Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (13 milliseconds)
English
Persian
to pull any one's leg
کسیرا دست انداختن یا گول زدن
Search result with all words
to give one a shove off
کسیرا سیخ زدن یا راه انداختن
to lead a person a d.
کسیرا بزحمت انداختن
Other Matches
to perplex a person
کسیرا گیج یا حیران کردن کسیرا سرگشته یا مبهوت کردن
to leave someone in the lurch
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to give one a kick
کسیرا
to be on one's track
رد کسیرا گرفتن
to grease any one's palm
دم کسیرا دیدن
to pinion the arms of a person
کت کسیرا بستن
to do one right
حق کسیرا دادن
to read one a lesson
کسیرا اندرزدادن
to threat any one with death
کسیرا بمرگ
to face any one down
کسیرا ازروبردن
to know a person
کسیرا شناختن
toincrease any one's salary
مواجب کسیرا افزودن
to take the p of a person
طرف کسیرا گرفتن
to pander any one's lust
دل کسیرا بدست اوردن
to take a person's measure
با اخلاق کسیرا ازمودن
to take a person's measure
اندازه کسیرا گرفتن
maimed
کسیرا معیوب کردن
to exelude any one from the p
کسیرا ازرای بازداشتن
maiming
کسیرا معیوب کردن
to stand surety for any one
ضمانت کسیرا کردن
to provoke a person's anger
کسیرا خشمگین کردن
to rush any one into danger
کسیرا بخطر کشانیدن
to pull any one's ear
کوش کسیرا کشیدن
to look one up and down
کسیرا برانداز کردن
to put any one down for a fool
کسیرا نادان شمردن
to twitch one by the sleeve
استین کسیرا کشیدن
to pull any one by the sleeve
استین کسیرا کشیدن
to give one the lie
کسیرا بدروغ کویی
to pull any one's sleeve
استین کسیرا کشیدن
maim
کسیرا معیوب کردن
maims
کسیرا معیوب کردن
to give one a smack
کسیرا ماچ کردن
to round on any one
چغلی کسیرا کردن
to sel a person a pup
کلاه کسیرا برداشتن
to send someone packing
کسیرا روانه کردن
to put one in the wrong
کسیرا ثابت کردن
to propose a person
سلامتی کسیرا گفتن
to show one out
کسیرا از در بیرون کردن
to plaster any one with praise
کسیرا زیاد ستودن
to inflate any one with pride
کسیرا باد کردن
to interrupt any one's speech
سخن کسیرا گسیختن
to provoke a person to anger
کسیرا خشمگین کردن
to read one a lecture
کسیرا سرزنش کردن
to pretend to a person's
کسیرا خواستگاری کردن
to sorrow for any one
غصه کسیرا خوردن
to keep any one waiting
کسیرا چشم براه
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
to indemnify any one's expense
هزینه کسیرا جبران کردن
togive the leg sof
کسیرا در کاردشواری یاری کردن
to interrupt any one's speech
صحبت کسیرا قطع کردن
to gain any ones ear
کسیرا اماده شنیدن حرفی
to prick the bubble
مشت کسیرا باز کردن
to run any one hard
کسیرا سخت دنبال کردن
to buy out anyone
سهم یا کسب کسیرا خریدن
to seed a person to c.
کسیرا از جامعه بیرون کردن
to give one a squeeze
دست کسیرا فشردن یا له کردن
there is nothing like leather
هر کسیرا عقل خودبکمال نماید
to stare any one into silence
کسیرا با نگاه خیره از روبردن
to ring up
کسیرا پشت تلفن خواستن
to look one up and down
بالاوپایین کسیرا نگاه کردن
to show one to the door
کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
to goad any one into fury
کسیرا برانگیزاندن یاخشمگین کردن
to put anyone to t.
کسیرا دردسر یازحمت دادن
to a the attention of someone
خاطریاتوجه کسیرا جلب کردن
to pour oil on troubled water
خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
to smile a person into a mood
کسیرا با لبخند بحالت ویژهای در ژوردن
invidiously
چنانکه رشک یاحسادت کسیرا برانگیزد
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
to put any one through a book
کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
hamstrung
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
hamstring
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstrings
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
hamstringing
زانوی کسیرا بریدن فلج کردن
to proclam someone a traitor
کسیرا بعموم خائن معرفی کردن
to be rude to any one
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
to excuse any ones presence
کسیرا ازحضورمعاف کردن ازحضورکسی صرف نظرکردن
to bow in or out
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
to set a person on his feet
معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
to i.a person for his actions
کسیرا ازمسئولیت قانونی دربرابر کرده هایش رهاکردن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to show one round
کسیرا دور گرداندن وجاهای تماشایی راباو نشان دادن
to disturb any one's privacy
کسیرا تنها یا اسوده نگذاشتن مخل اسایش کسی شدن
to ran a person hard
کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
to give one a lift
کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
to hold any one to ransom
کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
let down
پایین انداختن انداختن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
omit
انداختن
hurled
انداختن
flinging
انداختن
spilled or spilt
انداختن
spill
انداختن
spilled
انداختن
spilling
انداختن
fling
انداختن
souse
انداختن
omitting
انداختن
blobs
لک انداختن
hitch
انداختن
flings
انداختن
hitched
انداختن
omits
انداختن
omitted
انداختن
hurl
انداختن
hitching
انداختن
blob
لک انداختن
hitches
انداختن
spills
انداختن
fells
انداختن
throws
انداختن
throwing
انداختن
throw
انداختن
to let fall
انداختن
to lay by the heels
بر انداختن
to fire off a postcard
انداختن
to leave out
انداختن
to let drop
انداختن
felling
انداختن
felled
انداختن
to skips over
انداختن
slings
انداختن
slinging
انداختن
sling
انداختن
hurls
انداختن
thrusts
انداختن
thrust
انداختن
fell
انداختن
to hew down
انداختن
to draw lots
انداختن
deletes
انداختن
string
زه انداختن به
stagger
از پا انداختن
relegated
انداختن
relegate
انداختن
to play a searchlight
انداختن
benite
به شب انداختن
overthrows
بر انداختن
hewn
انداختن
overthrown
بر انداختن
brush finish
خط انداختن
lay away
انداختن
relegates
انداختن
prostrate
از پا انداختن
leave out
انداختن
pilling
تل انداختن
let fall
انداختن
deleting
انداختن
launched
به اب انداختن
deleted
انداختن
floriate
گل انداختن در
delete
انداختن
launches
به اب انداختن
launch
به اب انداختن
relegating
انداختن
to pick off
تک تک انداختن
overthrowing
بر انداختن
hews
انداختن
hewing
انداختن
hewed
انداختن
hew
انداختن
overthrew
بر انداختن
deracination
بر انداختن
lines
خط انداختن در
line
خط انداختن در
rut
خط انداختن
launching
به اب انداختن
ruts
خط انداختن
thrusting
انداختن
run home
جا انداختن
lash vt
انداختن
bottoms
ته انداختن
jaculate
انداختن
to put back
پس انداختن
emplace
جا انداختن
bottom
ته انداختن
overthrow
بر انداختن
retroject
پس انداختن
trigger
راه انداختن
endanger
به مخاطره انداختن
depresses
ازارزش انداختن
Put the cat among the pigeon
ولوله راه انداختن
defers
عقب انداختن
ensnaring
بدام انداختن
depress
ازارزش انداختن
deferring
عقب انداختن
sired
نیا پس انداختن
endangers
به مخاطره انداختن
endangering
به مخاطره انداختن
sires
نیا پس انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com