Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (2 milliseconds)
English
Persian
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
Other Matches
grasps
اخذ
grasps
فراچنگ کردن
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps
فهمیدن
grasps
چنگ زدن
grasps
قبض
grasps
طرز گرفتن یک وسیله
grasps
چنگ زنی فهم
grasps
قاپیدن
holds
تسلط
holds
منعقد کردن
holds
متصرف بودن جلوگیری کردن از
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
holds
ایست نگهداری
holds
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
holds
زمان سپری شده توسط مدار ارتباطی حین تماس
holds
بخشی از برنامه که تکراری میشود تا توسط عملی قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هسیم از صفحه کلید یا وسیله
holds
گرفتن غیرمجاز توپ
holds
پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
holds
گیره مکث بین کشیدن زه و رهاکردن ان
holds
گرفتن غیرمجاز حریف ضربه به گوی اصلی بیلیاردکه مسیر معمولی را طی نکند
holds
نگهداشتن
holds
نگاه داشتن
holds
دردست داشتن
holds
گرفتن
holds
جا گرفتن تصرف کردن
holds
چسبیدن نگاهداری
holds
انبار کشتی
holds
نگهداشتن پناهگاه گرفتن
holds
تصرف کردن
holds
گیر
holds
دژ
holds
ایست
holds
گیره اتصالی نگهدارنده
holds
پایه مقر
holds
جلوگیری کردن
holds
انبار کالا
examples of holds
انواعحرکات
He holds the attention of his audience.
شنوندگانش را جذب می کند
fast
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
کیلو baud میدهد
fast
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
to fast off
باگره محکم کردن
to keep a fast
روزه داشتن
fast by
نزدیک
fast
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast
سطح لغزنده یا سفت
fast
تند
fast
تندرو
fast
سریع السیر
fast
جلد وچابک
fast
رنگ نرو
fast
پایدار باوفا
fast
فورا
fast
روزه گرفتن
fast
روزه
fast
سفت
to sleep fast
خواب خوش
to observe a fast
روزه داشتن
to sleep fast
رفتن
to make fast
محکم کردن
to make fast
بستن
to observe a fast
روزه گرفتن
to live fast
ولخرجی کردن
to live fast
خوش گذرانی کردن
to lay fast
نگاه داشتن
to hold fast
نگاهداشتن
to hold fast
محکم
fast-forward
جلو زدن فیلم
to break ones fast
خوردن
to stand fast
محکم ایستادن
to stand fast
ثابت بودن
to take fast hold of
سفت
fast talker
<idiom>
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
fast buck
<idiom>
پول درآوردن ساده وآسان است
He is fast asleep.
خواب خواب است
It was raining fast.
باران تندی می آمد
colour fast
دارایرنگثابت
fast forward
جلوبر
fast food
تند خوراک تندکار
water fast
پارچه شورنرو
water fast
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast
رنگ نرو
to walk fast
تندراه رفتن
to take fast hold of
گرفتن
pull a fast one
<idiom>
تقلب کردن
to break ones fast
روزه
hard and fast
غیر قابل تغییروانحراف
fast cruise
ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise
ازمایش سریع ناو در بندر
fast break
ضدحمله
fast break
حمله سریع به دروازه
fast bowler
توپ انداز پرتاب سریع
fast access
با دستیابی سریع
fast and loose
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast and loose
نااستوار
acid fast
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
acid fast
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
hard and fast
سخت ومحکم
fast handed
خسیس
fast handed
خشک دست
hard and fast
ثابت
hard and fast
لازم الاجراء
fast day
روز روزه
fast shuttle
نقل و انتقال سریع
fast neutron
نوترون سریع
stand fast
متوقف شدن
make fast
مهار
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
stern fast
طناب پاشنه قایق
to break one's fast
افطار کردن
to break ones fast
افطارکردن
to break ones fast
ناشتایی خوردن
fast shuttle
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
fast pill
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
hard and fast rule
<idiom>
نتیجه ماندگار
the car goes nice and fast
اتوموبیل بد نمیرود
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
lay fast by the heels
تعقیب کردن
Making fast progress.
سریع ترقی کردن
fast-forward button
دکمهجلوبر
to play fast and loose
بی ثباتی نشان دادن
fast moving stock
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
hard and fast rule
قانون خشک و سخت
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
fast moving depression
کمفشاری تند
fast breeder reactor
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
Rumors circulate fast.
شایعات سریع در همه جا می پیچد
heat fast paint
رنگ مقاوم گرما
The clock is fast (gaining).
ساعت دیواری تند کار می کند
fast moving depression
کمفشاری سریع
fast bindŠfast find
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
My watch is fast (gaining).
ساعتم جلو می افتد
fast moving stock
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast forward key
کلیدجلوبرندهسریع
fast data entry control
کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast.
<proverb>
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
Bad news travels fast .
<proverb>
خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played.
خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com