Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
back pocket
جیبپشتی
Other Matches
pocket
پاکت تشکیل کیسه در بدن
pocket
محاصره شدن
pocket
کیسه یاجیبهای 6 گانه میز بیلیارد انداختن گوی به کیسه دربازی بیلیارد فاصله بین میلههای 1 و 3 برای بازیگرراست دست و 1 و 2 برای بازیگر چپ دست بولینگ
she had him in her pocket
کاملابراواختیارمیکرد
pocket
حباب
pocket
کوچک جیبی
pocket
جیب
pocket
پیش رفتگی خط جبهه
pocket
کیسه هوایی
pocket
بجیب زدن
she had him in her pocket
خوب جلوش را گرفته بود
pocket
فرورفتگی
pocket
درجیب پنهان کردن
pocket
جیب دار درجیب گذاردن
pocket
پولی
pocket
نقدی
hidden pocket
جیبمخفی
gusset pocket
جیبپاکتی
watch pocket
جا ساعتی که به رختخواب اویزان کنند
batten pocket
بادبان
bottom pocket
سوراخمیزبیلیاردبرایتوپ
centre pocket
گودال
fork pocket
محفظهانشعابی
centre pocket
مرکزی
door pocket
جیبدر
exterior pocket
کیفبازشو
flap pocket
جیبلبهدار
foot pocket
قالب پا
They picked my pocket.
جیبم رازدند
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
front pocket
جیبجلو
watch pocket
جیب ساعتی
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
air pocket
منفذ
air pocket
بادگیر
air pocket
چاه هوایی
patch pocket
جیبرویسینه
pocket-sized
جیبی
armature pocket
شیار ارمیچر
welt pocket
جیبنواری
vertical pocket
جیبعمودی
pocket knives
چاقوی جیبی
pocket knife
چاقوی جیبی
pocket handkerchiefs
دستمال جیبی
seam pocket
جیبرویدرز
inset pocket
جیبمخفی
interior pocket
جیبداخلی
mock pocket
جیبساختگی
outside ticket pocket
جیبکوچکبیرونی
pocket calculator
حسابگر جیبی
pocket calculators
حسابگر جیبی
pocket handkerchief
دستمال جیبی
stake pocket
جیبتودهای
pocket money
پول جیب
pocket book
دفتر بغلی
pocket borough
حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده
pocket computer
کامپیوتر جیبی
pocket rules
خط کش های تاشو
[ابزار]
pocket rules
خط کش های جیبی
[ابزار]
pocket rule
خط کش تاشو
[ابزار]
pocket rule
خط کش جیبی
[ابزار]
air pocket
دست انداز هوایی
pocket book
کیف بغلی
pocket billiards
بیلیارد امریکایی با 51 گوی رنگی و 6 کیسه از شماره 1تا 51 بین 2 بازیگر
called pocket
کیسه تعیین شده از طرف بازیگر
chip pocket
شیار دندانههای اره
empty pocket
ادم بی پول یا تهی کیسه
i am rials in pocket
سه ریال در جیب دارم
i am rials in pocket
سه ریال سود بردم
i am 0 rials out of pocket
05 ریال زیان
i am 0 rials out of pocket
کرده ام
lime pocket
پوشش اهک
out of pocket expenses
هزینهای که از جیب شخص درامده باشد
out of pocket expenses
هزینه واقعی
pocket battleship
رزمناو تندرو و سبک
top pocket
حفرهفوقانی
pocket edition
چاپ جیبی کتاب
pocket watch
ساعت جیبی
pocket piece
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
pocket pistol
طپانچه جیبی
pocket pistol
بغلی عرق
pocket split
باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
pocket veto
رد لایحه قانونی بوسیله معوق گذاردن ان
one pocket billiard
بیلیارد با 51 گوی هدف که هر بازیگر سعی دارد 8 گوی را در کیسه انتخابی خوداندازد
slash pocket
جیب عمودی درجهت درزلباس
the furniture of ones pocket
دارایی جیب
vest pocket
جیبی
vest pocket
مخصوص
pocket expenses
هزینه مختصر شخصی
trouser pocket
جیب شلوار
pocket calculator
ماشین حساب جیبی
pocket judgment
سند قطعی لازم الاجرا
pocket judgment
سنددینی که بلافاصله پس ازسررسید بدون هیچ تشریفاتی قابل وصول و اجرا است
pocket lamp
لامپ کوچک
pocket lamp
چراغ قوه
pocket meter
سنجه جیبی
pocket picking
جیب بری
vest pocket
جیب جلیقه
back to back credit
اعتبار اتکایی
back to back housing
خانه ی پشت به پشت
to pocket a tidy sum
<idiom>
پول خوبی به جیب زدن
burn a hole in one's pocket
<idiom>
پولی که تومیخواهی سریعا خرج کنی
pants pocket
[American E]
جیب شلوار
front top pocket
جیببالایجلویشلوار
To put ones hand in ones pocket.
