English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (8 milliseconds)
English Persian
To follow up (trace) something. پی کاری را گرفتن
Search result with all words
To follow up (trace) a matter (case). موضوعی را دنبال کردن
Other Matches
trace نشانه
trace رد یابی کردن نشان
trace طرح کردن
trace علامت باقیمانده روی یخ اسکیت راهنمای قلاب ماهیگیری
trace رد الکترون
to trace the cause of anything علت اصلی
to trace the cause of anything چیزیراپیداکردن
trace رسم کردن
trace ردیابی کردن
trace روش تشخیص کارایی درست یک برنامه که وضعیت فعلی و محتوای ثباتها و متغیرها پس از هر دستورالعمل نوشته میشود
trace برنامه تشخیص که برنامهای که رفع اشکال میشود را اجرا میکند در هر لحظه یک دستور و وضعیته و ثباتها را نمایش میدهد
trace نقاط قط ع انتخابی که برنامه اجرا درآنجا توقف میشود و ثبات بررسی میشود
trace تعقیب کردن
trace پی بردن به
value trace اثر ارزشی
trace اثر
trace نشان
trace رد
trace ردیابی کردن رد پا
trace جای پا
trace پی کردن
trace دنبال کردن
trace اثر گذاشتن
trace ضبط کردن کشیدن
trace رسم کردن ترسیم کردن
trace رسم
trace مقدار ناچیز ترسیم
radar trace علامت رادار
stimulus trace رد محرک
selective trace ردیابی گزیده
pilot's trace کالک دستی خلبان
pilot's trace کالک راهنمای خلبان هواپیما
memory trace رد یاد
trace element عنصر کم مقدار
logical trace رد منطقی
to trace the p of a person دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
trace compounds ترکیبات کم مقدار
trace conditioning شرطی کردن ردی
we cannot trace the petitioner نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
To be on someone trail. To trace someone. رد کسی را دنبال کردن
trace elements عناصر کمیاب
They found no trace of her . ازاونشانی بدست نیامد
dark trace tube لامپ تصویر تاریک
dark trace screen صفحه تصویر تاریک
color trace recorder رسام رنگی
to follow the example of پیروی کردن از
You go first and I wI'll follow. تو اول برو منم دنبالت می آیم
follow through <idiom> به پایان رساندن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to follow out بپایان رسانیدن
to follow out انجام دادن
to follow the example of اقتداکردن به
to follow up تعقیب کردن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
to follow دنباله داشتن
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
follow up تعقیب کردن
follow up رده پشتیبان دنباله دنبال کردن دشمن
follow-on شروع دور دوم بازی کریکت
follow out بانجام رساندن
follow on شروع دور دوم بازی کریکت
follow up امادپشتیبان
follow متابعت کردن دنبال کردن
follow-up پیگیری
follow-up دنباله
follow-up تعقیب
follow-through ادامه حرکت پس از ضربه
follow پیچ دادن به بالای گوی بیلیاردکه گوی اصلی به دنبال گوی هدف می رود
follow متابعت
follow پیروی استنباط
follow منتج شدن
follow در ذیل امدن
follow درک کردن
follow تعقیب کردن فهمیدن
follow پیروی کردن از
follow out اخذ نتیجه دنبال کردن
follow up اقدامات بعدی
follow up تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
follow through چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
follow up پی گیری کردن
follow up تدارکات پشتیبان
to follow ادامه دادن
follow up اماد بعدی
He left no trace (mark,evidence). اثری بجا نگذاشت
follow up supply اماد متعاقب
follow-ons شروع دور دوم بازی کریکت
to refuse to follow somebody وفاداری به کسی را نپذیرفتن
to follow up the scent بابوردشکار را گرفتن
follow-my-leader نوعیبازیبچهگانه
follow up studies بررسیهای پیگیری
You take the lead and others wI'll follow. تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
follow-ups دنباله
to follow up the scent بچیزی پی بردن
follow suit <idiom> از دیگری تقلیدکردن
To chase ( follow) some one . عقب کسی افتادن
follow up supply اماد بعدی
follow the string وضع مشخصی نسبت به زه گرفتن
follow on die حدیده چند طبقه
to follow the hounds شکارکردن
follow the ball دنبال توپ فرستادن
to follow a profession شغلی راپیشه کردن
to follow a profession کردن
to follow ones nose دنبال قسمت خودرفتن
to follow ones nose واگذاردن
to follow ones nose کار رابدست تقدیر
to follow the plough کشاورزی کردن
to follow the sea ملوانی کردن
to follow the sea ملاح بودن
follow my advice پند مرا گوش گیرید
follow-ups پیگیری
to follow a profession پیشهای را اختیار
to follow in ones footsteps پیروی تاتقلیدازکسی کردن
system follow up ارزیابی و بررسی مستمرسیستم جدید نصب شده به منظور مشاهده میزان عملکرد ان طبق طرح
to follow up the scent رد چیزیرا گرفتن
follow-ups تعقیب
follow-throughs ادامه حرکت پس از ضربه
follow shot ضربه با دادن پیچ به بالای گوی بیلیارد
Follow signs for York. به تابلوهای شهر یورک توجه کنید.
follow in one's footsteps (tracks) <idiom> دنبال روی دیگری
I can see an innate ability in that follow . دراو مایه و شایستگی می بینم
post treatment follow up پیگیری پس از درمان
To follow ( trail, chase) someone. پی کسی افتادن
Follow signs for York. به علائم شهر یورک توجه کنید.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com