Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
beat board
ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
Other Matches
to beat up
زدن
to beat into
چپاندن در
to beat into
فروکردن
to beat in
له کردن
to beat in
خردکردن
to beat up somebody
کسی را بدجور کتک زدن
to beat down
خردکردن
to beat down
پایین اوردن
beat
تداخل
beat
تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
to beat up for
جمع اوری کردن
zero beat
تنظیم موج گیرنده
to beat it
دور شدن
[اصطلاح روزمره]
to beat it
گم شدن
[اصطلاح روزمره]
You beat me to it.
تو از من سریعتر بودی.
beat out
برتری
beat
شانه خالی کردن
beat-up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
beat
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beat
تعدادپاروزنها در هر دقیقه
beat
غلبه
beat
قلب
beat
پیشرفت زنش
beat
: ضرب
beat
ضربان نبض
beat
پیروزی
beat
مغلوب کردن
beat
غالب شدن
beat
ضربان
beat
زنه
beat
تپش
beat
زدن
beat
چوب زدن
beat
: تپیدن
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
شلاق زدن کوبیدن
beat
حرکت قایق بسمت باد
beat
ضربت موسیقی
beat
کتک زدن
beat
گل زدن
beat receiver
گیرنده تداخلی
beat reception
موجگیری زنهای
he beat his breast
او به سینه خودزد
beat reception
موجگیری اتودینی زنه سازی
beat of drum
ضربه طبل
beat a flange
لبه گرفتن
at beat of drum
بصدای کوس
beat a record
حد نصاب را شکستن
change beat
تبادل ضربه
To beat ones breast.
سینه زدن
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
beat frequency
بسامد زنهای
beat frequency
فرکانس تداخل
beat frequency
فرکانس ضربان
heart beat
ضربان قلب
You beat me to the punch.
تو از من سریعتر بودی.
to beat back
عقب گذاشتن
to beat a retreat
عقب نشینی کردن
to beat a retreat
کوس عقب نشینی
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to beat at a door
درکوبیدن
to beat back
پس زدن
dead beat
بی نوسان
To beat you to frighthen him.
<proverb>
ترا مى زنم که او بترسد.
to beat a child
کتک زدن بچه
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
to beat up the quarters of any
eno
drum beat
صدای کوس
to beat up the quarters of any
سروقت کسی رفتن
to beat up the quarters of any
بدیدن کسی رفتن
intercarrier beat
زنه مخلوط
to beat time
ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
to beat the air
مگس درهوارگ زدن
to beat a path
کوبیدن یک جاده
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
heart skip a beat
<idiom>
وحشت زده یا بر آشفتن
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
beat frequency oscillator
اوسیلاتور با بسامد زنهای
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
the wares beat the shore
خوردن امواج به ساحل
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
I am deae beat . I am tired out .
از خستگی دارم غش می کنم
To knock (beat) someone on the head .
تو سر کسی زدن
Don't beat around the bush!
مستقیم و رک حرف بزن!
to cut brake or beat a r
گوی سبقت رادر رشتهای ازپیشینیان ربودن
to beat the egg-white until it is stiff
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
برو گمشو !
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
برو کشکت را بساب
To beat the air. To flog a dead horse.
آب در هاون کوبیدن
To beat someone hard . To give someone a sound beating ( thrashing ) .
کسی را محکم کتک زدن
to go on board
سوارکشتی شدن
i got it over board
انرادرکشتی اوردم
To get on board.
سوار کشتی شدن
i/o board
تخته مداری که ورودی وخروجیهای داده ها بین کامپیوتر و دستگاههای جانبی را کنترل میکند
on board
<idiom>
وسیله نقلیه کوچک ویا هواپیما ویا کشتی سوار شدن
on board
که در تخته اصلی یا PCB اصلی قرار دارد
by the board
از طرف پهلوی ناو
with whom do you board
پیش کی غذا میخورید و منزل میکنید
over the board
بازی شطرنج حضوری
go by the board
از ناو پرت شدن
to board out
بیرون ازخانه خود غذاخوردن
board
تخته
board
تخته پوش کردن
above board
به طور آشکار
above board
بی حیله
board
صفحه مدار
board
وسیله نصب مسط ح که روی آن قط عات الکترونیکی نصب و متصل اند
across the board
شامل تمام طبقات
across the board
یکسره
board
وسیله نصب مسط ح که شیارهای هادی سطح آن چاپ یا حک شده است و پس از نصب اجزای آن مدار کامل میشود
board
غذای روی میز
board
سوارشدن بکنارکشتی امدن
board
هیئت بازرگانی تخته بندی کردن
board
تابلو
board
تخته یا مقوا و یا هرچیز مسطح
board
میز غذا
board
اغذیه
board
برد
board
میزشوریادادگاه
board
هیات
board
هیئت عامله یاامنا هیئت مدیره
board
صفحه یامیز شطرنج
board
BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل
board
پانسیون شدن
board
کشتی
board
شدن
board
مقوا
board
جلد کردن تخته
board
روکش کردن
board
سکوی شیرجه
board
تابلوی امتیازات
across the board
سرجمع
board
سوار
board
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
board
منزل کردن
board
هیئت ژوری
board
هیئت کمیسیون
board
کمیته تخته کار صفحه چارت
board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
board
تخته حاوی نقشه
board
تخته مدار چاپ شده که به سیستم وصل میشود تا کارایی آن را افزایش دهد
straw board
مقوای ضخیم
bread-board
تختهی آمادهی مدار سازی
seguin board
تخته سگن
tilting board
صفحه کج شونده
three ply board
تخته سه لا
thin board
لا
sliding board
سرسره
skim board
تخته گرد یا مربع مستطیل برای موج سواری در اب کم عمق
side board
میز قفسه دار
side board
میز کناری
side board
میز پا دیواری
side board
میز دم دستی
shoulder board
پیش فنگ
shoe board
علامتی به شکل نعل اسب درشرطبندیها
selection board
هیات گزینش
sea board
خط ساحلی
sea board
دریاکنار
sea board
کناردریا
sea board
کناره دریا
scale board
تخته نازک
scaffold board
تخته زیر پا
scaffold board
تخته چوب بست
running board
تخته رکاب اتومبیل
sliding board
سراشیبی
splash board
سپر پاشنه قایق
terminal board
تخته ترمینال
terminal board
تخته کلم
terminal board
محوراتصال سیمها
terminal board
تخته اتصال سیم
tea board
سینی
takeoff board
تخته پرش طول
system board
برد سیستم
switch board
تابلوی برق
switch board
صفحه تقسیم برق
switch board
صفحه کلید برق یاتلفن
string board
تیر یا تختهای که پلههای سنگین بدان تکیه دارند
story board
مجموعه تصاویر یا رسم ها که پیشبرد نقاشی متحرک یا ویدیویی را نشان میدهد
status board
تابلو وضعیت
status board
تابلوی نشان دهنده وضعیت
status board
تابلوی وضعیت
spring board
تخته شیرجه
board game
بازی روی تخته
runing board
رکاب
management board
کمیته مباشر
[شرکت سهامی]
board weave
تخت بافت
[در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
To sweep the board .
کلیه موانع واشکالات را از سر راه برداشتن
barge-board
[تخته بالای سنتوری زیر سرپوش]
clap-board
[تخته ی رو کوبی یا روکار ساختمان]
eaves-board
لب بام
To board a plane.
سوار هواپیما شدن
board and lodging
خوابگاه با پذیرایی غذا
[در مهمانسرا یا هتل]
sandwich board
آگهیتبلیغاتیکهبهشانهمیاندازند
ironing board
میزاتو
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com