دست توی جیب کردن ( پول خرج کردن )
hand warmer pocket
جیببقل
hand-warmer pocket
جیبگرم کنندهیدست
To pick somebodys pocket.
جیب کسی را زدن
bottle pocket billiard
بیلیارد کیسه دار با 2 گوی ومهره بطری مانند
ast welt pocket
جیبپیشسینهای
trousers pocket
[American E]
جیب شلوار
poker pocket billiards
بیلیارد کیسهای دونفره یابیشتر با گوی اصلی و 61گوی شماره دار
broad welt side pocket
جیبپهنپهلو
Money burnes a hole in his pocket.
پول تو جیب اش بند نمی شود
I was a thoussand tomans out of pocket in that transaction.
د رآن معامله هزارتومان هم از جیب دادم ( ضرر کردم )
He has feathered his nest. He has lined his pocket.
اودیگر بارش را بسته است ( ازنظر مالی تأمین است )
money burns a hole in his pocket
<idiom>
پول تو دستش بند نمی شود
to back somebody up
یاری کردن به کسی
out back
چسب مایع
to back somebody up
از کسی پشتیبانی کردن
out back
مایع روان شده
to get back to somebody
کسی را باخبر کردن
to get back to somebody
به کسی خبر دادن
to get back
دوباره بدست اوردن
on the way back
در برگشتن
on ones back
بستری
go back
برگشتن
get back
دوباره بدست اوردن
to back out
[of]
نکول کردن
come back
بازگشت بازیگر
come back
برگشتن
come back
بازگشتن
behind his back
پشت سراو
to back out
[of]
الغاء کردن
look back
سر خوردن
look back
سرد شدن
to back
روی چیزی شرط بستن
keep back
نزدیک نشوید
keep back
جلونیایید
keep back
مانع شدن
keep back
دفع کردن
to back out
[of]
دوری کردن
[از]
right back
بک راست
I'll take back what i said.
حرفم را پس می گیرم
with one's back to the w
درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
get back
<idiom>
برگشتن
get back at
<idiom>
صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get off one's back
<idiom>
به حال خودرها کردن
go back on
<idiom>
به عقب برگشتن
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
up and back
بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to look back
از پیشرفت خودداری کردن
to look back
سرد شدن
from way back
<idiom>
مدت خیلی درازی
come back
<idiom>
دوباره معروف شدن
Back and forth.
پس وپیش ( جلو وعقب )
To be taken a back.
جاخوردن ( یکه خوردن )
Welcome back.
رسیدن بخیر
To back down .
کوتاه آمدن
back out
<idiom>
زیر قول زدن
(do something) behind someone's back
<idiom>
بدون اطلاع کسی
come back
<idiom>
برگشتن به جایی که حالاهستی
come back
<idiom>
به فکر شخص برگشتن
to keep back
دفع کردن پنهان کردن
to keep back
مانع شدن
to keep back
جلوگیری کردن از
on one's back
<idiom>
پافشاری درخواستن چیزی
the back of beyond
دورترین گوشه جهان
take back
<idiom>
ناگهانی بدست آوردن
(a) while back
<idiom>
هفتها یا ماهای گذشته
at the back
در پشت
You have to go back to ...
شما باید به طرف ... برگردید.
to back up
با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
back up
دور زدن
[با اتومبیل]
come back
دوباره مد شدن
to back out of
جرزدن
to back out of
دبه کردن
to keep back
بازداشتن
to go back
برگشتن
to get one's own back
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to get back one's own
انتقام خودراگرفتن
to get back
بازیافتن
to come back
پس امدن
to come back
برگشتن
to back up
یاری یاکمک کردن
back
تیر اصلی پشت بند
back
تنظیم بادبان پشت کمان
back up
معکوس ریختن
back up
کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back
به عقب
back up
کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up
اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
at the back of
به پشتی
back-up
تقویت کردن تقویتی
back-up
جاگیری پشت یار
back-up
اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up
پشت قرار دادن
back
فهرنویسی کردن
back
مدافع خط میدان
back out
کهنه و فرسوده شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com