Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
Other Matches
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
doesn't
نمیکند
Looks that way, doesn't it?
اینطور به نظر می رسد نه؟
[اصطلاح روزمره]
She doesn't look her age.
او
[زن]
از سنش جوانتر نشان می دهد.
The heating doesn't work.
این سیستم حرارتی کار نمیکند.
The light doesn't work.
این چراغ برق کار نمیکند.
The heating doesn't work.
این سیستم گرمایشی کار نمیکند.
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
This software doesn't run on Windows.
این نرم افزار در سیستم ویندوز کار نمی کند.
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
این رضایت بخش نیست برای من!
Money doesn't bring
[buy]
happiness.
<proverb>
پول خوشبختی نمی آورد.
[ضرب المثل]
It doesn't matter where you get your appetite as long as you eat at home.
<proverb>
بیرون ما را به اشتها می آورند اما در خانه غذا می خوریم.
[ضرب المثل بیشتر مربوط به سکس تا غذا]
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
He's a good director but he doesn't bear
[stand]
comparison with Hitchcock.
او
[مرد ]
کارگردان خوبی است اما او
[مرد]
قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
stay
توقفگاه
stay
بکسل طولی ناو
to stay behind
بازماندن
to stay behind
باقی ماندن جاماندن
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
stay
سپر
to stay up
بیدار ماندن
stay
ماندن
stay
توقف کردن
stay
حائل
stay
تکیه مهار
stay
نقطه اتکاء
stay
مانع عصاء
stay
سیم وصل به دکل برای نگهداشتن ان
stay
ایست
stay
توقف مکث
stay
بازداشتن
stay
نگاه داشتن
to stay away from something
اجتناب کردن از چیزی یا جایی
To stay the course .
تا آخر ماندن ( به مسابقه و مبارزه وغیره تا آخر ادامه دادن )
stay away from
<idiom>
اجتناب کردن
some one must stay here
یک کسی باید اینجا بماند
to stay something
موقتا به تعویق انداختن
[قانون]
stay behind
نیروی جا گذاشته شده
stay behind
عقب مانده
i wish to stay here
میل دارم ...
he is to stay
قرار است بماند
stay
انکر
i wish to stay here
میخواهم اینجا بمانم
stay
سکون
stay behind
باقی گذاشته شده نیروی باقیمانده در منطقه دشمن
to stay away from something
دور ماندن از چیزی یا جایی
he is to stay
بنا است بماند
him to stay
نتوانستم او راوادار کنم بماندحریف اونشدم بماند
i stay
در رهگیری هوایی به علامت ماموریت گشت هوایی راتحویل گرفتم اعلام میشود
i intend to stay here
قصد دارم اینجا بمانم
cross stay
بست چلیپا
cross stay
تقویت صلیبی
short stay
لنگر طول کوتاه
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
it is not p for meto stay
نمیتوانم بمانم
imeant you to stay
من این است که شما بمانید
imeant you to stay
قصد
chin stay
بند زیر چانه
boring stay
قسمت ساکن مقابل
i intend to stay here
خیال دارم که ...
i intend to stay here
بر انم که
boring stay
محل نشست
i decided to stay
بر ان شدم که بمانم
chain stay
محلقرارگیریزنجیر
seat stay
نگهدارندهصندلی
stay ring
حلقهثابت
staysail-stay
بادبانسهگوشثابت
stay of execution
مجازبهتخطیازقانون
Can you stay over night?
می توانی شب را با ما (نزد ما ) بمانی ؟
WI'll you stay for ( to ) dinner?
برای شام بمانید (می مانید؟)
It has been a very enjoyable stay.
اقامت بسیار خوبی داشتیم.
It has been a very enjoyable stay.
در اینجا به من خیلی خوش گذشت.
we were ordered to stay
دستور دادند بمانیم
triatic stay
بکسل رابط ناو
to stay with a person
نزد کسی ماندن
permission to stay
پروانه اقامت
to stay one's stomach
شکم خودرا اندکی سیرکردن
permission to stay
جواز اقامت
he whispered me to stay
بمن گفت که بمانم
he whispered me to stay
سرگوشی
to stay with a person
پیش کسی ماندن
he bade me to stay
بمن فرمودبمانم
stay put
<idiom>
درجایی ماندن
to stay in the loop
<idiom>
در جریان ماندن
[موضوع ویژه ای]
[اصطلاح روزمره]
stay sail
بادبان نصب شده برروی دیرک
stay of proceedings
تعلیق دادرسی
stay in strike
اعتصاب
stay at home
خانه نشین
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
i should p stay at home
بهتر است در خانه بمانم
to stay on the ball
<idiom>
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
to stay in the loop
<idiom>
آگاه ماندن در
[موضوع ویژه ای]
[اصطلاح روزمره]
stay of proceedings
توقیف دادرسی
anchor at short stay
لنگر طولی عمودی
stay there till i return
انجا بمانیدتامن برگردم
How long wI'll you stay in Europe ?
چند وقت اروپا می مانید ؟
stay vane blade
تیغهثابتتوخالی
anchor at short stay
لنگر بلند
he gave us permission to stay
اجازه داد که بمانیم
cable stay anchorage
کابلبرقراریلنگرگاه
snow course
برف راهه
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow
برفک
snow
برف امدن
snow
برف
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
to d. with snow
پوشاندن
snow
برف باریدن
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow under
مستغرق ساختن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under
شکست فاحش خوردن
to d. with snow
ازبرف
terminal and stay resident program
برنامه مقیم پایانی ایستا
terminate and stay resident program
برنامهای که در حافظه اصلی خود را بار میکند و در صورت دریافت آنرا اجرا میکند
snow ball
با گلوله برف زدن
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
intermittent snow
بارشمتناوببرف
snow drift
توده برف
snow ball
گلوله برف
snow shower
بارشبرف
snow guard
محافظبرف
snow line
خط برف
snow storm
کولا ک برف
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough
برف روب
snow survey
برفسنجی
snow tire
تایریخ شکن
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow white
سفید یکدست
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
snow shovel
پارو
snow shoe
برفی
snow shoe
کفش
snow plough
برف پران
surmounted with snow
پوشیده از برف
Snow thaws.
برف آب می شود
continuous snow
بارشبرفدائمی
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave
اتاق برفی
snow covers
برف پشته
snow charge
بار برف
snow clad
برف پوشیده
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow grouse
بعدا پرسیده شود
new fallen snow
برف تازه
snow slip
بهمن
snow berry
گل مروارید
snow blind
برف کور
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow devil
بهمن
snow blindness
برف کوری
snow clad
پر برف
snow clad
برف پوش
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow goggles
عینک افتابگیر
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow job
سرهم بندی
snow job
ماست مالی
snow leopard
یوز پلنگ
snow gage
برفسنج
snow flake
یکجور گل حسرت
snow drift
برف انبار
snow plough
برف پاک کن
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow fence
دیواره برفگیر
snow fence
حفاظ برف
snow flake
دانه برف
snow flake
برف دانه
snow flake
برف ریزه
snow berry
گل برف
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
packed snow
برف فشرده شده
snow job
<idiom>
لاف زدن
snow tractor
تراکتور برف
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
snow-white
برفام
snow thrower
برف خور
cloggy snow
برف چسبناک
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
to shovel snow
با بیل برف کندن
corn snow
تگرگ
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برف شکری
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
snow-white
سفید برفی
accumulation of snow
توده برف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com