادف باعث شدن
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
posttraumatic واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
He was involved in a road accident. او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
hurtle تصادف کردن مصادف شدن
casualism اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
to i. on something به چیزی خوردن یا تصادف کردن
strikes تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtled تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtles تصادف کردن مصادف شدن
hurtling تصادف کردن مصادف شدن
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com