English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Other Matches
enhanced system device interface میانجی دستگاه سیستم پیشرفته
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
small computer system interface میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
interface human machine interface امکانات بهبود رابط ه بین کاربرد و سیستم کامپیوتری
enhanced بهتر یا واضح تر کردن
enhanced عمل نرم افزار که از حالت محافظت شده CPU استفاده میکند تا به چندین برنامه DOS-MS اجازه اجرا در محیط چند منظوره بدهد
enhanced سیستم توسعه یافته توسط ماکروسافت برای بهبود کارایی پورت چاپگر موازی
enhanced حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhanced در یک IBM PC توسعه EMS روش استاندارد توسعه حافظه اصلی در PC
enhanced در یک IBM PC استاندارد معروف برای آداپتور نمایش رنگی با resolution بالا که میتواند سیگنالهای سیستم EGA و گرافیکی را نمایش دهد
enhanced صفحه نمایش رنگی با resolution بالا که میتواند سیگنالهای سیستم EGA و گرافیکی را نمایش دهد
enhanced دریک IBM PC صفحه کلید یا ردیفی از کلیدها در بالای صفحه کلید به همراه مجموعه کلیدهای عدد جداگانه در سمت راست
enhanced استاندارد نحوه ارسال داده با سرعت بالا از یک اتصال پورت موازی
enhanced واسط استاندارد CPU و وسایل جانبی مثل درایوهای دیسک
enhanced تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhanced کمک کردن
enhanced زیادکردن بلندکردن
enhanced افزودن
enhanced بالابردن
enhanced graphics display صفحه نمایش نگاره سازی پیشرفته
enhanced graphics adaptor وفق دهنده نگاره سازی پیشرفته
enhanced expanded memory specification مشخصات حافظه گسترشی پیشرفته
interface و به عنوان پردازنده واسط عمل میکند
interface تخته جانبی که به کامپیوتر امکان میدهد تا با وسایل مشخصی واسط باشد یا استاندارد مشخصی را رعایت کند
interface استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم
interface نرم افزاری که به برنامه ها و داده یک سیستم امکان اجرا در دیگری را میدهد
interface واسط
interface مداری که به داده کنترل شده به صورت ورودی یا خروجی CPU باشد
interface که شامل : کانال ورودی /خروجی
interface پورت ورودی /خروجی موازی و واسط DMA است
interface مدار کامپیوتری را اتصالی که به داده موازی امکان ارسال و دریافت میدهد.
interface وصل کردن از طریق رابط
interface مداری که داده موازی را در کامپیوتر به سریال تبدیل میکند و برعکس تا به داده سریال امکان ارسال یا دریافت از وسایل دیگر بدهد.
interface واسط واحد پردازش و باس IEEE
interface 1-تغییر وسیله با افزودن مدار یا اتصال به آن برای ساخت سیستم ارتباطی استاندارد. 2-اتصال دو یا چند وسیله ناسازگار با هم با مدار برای برقراری ارتباط
interface فاصل
interface رابط
interface یچ بسته که با جریان داده کار میکند
interface کامپیوتری که ارسال داده بین پردازنده و ترمینال یا شبکه را کنترل میکند
interface استاندارد باس واسط بین کامپیوتر و قطعه آزمایشگاهی
interface سطح مشترک
interface دفتر مشترک قسمتها
interface وجه مشترک
interface میانجی
expansion interface تخته مدار که به یک فردامکان میدهد تا گردانندههای دیسک
electrical interface تداخل الکتریکی
standard interface واسطه استاندارد
standard interface رابط استاندارد
communication interface میانجی ارتباطی
expansion interface حافظه جانبی وسایر دستگاههای جانبی رابه یک کامپیوتر اصلی اضافه کند
serial interface رابط سری
friendly interface ترکیب تجهیزات ترمینالی وبرنامههای کامپیوتری
interface card کارت رابط
centronics interface رابط موازی
centronics interface واسط چاپ موازی که توسط Centronics Inc پیشنهاد شده است
parallel interface رابط موازی
eia interface یک رابط استاندارد میان دستگاههای جانبی وریزکامپیوترها و مدمها وترمینالها
user interface میانجی کمکی
system v interface definition تعریف میانجی سیستم 5
apple desktop interface رابط رومیزی اپل
general purpose interface میانگیر همه منظوره
graphical user interface واسط بین سیستم عامل و برنامه و کاربر از تصاویر گرافیکی و نشانه ها برای نمایش توابع یا فایل
graphical user interface میانجی نگارهای کاربر
programmable communications interface رابط مخابراتی برنامه پذیر
human machine interface حدی که در ان افراد با ماشین ها محاوره می کنند
input output interface میانگیر ورودی- خروجی
computer interface unit وسیله اتصال دستگاههای جانبی به کامپیوتر
network interface card کارت میانجی شبکه
man machine interface سخت افزار و نرم افزار طراحی شده برای ارتباط ساده تر کاربر با ماشین
application program interface میانجی یا رابط برنامه کاربردی
graphical user interface استفاده میکند و به نرم افزار امکان کنترل آسانتر میدهد. دستورات سیستم که لازم به نوشتن نیستند
