English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
back washing بازشوئی
Other Matches
washing up فرف شویی
washing شستشو
washing-up فرف شویی
gas washing گاز شویی
wet washing ترشویی
washing powder صابون رختشویی
brain washing شستشوی مغزی
washing powder گرد صابون
washing powders گرد صابون
washing-up liquid مایعفرفشوئی
washing agent مواد شوینده
washing soda کربنات سدیم بلورین
carpet washing شستن فرش
sheet washing فرسایش سطحی
washing powders صابون رختشویی
sheet washing فرسایش رویی
gold washing شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
to put out washing رختهای شستنی خودرابرخت شویی بیرون دادن
it shrinks in washing درشستشوچروک میشود
carpet washing قالی شویی
washing machines ماشین رختشویی
brain washing مغزشویی روشی که به وسیله ان و ازطریق اعمال تدابیر و اعمال مختلف افکار و اعتقادات فردرا زایل و اعتقادات دیگری راجایگزین ان می کنند
gas washing bottle بطری گاز شویی
Hang out the washing on the line to dry. لباسها راروی بند آویزان کن که خشک شوند
to spin laundry in the washing machine لباس های شسته شده را در ماشین لباسشویی تند چرخاندن
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back to back credit اعتبار اتکایی
the back of beyond دورترین گوشه جهان
to get back بازیافتن
to get one's own back تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to go back برگشتن
right back بک راست
out back مایع روان شده
to back out of جرزدن
to get back one's own انتقام خودراگرفتن
to back out of دبه کردن
to get back دوباره بدست اوردن
to back up یاری یاکمک کردن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
to come back پس امدن
to come back برگشتن
out back چسب مایع
on the way back در برگشتن
on ones back بستری
behind his back پشت سراو
back out دوری کردن از الغاء کردن
back out کهنه و فرسوده شدن
back out نکول کردن
back off ازاد بریدن قطع کردن
back off پشت را تراشیدن
back off کاستن سرعت در سر پیچ
back off عقب بردن
back off عقب رفتن
back off عقب زدن
back of پشت سر
back nine نیمه دوم پیست 81 قسمت
come back بازگشتن
come back برگشتن
look back سر خوردن
look back سرد شدن
keep back نزدیک نشوید
keep back جلونیایید
keep back مانع شدن
keep back دفع کردن
back out دوری کردن از موج
go back برگشتن
get back دوباره بدست اوردن
come back بازگشت بازیگر
back of در پشت
to get back to somebody به کسی خبر دادن
to get back to somebody کسی را باخبر کردن
back تیر اصلی پشت بند
come back دوباره مد شدن
back up دور زدن [با اتومبیل]
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
to back somebody up از کسی پشتیبانی کردن
to back out [of] نکول کردن
to back out [of] الغاء کردن
to back out [of] دوری کردن [از]
to back روی چیزی شرط بستن
to back somebody up یاری کردن به کسی
at the back در پشت
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
up and back بازیگران عقب و جلو در بازی تنیس دوبل
to look back از پیشرفت خودداری کردن
to look back سرد شدن
to keep back دفع کردن پنهان کردن
to keep back مانع شدن
to keep back جلوگیری کردن از
Welcome back. رسیدن بخیر
To back down . کوتاه آمدن
back out <idiom> زیر قول زدن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back <idiom> برگشتن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
come back <idiom> دوباره معروف شدن
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
to keep back بازداشتن
back عقبی گذشته
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back که یک باتری پشتیبان دارد
back-up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back عقب
back پشت
back سطح ازاد
back پس
back پشتی کردن پشت انداختن
back پشتی
back-up پشتیبانی یا کمک
back up معکوس ریختن
back up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back up پشتیبانی یا کمک
back up کپی پشتیبان تهیه کردن پشتیبانی کردن
back-up تکمیل کردن
back-up تقویت کردن تقویتی
back-up جاگیری پشت یار
back-up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back-up پشت قرار دادن
back-up معکوس ریختن
back-up کپی گرفتن از فایل یا داده یا دیسک
back پشتی کنندگان تکیه گاه
back down از ادعایی صرفنظر کردن
back بعقب رفتن بعقب بردن
back برپشت چیزی قرارگرفتن
back سوارشدن
back پشت چیزی نوشتن
back فهرنویسی کردن
back پشتیبان
back مدافع
back بک
back مدافع خط میدان
back تنظیم بادبان پشت کمان
back فهر
back پشت را تقویت کردن
back به عقب
back درعقب برگشت
back پاداش
back جبران ازعقب
back پشت سر
back-up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back بدهی پس افتاده
back سمت عقب
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت نویسی کردن
back up تقویت کردن تقویتی
back جهت مخالف جلو
back up جاگیری پشت یار
at the back of پشت
at the back of در عقب
back up اماده برای دویدن درصورت ضربه خوب یار
back up پشت قرار دادن
at the back of به پشتی
back کمک کردن
back up اطلاعات مکمل حاشیهای نقشه پشتیبانی کردن
back up تکمیل کردن
to stab in the back سعایت
back passage راستروده
back passage مقعد
to set back بازداشتن
back-comb شانه کردن مو به سمت فرق سر
pull back بازداشت
to put back برگشتن
centre back نیمهعقب
to put back ردکردن
centre-back میانیعقب
firebrick back پشتیبانآجرنسوز
to stab in the back بد گویی
to set back عقب انداختن
seat back پشتیصندلی
to stab in the back افترا
back copy نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
back issue نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
to stab in the back ریزه خوانی
reclining back لمندهپشتیدار
right safety back مهرهمحافظعقبیراست
Please excuse my back. ببخشید پشتم به شماست
to push back پس زدن
Go and come back soon (quickly). برو وزود برگرد
To get someones back up. روی سگ کسی رابالاآوردن
To get rid of someone. To see the back of someone. از شر کسی خلاص شدن
To back up the car . اتوموبیل راعقب زد
Stand back, please ! لطفا"عقب با یستید
He turned his back on us. پشتش رابه ماکرد ( به ما پشت کرد )
to press back با فشار عقب بردن
to pay back برگرداندن افزودن
to push back عقب زدن
to put any one's back up اوقات گسیرا تلخ کردن
to put any one's back up کسیراخشمگین کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com