English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English Persian
chimney sweep کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
chimney sweeps کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
Other Matches
chimney-corner [گوشه یا کناره ی عقب نشین بخاری یا شومینه]
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
melodramatist کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
to get in somebody's way مانع کردن کسی [چیزی] که بتواند کارش را انجام دهد
paintress زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
crammer کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
fire place شومینه
chimney-arch قوس شومینه
chimney-piece آذین شومینه
chimney-flue دود رو شومینه
hearth rug قالیچه جلو شومینه
chimney-wing بغله های شومینه
chimney-cheek [کناره باز شومینه]
steamboat قایق بخاری باکشتی بخارسفر کردن
chimney-breast [بالای دیوار شومینه به سمت دودکش]
space heater بخاری مخصوص گرم کردن فضای ازاد
poking کنجکاوی کردن بهم زدن اتش بخاری
pokes کنجکاوی کردن بهم زدن اتش بخاری
poke کنجکاوی کردن بهم زدن اتش بخاری
poked کنجکاوی کردن بهم زدن اتش بخاری
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
chimney-bar [نعل درگاه برای شومینه که اغلب از آهن مسطح به شکل اچ یا تی است.]
chambranle [قاب تزئینی دور دریچه هایی مانند درها، شومینه و غیره]
he is on his legs کارش دایراست
letter of recall نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
he prospered in his business کارش بالا گرفت
He is attentive to his work . متوجه کارش است
Let the secretary get on with it . بگذارید منشی کارش را بکند
he drives a roaring trade کارش خوب گرفته است
He is unpredicateble. He acts haphazardly. کارش حساب وکتابی ندارد
He eventually landed in prison . عاقبت کارش بزندان کشید
fast که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt <idiom> سرش شلوغه کارش شروع شده
fasted که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasts که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
wine cooper کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
boat trains ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
He'll never get anywhere. او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش]
boat train ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
i overpaid him for his work مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
pawn broker کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
dynamically زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
ringman کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
dynamic زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
He'll never amount to anything. <idiom> او [مرد] هیچوقت موفق نمی شود. [در زندگیش یا کارش] [اصطلاح روزمره]
bill posters کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
the inquisition دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
industrial union اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
quantum meruit هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
bill poster کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
air man کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
gaseous بخاری
stoves بخاری
stove بخاری
radiators بخاری
radiator بخاری
heaters بخاری
heater بخاری
halituous بخاری
chimney بخاری
steam lance یخ اب کن بخاری
chimneys بخاری
mantelpieces نمای بخاری
mantelpiece نمای بخاری
fire place بخاری دیواری
mantlepieces نمای بخاری
chimney piece پیش بخاری
chimneypiece نمای بخاری
chimney breasts سینه بخاری
chimneypiece گچ بری بخاری
chimney breast سینه بخاری
fender پیش بخاری
chimneys بخاری دیواری
chimney بخاری دیواری
grate بخاری پنجرهای
grates بخاری تو دیواری
grates بخاری پنجرهای
grated بخاری تو دیواری
grated بخاری پنجرهای
fire screen پنجره بخاری
grate بخاری تو دیواری
fire guard پیش بخاری
andiron پیش بخاری
vapoury بخاری بخارمانند
tun لوله بخاری
electric heater بخاری برقی
soot دوده بخاری
interior heater بخاری اتومبیل
turn cap خفه کن بخاری
fire side پای بخاری
poker سیخ بخاری
fire side بخاری دیواری
radiators خنک کن بخاری
fire-irons لوازم بخاری
fireside پای بخاری
steam pile driver شمعکوب بخاری
pokers سیخ بخاری
fireplace بخاری منقل
stovepipe لوله بخاری
fireplaces بخاری منقل
firesides پای بخاری
mantel board در بالای بخاری
stoker سیخ بخاری
radiator خنک کن بخاری
steam hammer چکش بخاری
steam brake ترمز بخاری
steamship کشتی بخاری
steam pile driver دنگ بخاری
mantelpieces گچ بری دور بخاری
hearth rug قالیچه پیش بخاری
abat vent کلاهک دودکش بخاری
steam shovel خاک انداز بخاری
wood stove بخاری هیزمی یا چوبی
inglenook گوشه لوله بخاری
fireguards سپر جلو بخاری
ingle-nook [گوشه لوله بخاری]
chimney-back صفحه پشت بخاری
chimney piece ارایش روی بخاری
capital سرستون سرلوله بخاری
battery steamer کوره باتری بخاری
firedog سه پایه پیش بخاری
fire irons لوازم پای بخاری
fireguard سپر جلو بخاری
firescreen سپر جلو بخاری
franklin stove بخاری اختراعی فرانکلین
kitchener بخاری خوراک پزی
mantel piece گچبری دور بخاری
louvre فانوس دودکش بخاری
louvers فانوس دودکش بخاری
mantlepieces گچ بری دور بخاری
mantlepieces طاقچه بالا بخاری
louver فانوس دودکش بخاری
mantelpiece گچ بری دور بخاری
mantelpieces طاقچه بالا بخاری
mantel طاقچه بالا بخاری
mantelpiece طاقچه بالا بخاری
andiron سه پایهای که کنار بخاری می گذاشتند
heater بخاری دستگاه تولید گرما
heaters بخاری دستگاه تولید گرما
inhalator اسبابی که با ان بخاری رادرشش فرو برند
fire irons سیخ و سه پایه وسایراسبابهای جلو بخاری
chimney-mantle [قسمت افقی پیش بخاری تزئینی]
yacht کرجی بادی یا بخاری مخصوص تفرج
yachts کرجی بادی یا بخاری مخصوص تفرج
chimney sweeper کسی که دوده لوله بخاری راپاک میکند
overmantel ارایش طاقچه دار در روی نمای بخاری
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
Bounty hunter جایزه بگیر،کسی که کارش دستگیری خلافکارها برای گرفتن جایزه است
paddle boat کرجی بخاری که با چرح پره دار رانده میشود
steeplejack بنا یا تعمیر کار برج و مناره و دود کش بخاری
steeplejacks بنا یا تعمیر کار برج و مناره و دود کش بخاری
paddle boats کرجی بخاری که با چرح پره دار رانده میشود
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
snag boat کشتی بخاری کوچک که با ان بستر رودخانه هارا ازموانع پاک می کنند
non condensing ماشین بخاری که بخار کارکرده رابجای اینکه تبدیل به اب کند بهوامی فرستد
back pressure turbine توربین بخاری که تمام بخارخروجی ان با فشار به داخل شبکه گرم کننده جذب میشود
backlogs کنده بزرگی که پشت اتش بخاری گذارده میشود موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست جمع شدن
backlog کنده بزرگی که پشت اتش بخاری گذارده میشود موجودی جنسی که بابت سفارشات درانبارموجوداست جمع شدن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com