Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (9 milliseconds)
English
Persian
carrying business
صنعت حمل و نقل
carrying business
تجارت حمل و نقل
Other Matches
carrying
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carrying
نشانه وقوع وام
carrying
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carrying
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carrying
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carrying
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carrying
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carrying
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carrying
حمل غیرمجاز توپ
carrying
بردن
carrying
بدوش گرفتن
carrying
حمل کردن
carrying
حمل ونقل کردن
carrying
رقم نقلی
carrying
روپوش پرچم
carrying
تیر رسی داشتن
carrying
تیررسی حالت دوش فنگ
carrying
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carrying
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carrying
رانینگ
carrying
انتقال دادن
carrying
جبران ضعف یار
carrying handle
دستهحمل
carrying vessel
کشتی باربری
carrying-trade
صنعت حمل و نقل
card-carrying
واقعی
card-carrying
دارای کارت عضویت
card-carrying
دو آتشه
carrying trade
صنعت حمل و نقل
carrying-trade
تجارت حمل و نقل
carrying trade
تجارت حمل و نقل
carrying charge
هزینه حمل و نقل
card-carrying
عضو رسمی
carrying capacity
فرفیت برد
carrying capacity
خورند
inflated carrying tyre
لاستیکعاجدار
carrying out
[of a death sentence]
اجرا
[حکم اعدام]
current carrying conductor
رسانای حامل بار
business name
اسم تجارتی
business like
عملی
what is your business here
کار شما اینجا چیست
to do business
معامله کردن
to do business
کاسبی کردن
that business does not p
به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
i have come on business
کاری دارم اینجا امدم
he was p in his business
خوب بود کارش رونق گرفته بود
he was p in his business
کارو
he had no business to
حقی نداشت که
do business
معامله کردن
I cant do business with him .
با او معامله ام نمی شود
How is business ? How is everything?
کار وبارها چطوره ؟
to go away
[off]
on business
به سفر تجاری رفتن
business
<adj.>
تجاری
business
<adj.>
بازرگانی
business
<adj.>
تجارتی
to get down to business
به کار اصلی پرداختن
[اصطلاح روزمره]
None of your business.
[این]
به شما مربوط نیست.
To go about ones business.
پی کار خود رفتن
Anyway it is none of his business.
تازه اصلابه او مربوط نیست
I mean business. I mean it.
شوخی نمی کنم جدی می گویم
What is it to me?it is none of my business.
به من چه؟
To go about ones business.
دنبال کار خود رفتن
mean business
<idiom>
جدی بودن
I am here on business.
برای تجارت اینجا آمدم.
I am here on business.
برای کار اینجا آمدم.
to get down to business
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
business like
منظم
business
داد و ستد تجارتخانه
business
دادوستد
business
کسب و کار بازرگانی
business
ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business
موسسه بازرگانی
business
شرکت
business
کسب
business
تجارت
business
سوداگری
business
نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business
که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business
شرکت تجاری
business
مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business
خرید یا فروش
business
کسب و کار
business
کار و کسب
business
حرفه
business
دادوستد کاسبی
business like
مرتب
business
کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business
بنگاه
business
موضوع تجارت
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
business cycle
دور کسب وکار
What work do you do ? what is your business ?
کارتان چیست ؟
business combination
ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
He has no business to interfere.
بیخود می کند دخالت می کند
Our business has become tangled up.
کارمان پیچ خورده است
monkey business
<idiom>
دوز وکلک ،حقه باز
monkey business
<idiom>
شوخی کردن
business cycle
دور اقتصادی
monkey business
کچلک بازی
business activity
فعالیت بازرگانی
business cycle
دور بازرگانی
business cycle
دور تجاری
big business
واحد تجاری بزرگ
He is well versed in business .
درامور با زرگانی کاملا" وارد است
business group
شرکت سهامی
[شرکت]
line of business
شاخه پیشه
line of business
پیشه
line of business
حرفه
relating to business
<adj.>
تجاری
relating to business
<adj.>
تجارتی
relating to business
<adj.>
بازرگانی
transport business
تجارت حمل و نقل
transport business
صنعت حمل و نقل
graphics, business
گرافیک
initiated into business
دست اندرکار
to go away on a business trip
به سفر تجاری رفتن
business park
[ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
business firms
بنگاههای انتقاعی
business hours
ساعت کاری
business income
درامد خالص تجارتی
man of business
وکیل گماشته
mind your own business
درفکر کار خودت باش
business law
حقوق تجارت
carry on business
داد و ستد کردن
butchery business
گوشت فروشی
business failure
ناکامی تجاری
business union
اتحادیه بازرگانی
business hours
ساعت اداری
business man
ادم کاسب
business expenses
هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
he has a rushing business
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he prospered in his business
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business
کارش بالا گرفت
graphics, business
تجارت
business failure
شکست تجاری
business fluctuations
نوسانات بازرگانی
business goods
کالای تولیدی
business graphics
گرافیکهای تجاری
hours of business
ساعتهای کاری
one who transacts business with another
معامل
business cycle
دور فعالیت بازرگانی
business mechines
ماشینهای تجاری
show business
حرفهی هنرپیشگی و نمایش
show business
نمایشگری
business cycle
معادل cycle trade
business cycle
دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business matters
مسائل کسبی
business school
مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
small business
تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
He put me out of business.
مرا از کسب وکاسبی انداخت
business prosperty
رونق سوداگری
business depression
بحران کسب و کار
business prosperty
رونق کسب و کار
business enterprise
بنگاه تجاری
business enterprise
بنگاه بازرگانی
business economics
علم اقتصاد کسب و کار
business economics
علم اقتصاد بازرگانی
business depression
کسادی کار کسادی سوداگری
business inventories
موجودی تجاری
business transaction
داد و ستد بازرگانی
business software
نرم افزارهای تجاری
business type operation
عملیات تجارتی
business type operation
عملیات کامپیوتری
to hold a share in a business
در شرکتی سهمی داشتن
small business computer
کامپیوتر کوچک تجاری
Why did you give away your business patern ?
چرا شریک خودت را لو دادی ؟
net business saving
پس انداز خالص شرکتها
mail order business
کسب و کار مکاتبهای
land office business
کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
international business machine
corporation
international business machine
IB
head of business firm
رئیس تجارتخانه
business data processing
داده پردازی تجاری
He is completely absorbed by his business.
کاملاجذب کارش است
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
برو کشکت را بساب
Trade ( business ) is slack this week .
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
common business oreinted language
زبان با گرایش متداول تجاری
What advice would you give to someone starting up in business?
چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
My trip to Europe was business and pleasure combined .
سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
Lets talk business. Lets talk turkey.
بی تعارف وجدی حرف بزنیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com