English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 124 (7 milliseconds)
English Persian
He told us what the score was. جریان را برایمان تعریف کرد ( گفت )
Other Matches
told گفته شده
If only you had told me . کاش به من گفته بودی
all told روی هم رفته
such a one told me یک زیدی بمن گفت
such a one told me یک کسی بمن گفت
i told him not to go به او گفتم نرو
i merely told him that همینقدربه او گفتم که
i merely told him that فقط به او گفتم که
i told him not to go به او گفتم نرود
I was told ... به من گفته شد ...
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
Hasn't anyone told you? هیچ کس به شما چیزی نگفت؟
I told you , didnt I ? من که بتو گفتم ( گفته بودم )
to have ones fortune told فال گرفتن
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
Hasn't anyone told you? کسی به شما چیزی نگفت؟
He told me in so many words . عینا" اینطور برایم گفت
Do you want to have your fortune told? می خواهی برایت فال بگیرم ؟
He was favorably impressed by what I told him . حرفم دردلش نشست
This jock that you told me is as old as Adams . این لطیفه که گفتی خیلی دیگه کهنه است
One gets amusement and has his fortune told as well. <proverb> هم فال هم تماشا.
Mark my words . Remember what I told you . یادت باشد چه گفتم
When told to carry a load , the ostrich was a bird. <proverb> به شتر مرغ گفتند بار ببر گفت مرغم گفتند پرواز کن گفت شترم.
to know the score <idiom> سری توی حساب داشتن
on this score از این حیث
on this score از این بابت
score it under زیر ان خط بکشید
score out خط زدن
What is the score? چند به چندیم ؟ ( امتیاز شما ری در بازی )
He knows the score . سرش توی حساب است
He knows the score . سرخوردن ( واخوردگی ویأس )
what is the score حساب برد و باخت چقدراست
to keep score بازی رانگاهداشتن
to keep score حساب
t score نمره T
To keep the score. حساب امتیاز رانگاهداشتن
what is the score هر کدام چند بازی داریم
score نشان
score نمره
score خط
score بریدگی
score نشان معدل
score نمره اوردن
score شیار
score خط زدن
score پیروزی
score فاصله ازنقطه اغاز تا خط امتیازگاوبازی
score گرم کردن اسب ثبت حرکات
score امتیاز گرفتن حساب امتیازات
score خط افتادن
score رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
score حساب کردن بحساب اوردن
score مارک
score تحقیر کردن ثبت کردن
score چوب خط نمره
score حساب
score پوان اوردن
score امتیاز
score نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
total score نمره کامل
transmuted score نمره تبدیل شده
additional score نمره اضافی
true score نمره حقیقی
test score نمره ازمون
three score and ten هفتاد
accuracy score نمره دقت
time score نمره زمانی
unweighted score نمره غیروزنی
settle a score with someone <idiom> عین چیزی را به کسی پس دادن
main score نمره اصلی
To score a goal . گل زدن ( درفوتبال وغیره )
run up a score قرض بهم رساندن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
score-console صفحهنمایشامتیاز
score out that word روی ان واژه خط بکشید
weighted score نمره وزنی
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
evaluation score نمره ازمایش
composite score نمره مرکب
observed score نمره مشاهده شده
on the score of neglect بعنوان غفلت ازاین بابت
on the score of neglect ازاین حیث
box score حساب بازی
percentile score نمره صدکی
perfect score امتیاز کامل
predicted score نمره پیش بینی شده
normalized score نمره هنجار شده
lie score نمره دروغگویی
corrected score نمره اصلاح شده
gain score نمره افزوده
grade score نمره کلاسی
graphic score نمره نگارهای
gross score نمره خام
evaluation score نمره ارزیابی
error score نمره خطا
deviation score نمره انحراف
derived score نمره اشتقاقی
raw score نمره خام
real score نمره واقعی
score sheet برگ امتیاز
score out that word ان واژه را خط بزنید
sigma score نمره معیار
standard score نمره معیار
standardized score نمره بهنجار شده
blind score امتیاز اضافی به تیمی که عضو ان غایب یا اخراج شده و جانشینی ندارد
score off a person بر کسی پیش دستی کردن
score off a person از کسی پیش بردن
score a person بر کسی پیش دستی کردن
stanine score نمره نه بخشی
ipsative score نمره نسبی
score a person از کسی پیش بردن
score keeper منشی
box score جدول امتیازها
box score نتیجه برد وباخت بازی
set the score افزودن بر طول بازی افزودن بر طول بازی اسکواش
I gave him a piece of my mind . I told him off. I gave him a good dressing down . اورا شستم وگذاشتم کنار ( پر خاش )
army standard score نمرات استاندارد و اندازههای بدنی افراد
annual average score میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
foot score line خط امتیاز انتهایی
hog score line خطامتیازپایانی
sweeping score line خطکمکنندهامتیاز
segment score number بخششمارهامتیاز
I know my job ( stuff ). Iknow the score ( ropes ) . درکارم واردهستم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com