English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
Those who play with edged tools must expect to be . <proverb> کسى نه با وسائل تیز بازى مى کند باید انتظار بریده شدن دستش را داشته باشد .
Other Matches
A wise man avoids edged tools. <proverb> آدم عاقل از چیز تیز پرهیز مى کند .
expect انتظارداشتن
expect چشم داشتن
expect انتظار داشتن منتظر بودن
expect پیش بینی کردن
expect حامله بودن
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
You seem to expect something for good measure ! مثل اینکه حالاناز شست هم می خواهی !
I didnt expect it from you of all people . ازتویکی توقع نداشتم
Perhaps you expect me to work like an automaton ( robot ) . لابد انتظاری داری مثل یک ماشین کار کنم
HE that lies down with dogs must expect to rise with fleas.. <proverb> کسى که با سگها بخوابد بایستى انتظار آن را هم داشته باشد که با یشرات برخیزد.(پسر نوی با بدان بنشست ,خاندان نبوتش گم شد).
tools اسباب کار
tools مجموعه برنامههای کاربردی
tools ابزار
tools در سیستم کامپیوتری
cleaning tools ابزارتمیزکننده
precision tools الات دقیق
plumbing tools لوازم لولهکشیخانه
electrician's tools ابزارسیمکشی
assembly tools ابزار مونتاژ
drawing tools مجموعه توابع در برنامه نقاشی که به کاربر امکان رسم میدهد. و به صورت نشانه هایی در میله ابزار فاهر میشود و شامل رسم دایره
drawing tools خط و رسم آزاد است
pioneer tools وسایل حفاری و تهیه استحکامات وسایل مهندسی حفاری
pc tools deluxe پی سی تولز دولوکس
tools of research وسایل تحقیقات
pneumatic tools اسبابهای بادی
machine tools ابزار ماشینی
types of tools انواعابزار
development tools ابزار توسعه
pipe tools وسایلپیپ
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
program development tools ابزار توسعه برنامه
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
wooden modelling tools ابزارچوبیفرم دهنده
two edged دو دم
two-edged دو پهلو
edged لبه دار
two-edged دو دم
saw edged دارای لبه دندانه دندانه
two edged دو پهلو
saw edged دارای لبه مضرس
edged تیز
A bad workman always blames his tools. <proverb> کارگر بد همیشه از وسایلش غیبجویى مى کند.
keen edged لب تیز
keen edged تیز
full edged چهار تراش کامل
feather edged نیم پر
feathured-edged لبه نازک شده
edged tool افزارتیزیالبه دار
edged tool الت برنده
feather edged لب نازک
keen edged دارای لبه تیز
gilt-edged مقدم ممتاز
gilt-edged لب طلایی
gilt edged بهترین
gilt edged لب طلایی
gilt edged مقدم ممتاز
gilt-edged بهترین
double edged دو لبه
double edged دو دم
double-edged دو لبه
double-edged دو دم
gilt edged shares سهام ممتازه
oblique edged scraper رنده کج
double-edged razor ژیلتدوتیغه
round edged scraper رنده نیمبر
narrow edged hoe تیشه دم قلم
double-edged razor blade لبهژیلتدوتیغه
notched single-edged thinning scissors قیچییکسودندانه
notched double-edged thinning scissors قیچیدوطرفدنداندار
play on سوء استفاده کردن از
play off مسابقه را باتمام رساندن
play out خسته کردن ماهی
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play off سنگ رویخ کردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
play off از سر خود واکردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play the d. شیطنت کردن
to play upon گول زدن
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play by play پخش رادیویی
play by play پخش رادیویی مسابقه
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play upon سو استفاده کردن از
play down بازی در وقت اضافه
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play for one حفظ توپ
play away باختن
play up to پشتیبانی کردن از
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play کار یا نمایش ثانوی
to play first f. ویولون اول
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play at داخل شدن در
to play at شرکت کردن در
play up تاکید کردن
play up اطمینان دادن به
play out تا اخر ایستادگی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out تا اخر بازی کردن
we used to play there .......
play out بپایان رساندن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
in play به شوخی
to play first f. پیش قدم بودن
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
play away به بازی گذراندن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play ضربه به توپ
play شرکت درمسابقه انفرادی
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
in play بطور غیر جدی
play خلاصی داشتن
play رل بازی کردن
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
all play all مسابقه دورهای
come into play روی کار امدن
play حرکت ازاد
out of play توپ مرده
to play itself out اتفاق افتادن
play خلاصی بازی
to play itself out رخ دادن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play نمایش نمایشنامه
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play up <idiom> پافشاری کردن
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play تفریح بازی کردن
play تفریح کردن ساز زدن
play الت موسیقی نواختن
play at وانمود کردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play بازی
let us play بازی کنیم
play زدن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
to play the man مرد بودن
play-acting وانمود کردن
play-act ادا در آوردن
to play the man مردانگی کردن
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
play-acting نقش داشتن
play-acted تو بازی رفتن
play-acted بازی کردن
play-acted وانمود کردن
play-acted نقش داشتن
play-acting بازی کردن
play-acted ادا در آوردن
play-act تو بازی رفتن
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to play the woman جرامدن
what instrument can you play? کدام ساز را ...
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the woman گریه کردن ترسیدن
child's play بازی کودکان
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
child's play هر کار بسیار آسان
play-act بازی کردن
play-act نقش داشتن
play-act وانمود کردن
child's play بچه بازی
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
as good as a play <idiom> مثل فیلم
to play with fire آتش روشن کردن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
play music موسیقی ساختن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
play with fire <idiom> بازی باجان خود
To play cards . ورق بازی کردن
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play on words <idiom> بازی با کلمات
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com