MIDI interface card کارت آداپتور که به اتصالی در PC وصل میشود و امکان ارسال دریافت داده MIDI را فراهم میکند
mail application programming interface که نحوه ارسال و انتقال پست الکترونیکی را بیان می کنند
musical instrument digital interface میانجی رقمی الات موسیقی
fibre distributed data interface II استاندارد ANSI پیشرفته برای شبکههای سریع که از کابل فیبر نوری استفاده میکند و نرخ ارسال داده مگابایت در ثانیه است . ولی میتواند بخشی از پهنای باند را به کانال آنالوگ کیلو بیت در ثانیه برای داده صوتی یا تصویری اختصاص دهد
fibre distributed data interface استاندارد ANSI پیشرفته برای شبکههای سریع که از کابل فیبر نوری استفاده میکند و نرخ ارسال دده مگابایت در ثانیه است
musical instrument digital interface واسط سریال که قط عات الکترونیکی را بهم وصل میکند
general purpose interface bus مسیر میانگیر همه منظوره
mail application programming interface مجموعه استانداردها
small خرده
small جزیی
small کوچک شدن یاکردن
small جزئی کم
small دون
small غیر مهم
small کوچک
small پست
small محقر خفیف
small ریز
It's too small آن خیلی کوچک است.
small کم
small بزرگ نه
small ad تبلیغ
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
small beer ابجو پست وکم الکل
small beer چیز بی اهمیت
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
a small car یک اتومبیل کوچک
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small circle دایره صغیره سماوی
small beam تیرچه
small circle دایره صغیره
small ale ابجو ابکی وارزان
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
a small grimace معوج سازی [صورت]
a small grimace اخم
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small hours سحرگاهان
small blade تیغکوچک
great and small خردوبزرگ
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
he has small greek کمی یونانی میداند
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
Just a small portion. یک پرس کوچک
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
live in a small way با قناعت زندگی کردن
small bells زنگوله
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small-town کم سروصدا
small screen صفحهتلویزیون
small truck کامیون کوچک
small tool ابزار کوچک
small timer ادم بی اهمیت
small stuff ریسمان
small stuff طناب نازک
small sircraft هواپیمای کوچک
small shot ساچمه
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
small print حروف چاپی ریز
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
small-town شهرستانی
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small change ناچیز
small change کم اهمیت
small change کم ارزش
small change پول خرد
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
to grind small خوب نرم کردن
they sing small now سرافکنده شده اند
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
small print چاپ ریز
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small detail جزء کوچک
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small craft کرجی ها
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
small cloths نیم شلواری
small cloths جامه بچگانه
small clothes جامه بچه گانه
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross قراص کوچک
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small minded کوته نظر
small merchants کسبه جزء
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small lot نوبه کم تعداد
small letters حروف کوچک چون bوa
small letter حرف ریز
small intestine روده باریک
small intestine معاء دقاق
small intestine روده کوچک
small clothes نیم شلواری
small-scale بمقیاس کم
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale بمقدار کم
small fry بچگانه
small fry کوچک
small talk حرف بیهوده زدن
small talk حرف مفت
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
small-scale مقیاس کوچک
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small scale مقیاس کوچک
small arms سلاحهای سبک
small scale بمقیاس کم
money of small d. پول خرد
small scale بمقدار کم
small-minded کوته نظر
small-time بی اهمیت
small ball پرتاب بی حالت
small-time ناچیز
small time بی اهمیت
small time ناچیز
She is svelt . she has a small waist . دختر کمر باریکی است
small piece of brick کلوک
The ring is too small for my finger. انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small pair of compasses پرگاره
small reservoir at well top منبع
small detached house خانهتکیکوچک
small drawstring bag کیفکوچککیسهای
small hand cultivator ماشینشخمزنیکوچکدستی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com