Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.
جانم به لبم رسیده
Other Matches
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .
جانش به لب آمد ( رسید )
orifice of the stomack
معده
orifice of the stomack
دهانه
teeth
دندانها
in the teeth of
علی رغم
The decay of the teeth .
فاسد شده دندانها
armed to the teeth
کاملا` مسلح
in the teeth of the wind
برخلاف جهت باد
in the teeth of the wind
برضد باد
incisor teeth
دندانهای پیش
incisor teeth
ثنایا
eye teeth
دندان نیش بالا
molar teeth
دندانهای اسیا
temporary teeth
دندانهای شیری
deciduous teeth
دندانهای شیری
eruption of the teeth
درامدن دندان
teeth of the comb
دندانه های شانه
pearly teeth
دندان هایی چون مروارید
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
(by the) skin of one's teeth
<idiom>
فقط وفقط
sink one's teeth into
<idiom>
با جدیت دنبال کاری رفتن
canine teeth
دندانهای نیش
wisdom teeth
دندان عقل
by the skin of one's teeth
<idiom>
باسود بسیار اندک
She has got regular teeth .
دندانهای منظمی دارد
cut teeth
دندانه ساختن
cut teeth
دندانه دارکردن
to show one's teeth
تهدید کردن
teeth grinding
دندان قرچه
milk teeth
دندان شیری
rotten teeth
دندانهای پوسیده یافاسد
to grind the teeth
دندان قرچه کردن
to grind the teeth
دندان بهم ساییدن یافشردن
teeth of armature
دندان ارمیچر
the crown of the teeth
دندان بیرونی
the crown of the teeth
قسمت بیرونی دندان
White regular teeth .
دندانهای سفید ومرتب ( یکدست )
He escaped by the skin of his teeth.
بزحمت جانش رانجات داد
to cut ones eye teeth
ازحالت یامرحله بچگی درامدن
dressed to the nines (teeth)
<idiom>
زیبا وبرازندهلباس پوشیدن
Though the wolf may lose his teeth but never loses.
<proverb>
گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
دوباره مد شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
to keep back
مانع شدن
at the back
در پشت
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
to keep back
بازداشتن
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
back out
<idiom>
زیر قول زدن
to look back
سرد شدن
back off
ازاد بریدن قطع کردن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
behind his back
پشت سراو
back
تیر اصلی پشت بند
back out
دوری کردن از الغاء کردن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
back nine
نیمه دوم پیست 81 قسمت
back of
در پشت
back of
پشت سر
back out
کهنه و فرسوده شدن
back out
نکول کردن
back off
کاستن سرعت در سر پیچ
back out
دوری کردن از موج
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
back off
پشت را تراشیدن
back off
عقب بردن
back off
عقب رفتن
back off
عقب زدن
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
out back
مایع روان شده
keep back
دفع کردن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
go back
برگشتن
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
get back
دوباره بدست اوردن
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
keep back
مانع شدن
keep back
جلونیایید
out back
چسب مایع
right back
بک راست
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
look back
سر خوردن
look back
سرد شدن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
keep back
نزدیک نشوید
to back out of
جرزدن
Welcome back.
رسیدن بخیر
to back out of
دبه کردن
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
come back
بازگشت بازیگر
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
to come back
برگشتن
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
to go back
برگشتن
To back down .
کوتاه آمدن
to back up
یاری یاکمک کردن
to come back
پس امدن
to get back
بازیافتن
to get back
دوباره بدست اوردن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
back
بعقب رفتن بعقب بردن
back
تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back
پشتیبان
back-up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back
نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back
مدافع
back-up
پشتیبانی یا کمک
back-up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back-up
معکوس ریختن
back-up
پشت قرار دادن
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back
مدافع خط میدان
back
که یک باتری پشتیبان دارد
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
تکمیل کردن
back
پشتی
at the back of
به پشتی
back
عقب
back
پشت سر
back
عقبی گذشته
back
پشتی کردن پشت انداختن
back
برپشت چیزی قرارگرفتن
back
سوارشدن
back
پشت چیزی نوشتن
back
فهرنویسی کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
back
پس
to back out
[of]
الغاء کردن
back
جهت مخالف جلو
back
پشت
back
بدهی پس افتاده
back
پشتی کنندگان تکیه گاه
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back
کمک کردن
back
جبران ازعقب
back
فهر
back up
جاگیری پشت یار
back
پشت نویسی کردن
back
بک
back up
تقویت کردن تقویتی
back up
تکمیل کردن
back up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
to back out
[of]
نکول کردن
at the back of
در عقب
back
تنظیم بادبان پشت کمان
to back somebody up
یاری کردن به کسی
at the back of
پشت
back up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
پشت قرار دادن
back up
معکوس ریختن
back
به عقب
back
سمت عقب
back
درعقب برگشت
back
سطح ازاد
back down
از ادعایی صرفنظر کردن
back
پاداش
to back
روی چیزی شرط بستن
back
پشت ریختن پشت انداختن
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back up
پشتیبانی یا کمک
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back
پشت را تقویت کردن
back board
جلدپشتی
back-pedals
افهار ندامت کردن
back-pedals
انکار کردن
laid-back
آرام
laid-back
بیشتاب
reclining back
لمندهپشتیدار
firebrick back
پشتیبانآجرنسوز
centre back
نیمهعقب
camera back
قسمتهایپشتیدوربین
back wall
دیوارپشتی
back strap
بندعقب
back straight
مستقیمامعکوس
back pocket
جیبپشتی
back of the amplifier
آمپیلیفایرعقبی
back line
خطکناری
back crossbar
خطعرضیعقبی
centre-back
میانیعقب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com