English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (6 milliseconds)
English Persian
snow-capped دارای قله پوشیده از برف
Other Matches
snow capped دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
blood snow [watermelon snow] [red snow] برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English] برف روی زمین نمی ماند.
capped چاشنی
capped طاق
capped سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر سربطری یا قوطی
capped نعل درگاه
capped انتخاب برای تیم ملی
capped پوشش دارکردن
capped راس باکلاهک پوشاندن
capped کلاه
capped سرپوش
capped کلاهک
capped knight اسب مات کننده از پیش اعلام شده شطرنج
capped pawn پیاده مات کننده از پیش اعلام شده شطرنج
capped watch ساعت شکاری
capped tee مخزنشکاری
armor piercing capped گلوله باکلاهک ثاقب
armor piercing capped دارای کلاهک ثاقب
There was a heavy fall of snow (snow-fall). برف سنگینی بارید
snow under <idiom> قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow under مستغرق ساختن
snow برف
snow برف باریدن
snow under بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow under شکست فاحش خوردن
snow برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
to d. with snow پوشاندن
snow course برف راهه
to d. with snow ازبرف
snow برفک
snow واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow برف امدن
snow ball گلوله برف
snow tire لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow tire تایریخ شکن
snow survey برفسنجی
snow lily بنفشه گل سفیدوحشی
snow storm کولا ک برف
snow line خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow machine ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough برف روب
snow plough برف پران
snow plough برف پاک کن
snow shoe کفش
snow shoe برفی
snow line خط برف
snow ball با گلوله برف زدن
snow shovel پارو
snow white سفید یکدست
snow white مثل برف سفید اسم خاص
packed snow برف فشرده شده
snow tractor تراکتور برف
snow thrower برف خور
to shovel snow با بیل برف کندن
cloggy snow برف چسبناک
snow job <idiom> لاف استادی زدن
surmounted with snow پوشیده از برف
continuous snow بارشبرفدائمی
intermittent snow بارشمتناوببرف
snow guard محافظبرف
snow shower بارشبرف
Snow thaws. برف آب می شود
snow job <idiom> لاف زدن
to crust [snow] تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow goose غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow slip بهمن
new fallen snow برف تازه
snow berry گل برف
snow berry گل مروارید
snow blind برف کور
snow blind برف کوری
snow blindness برف کور
snow blindness برف کوری
snow blink تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot پوتین برف یا اسکی
snow devil بهمن
snow grouse بعدا پرسیده شود
snow-white سفید
snow-white برفام
snow-white سفید برفی
snow geese غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
accumulation of snow توده برف
corn snow تگرگ
corn snow برف تگرگی
corn snow برف شکری
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow برف سفت با دانههای درشت
snow bound دچار برف
snow bound بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow leopard یوز پلنگ
snow flake دانه برف
snow flake برف دانه
snow flake برف ریزه
snow flake یکجور گل حسرت
snow gage برفسنج
snow gauge برف سنج
snow goggles عینک توفان
snow goggles عینک افتابگیر
snow gun ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet دریچه ریزش برف
snow job سرهم بندی
snow job ماست مالی
snow fence حفاظ برف
snow fence دیواره برفگیر
snow clad برف پوشیده
snow clad پر برف
snow clad برف پوش
snow covers برف پشته
snow drift توده برف
snow drift برف انبار
snow cave اتاق برفی
snow farming اماده کردن پیست اسکی
snow charge بار برف
The snow is more than a meter deep. برف یک متر بلندیش است.
to stamp the snow off your boots با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
We had a light fall of snow. برف سبکی بارید
snowplough [ snow-clearer] برف روب [آلت برف پاک کن ]
effective snow melt برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
snow ball tree گل بدماغ
I've shoveled snow all the morning. من تمام صبح برف پارو کردم.
The snow crunched [scrunched] underfoot. برف زیر پاهایم [پاهایمان] خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
ablation [melting of snow or ice] گداز [آب شدن] [سطح کوه یخ یا برف]
measurement of snowfall: snow gauge اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow نیم متر زیر برف
snow blower [rotary snowplough] برف خور
heavy drifting snow at ground level بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com