Dictiornary-Farsi | کمپلکس مسطح | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 126 (2 milliseconds)

English	Persian
planar complex	کمپلکس مسطح


Other Matches

evolute	بسط منحنی مسطح وابسته به منحنی مسطح بعقب برگشته
complex	کمپلکس
complexes	کمپلکس
sigma complex	کمپلکس سیگما
coordinated complex	کمپلکس کوئوردینانسی
labile complex	کمپلکس تغییرپذیر
intermediate complex	کمپلکس واسطه
inert complex	کمپلکس بی اثر
sequestering agent	عامل کمپلکس دهنده
complexing agent	عامل کمپلکس دهنده
complexing agent	عامل کمپلکس کننده
activated complex	کمپلکس فعال شده
spin paired complex	کمپلکس اسپین زوج شده
cracking	وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
flattest	مسطح
levelled	مسطح
tabulate	مسطح
tabulated	مسطح
levels	مسطح
leveled	مسطح
tabulates	مسطح
plane	مسطح
planed	مسطح
planes	مسطح
level	مسطح
planing	مسطح
flat	مسطح
plains	مسطح
plain	مسطح
plainer	مسطح
planar	مسطح
even	مسطح
plainest	مسطح
flattened	مسطح
arch flat	طاق مسطح
area weight balance	ترازوی مسطح
plane figure	شکل مسطح
tabulates	مسطح کردن
flat pass	رخده مسطح
tabulated	مسطح کردن
tabulate	مسطح کردن
flatfoot	مسطح شدن کف پا
rase	مسطح کردن
flatware	فروف مسطح
level land	زمین مسطح
flatbed scanner	پویشگر مسطح
level point	نقطه مسطح
flatbed plotter	رسام مسطح
map chart	نقشه مسطح
flat weld	جوش مسطح
flat roof	بام مسطح
square planar	مسطح مربعی
flat pack	بسته مسطح
flat ground	زمین مسطح
planar configuration	پیکربندی مسطح
plane wave	موج مسطح
flat arch	قوس مسطح
campaign	زمین مسطح
plateaux	زمین مسطح
planed	صاف مسطح
plane	صاف مسطح
clearing	مکان مسطح
flatly	بطور مسطح
portfolios	کانتینر مسطح
portfolio	کانتینر مسطح
campaigning	زمین مسطح
plateaus	زمین مسطح
piggybacks	واگن مسطح
piggyback	واگن مسطح
campaigns	زمین مسطح
campaigned	زمین مسطح
planes	صاف مسطح
level	مسطح کردن
level	مسطح شدن
leveled	مسطح کردن
leveled	مسطح شدن
clearings	مکان مسطح
levelled	مسطح کردن
levelled	مسطح شدن
plateau	زمین مسطح
levels	مسطح کردن
planing	صاف مسطح
levels	مسطح شدن
plane polarized light	نور قطبیده مسطح
planisphere	جهان نمای مسطح
linear polarized light	نور قطبیده مسطح
planes	سطح تراز مسطح
to level off	مسطح شدن [ناحیه ای]
door panel	بخش مسطح درب
planed	سطح تراز مسطح
flat panel display	صفحه نمایش مسطح
plain gypsum lath	[توفان سنگ و گچ مسطح]
plane	سطح تراز مسطح
planing	سطح تراز مسطح
tringular planar molecule	مولکول سه گوش مسطح
trigonal planar molcule	مولکول مسطح مثلثی
plano concave lens	عدسی مسطح- مقعر
terraced roof	پشت بام مسطح
tableland	زمین هموار و مسطح
plano convex lens	عدسی مسطح- محدب
sinusoidal projection	نقشه جهان نمای مسطح
board	تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
rafts	دگل قایق مسطح الواری
raft	دگل قایق مسطح الواری
flat bed plotter	رسام با بستر تخت مسطح
boarded	تخته یا مقوا ویاهرچیز مسطح
planation	مسطح شدن زمین در اثر فرسایش
holm	زمین مسطح وپست نزدیک رودخانه
platelet	جسم مسطح و کوچک بویژه پلاکتهای خونی
plasma panel display	وسیله نمایش مسطح باحبابهای کوچک نئون
diaper	[نقش های تزئینی روی سطح صاف و مسطح]
mortarboards	کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
conical flow	تئوری جریانهای مافوق صوت روی صفحات مسطح گوشه دار
chimney-bar	[نعل درگاه برای شومینه که اغلب از آهن مسطح به شکل اچ یا تی است.]
mortarboard	کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
gas plasma display	صفحه نمایش مسطح که براساس اصولی هماننداصول تابلوهای نئون کارمیکندfraxinella
notebook computer	یک کامپیوتر کوچک به اندازه یک چمدان که از یک نمایش کریستال مایع و مسطح استفاده میکند
plano concave	از یک طرف مسطح و از طرف دیگر مقعر
ranges	عبور کردن مسطح کردن
flatten	مسطح کردن بیمزه کردن
range	عبور کردن مسطح کردن
flattens	مسطح کردن بیمزه کردن
ranged	عبور کردن مسطح کردن
pads	ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad	ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت