English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
To follow up (trace) a matter (case). موضوعی را دنبال کردن
Other Matches
To follow up (trace) something. پی کاری را گرفتن
trace رد یابی کردن نشان
value trace اثر ارزشی
trace طرح کردن
trace علامت باقیمانده روی یخ اسکیت راهنمای قلاب ماهیگیری
trace رد الکترون
trace نشانه
trace نقاط قط ع انتخابی که برنامه اجرا درآنجا توقف میشود و ثبات بررسی میشود
trace برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد
trace روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
trace تعقیب کردن
to trace the cause of anything چیزیراپیداکردن
to trace the cause of anything علت اصلی
trace اثر
trace رد
trace ردیابی کردن رد پا
trace جای پا
trace مقدار ناچیز ترسیم
trace رسم
trace رسم کردن ترسیم کردن
trace ضبط کردن کشیدن
trace اثر گذاشتن
trace دنبال کردن
trace پی کردن
trace پی بردن به
trace ردیابی کردن
trace رسم کردن
trace نشان
trace compounds ترکیبات کم مقدار
They found no trace of her . ازاونشانی بدست نیامد
memory trace رد یاد
pilot's trace کالک راهنمای خلبان هواپیما
To be on someone trail. To trace someone. رد کسی را دنبال کردن
radar trace علامت رادار
selective trace ردیابی گزیده
stimulus trace رد محرک
pilot's trace کالک دستی خلبان
trace conditioning شرطی کردن ردی
we cannot trace the petitioner نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
trace elements عناصر کمیاب
trace element عنصر کم مقدار
to trace the p of a person دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
logical trace رد منطقی
dark trace tube لامپ تصویر تاریک
dark trace screen صفحه تصویر تاریک
color trace recorder رسام رنگی
to follow out بپایان رسانیدن
follow up اقدامات بعدی
follow up رده پشتیبان دنباله دنبال کردن دشمن
follow up تعقیب کردن
to follow the example of پیروی کردن از
follow-up پیگیری
to follow the example of اقتداکردن به
to follow up تعقیب کردن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
follow-up دنباله
follow up اماد بعدی
follow up امادپشتیبان
follow through چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
follow-up تعقیب
to follow out انجام دادن
follow out بانجام رساندن
follow out اخذ نتیجه دنبال کردن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
follow up پی گیری کردن
follow up تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
follow up تدارکات پشتیبان
follow-through ادامه حرکت پس از ضربه
follow-on شروع دور دوم بازی کریکت
follow تعقیب کردن فهمیدن
follow درک کردن
to follow ادامه دادن
follow through <idiom> به پایان رساندن
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
follow در ذیل امدن
follow منتج شدن
follow پیروی استنباط
follow متابعت
follow پیچ دادن به بالای گوی بیلیاردکه گوی اصلی به دنبال گوی هدف می رود
You go first and I wI'll follow. تو اول برو منم دنبالت می آیم
follow متابعت کردن دنبال کردن
follow پیروی کردن از
follow on شروع دور دوم بازی کریکت
to follow دنباله داشتن
He left no trace (mark,evidence). اثری بجا نگذاشت
follow the ball دنبال توپ فرستادن
to follow up the scent بچیزی پی بردن
to follow up the scent رد چیزیرا گرفتن
to follow ones nose دنبال قسمت خودرفتن
follow-ups پیگیری
follow-ups دنباله
follow-ups تعقیب
to follow ones nose واگذاردن
to follow a profession کردن
to follow ones nose کار رابدست تقدیر
to follow a profession شغلی راپیشه کردن
to follow a profession پیشهای را اختیار
to follow in ones footsteps پیروی تاتقلیدازکسی کردن
to follow the sea ملاح بودن
system follow up ارزیابی و بررسی مستمرسیستم جدید نصب شده به منظور مشاهده میزان عملکرد ان طبق طرح
to follow the sea ملوانی کردن
to follow the plough کشاورزی کردن
to follow the hounds شکارکردن
to refuse to follow somebody وفاداری به کسی را نپذیرفتن
to follow up the scent بابوردشکار را گرفتن
follow my advice پند مرا گوش گیرید
follow the string وضع مشخصی نسبت به زه گرفتن
follow shot ضربه با دادن پیچ به بالای گوی بیلیارد
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
To chase ( follow) some one . عقب کسی افتادن
follow up studies بررسیهای پیگیری
follow-ons شروع دور دوم بازی کریکت
follow on die حدیده چند طبقه
follow-throughs ادامه حرکت پس از ضربه
You take the lead and others wI'll follow. تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
follow up supply اماد متعاقب
follow up supply اماد بعدی
follow-my-leader نوعیبازیبچهگانه
To follow ( trail, chase) someone. پی کسی افتادن
I can see an innate ability in that follow . دراو مایه و شایستگی می بینم
post treatment follow up پیگیری پس از درمان
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
Follow signs for York. به علائم شهر یورک توجه کنید.
Follow signs for York. به تابلوهای شهر یورک توجه کنید.
in this matter دراین امر
What's the matter? موضوع چیه؟
in this matter در این امر
i a with you on that matter من در ان موضوع با شماموافق هستم
does it matter to you ایا برای شما اهمیت دارد
What is the matter? چه خبر است؟
in this matter در این باب
no matter چیزی نیست
matter of course چیز عادی
to e. into a matter مطلبی را بازجویی یا تحقیق کردن
matter of course بدیهی نتیجه منطقی
no matter how he has done it هر جور میخواهدکرده باشد قطع نظر از اینکه چه جوراین کار را کرده است
I'll look into the matter. من موضوع را دنبال خواهم کرد.
matter of موجبات گله گزاری
it does not matter عیب ندارد چیزی نیست
What is the matter? موضوع چه است؟
no matter اهمیت ندارد
it does not matter اهمیت ندارد
matter of course چیز طبیعی
the f.of the matter حقیقت امر
for that matter از ان باب
to go into the matter به این مطلب رسیدگی کردن
matter ماهیت جوهر
matter موضوع
matter امر
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
matter ذات
matter <idiom> مهم بودن
for that matter <idiom> به همان علت
matter اهمیت
matter مهم بودن اهمیت داشتن
no matter <idiom> صرفنظر
That's quite another matter. این که کاملا موضوع دیگری است.
In this matter در این بابت [قضیه]
what matter? چه اهمیت دارد
matter ماده
matter جسم
matter امر قضیه
matter قالب
matter کالا
What is the matter with you? چته ؟
matter مشکل یا مساله قابل بحث
matter مطلب چیز
what is the matter جه خبر است چه موضوعی است چیست چه شده است
to have no say [in that matter] پاسخگو نبودن [در این قضیه]
matter بخش اصلی متن روی صفحه که متن یا خط اصلی قرار می گیرد
root of the matter اصل مطلب
gray matter ماده خاکستری
grey matter بافته خاکستری رنگ که جرم اصلی مخ ومغزتیره ازان درست شده است
gospel of matter انجیل متی
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
white matter ماده سفید
A matter of expediency . یک امر مصلحتی
The fact of the matter is. . . . . . . حقیقت امر اینست که ...
When wI'll the matter come up for discussion ? موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
It doesnt matter. it is nothing. چیزی نیست ( عیب ندارد )
We must inquire into this matter. درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
What is the matter with you ? what ails you? شما را چه می شود
Does it matter if I dont come ? اشکالی دارد اگرنیایم ؟
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
matter of fact <idiom> چیزی واقعا درست باشه
matter-of-fact <idiom> چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
It is o. k . ( all right ) . it doesent matter . عیب ندارد
printed matter اوراق چاپی
printed matter مواد چاپی
to suggest it is appropriate to do so [matter] پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد [چیزی ]
tellurian matter ماده زمینی
that is a matter of habit موضوع عادت است
that is a matter of habit کار عادت است
the matter in hand موضوع مورد بحث
the matter is perplexed مطلب پیچیده است
the matter is perplexed موضوع درهم است
the matter was kept private مطلب را پوشیده نگاه داشتند
printed matter مطبوعات
post matter محمولات پستی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com