English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (7 milliseconds)
English Persian
I am a strange in this town. دراین شهر غریب هستم
Other Matches
strange ناشناس
strange بیگانه
strange خارجی غریبه
strange عجیب
strange غیر متجانس
strange to say یک چیزغریب اینست
Strange to say he was not kI'lled. عجب آنکه کشته نشد
That is very odd . how strange ! خیلی غریب ( عجیب ) است
a strange [an odd] way سبکی عجیب
What are those strange noises? این سروصدا های عجیب وغریب چیست ؟
to feel strange گیج بودن
to feel strange ناراحت بودن
to feel strange خود را غریب دیدن
it is a strange thing چیز غریبی است
i am strange to that writing با این خط اشنا نیستیم
that writing is strange to me با این خط اشنا نیستیم
This house has a strange history. تاریخچه این خانه عجیب است
What is that strange contraption you've got in the garage? آن دستگاه عجیب و غریب که تو در گاراژ داری چیست؟
I hear a strange noise ( voice , sound ) . صدای غریبی به گوشم می رسد
Get out of town! <idiom> شوخی میکنی؟ [اصطلاح روزمره]
town شهر کوچک
town شهرک
out of town بیرون شهر
the town گردش وسیاخت درشهر
town شهر
from out of town از خارج [از شهر]
new town شهرتازهسازیکهبتدریجدرحالصنعتیشدنباشد
from out of town از بیرون [از]
Get out of town! <idiom> جدی می گی؟ [اصطلاح روزمره]
go to town <idiom>
It's all over town. <idiom> این خبر درشهر پراست.
town شهر
town شهر کوچک
town شهرک
town قصبه
town شهر کوچک قصبه حومه شهر
town خرده شهر
ghost town شهر متروک
boom town شهرصنعتیشده
w kilometres of the town در2 کیلومتری شهر
Road Town توانائیدرقضاوتعادلانه
Is there a bus into town? آیا اتوبوس برای شهر هست؟
town houses خانه شهری
There are not many amusements in this town. دراین شهر تفریحات زیادی وجود ندارد
To be the talk of the town. سرزبانها افتادن
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
They searched the whole town . تمام شهر را گشتند ( جستجو کردند )
The town has a European look. این شهر قیافه اروپایی دارد
town house گدا خانه دارالمساکین
town house خانه شهری
small-town کم سروصدا
country town شهرستان
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
to work out of town در حومه [بیرون] شهر کار کردن
town hall کاخ شهرداری
town hall تالار شهرداری یا فرمانداری
county town شهر مقراستاندار
town hall عمارت شهرداری
town hall تالار انجمن شهر
provincial town شهرستان
town halls تالار انجمن شهر
town halls عمارت شهرداری
town halls کاخ شهرداری
Company town شهرک کارگران
town halls تالار شهرداری یا فرمانداری
county town حاکم نشین استان
in the navel of the town در ناف شهر
town planning شهرسازی
to patrol a town شهری را گشت زدن
to patrol a town برای پاسبانی دورشهر گشتن
town clerk کارمند شهرداری یافرمانداری
town council انجمن شهر
town council انجمن شهرداری
town fog نوعی مه یخ مانند که دردرجه حرارت خیلی پایین تولید میشود و معمولا درشهرهای پر جمعیت دیده میشود
principal town شهر عمده
town meeting انجمن شهری
town crier جارچی
town criers جارچی
assize town شهر مقر دادگاه جنایی
he has a fine p in the town اوخانه خوبی در شهر دارد
man about town مرد فعال اجتماعی وجهانی
dry town شهری که فروش نوشابه دران ممنوع است
post town شهری که پستخانه مستقل دارد
satellite town پیراشهر
corporate town شهری که حقوق بلدی داردومیتواندشهرداری داشته باشد
test town شهر مورد ازمایش
test town شهرمورد نمونه گیری
the outskirts of the town حومه شهر
town meeting انجمن بلدی شورای شهری
small-town شهرستانی
George Town بندر جرج تاون
George Town نام محلهای در شهر واشنگتن در آمریکا
home town شهر موطن
home town زادگاه
home town خاستگاه
home town زادشهر
shanty town حصیرآباد
shanty town کوخگاه
shanty town گدامحله
shanty town بیغوله
small-town وابسته به شهرهای کوچک
Cape Town بندر کیپ تاون
town houses گدا خانه دارالمساکین
town planner مهندس شهرساز
town manager شهردار انتصابی
we fixed in the town در شهر ماندیم
town wall باروی شهر
Can I drive to the centre of town? آیا می توانم تا مرکز شهر با ماشین بروم؟
man a bout town ادم بیکاری که همیشه به باشگاه و نمایشگاههای شهر میرود
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
A single town and two different rates!. <proverb> یک شهر و دو نرخ؟!.
to paint the town red مستی کردن اشوب کردن
We painted the town red . تمام شهر را گشتیم ( تماشا کردیم )
He cried the news all over the town . با داد وفریاد خبررا ؟ رشهر پرکرد
small country town شهرستان کوچک
to paint the town red عربده کردن
Which bus goes to the town centre? کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
He is a bih shot ( noise ) in this town . جزو کله گنده های شهر است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com