English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (3 milliseconds)
English Persian
carrying business صنعت حمل و نقل
carrying business تجارت حمل و نقل
Other Matches
carrying سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carrying نشانه وقوع وام
carrying وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carrying عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carrying با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
carrying وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
carrying محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carrying رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carrying زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying انداختن یک یا دو میله بولینگ
carrying حمل غیرمجاز توپ
carrying بردن
carrying بدوش گرفتن
carrying حمل کردن
carrying حمل ونقل کردن
carrying رقم نقلی
carrying روپوش پرچم
carrying تیر رسی داشتن
carrying تیررسی حالت دوش فنگ
carrying گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carrying گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carrying رانینگ
carrying انتقال دادن
carrying جبران ضعف یار
carrying handle دستهحمل
carrying vessel کشتی باربری
carrying-trade صنعت حمل و نقل
card-carrying واقعی
card-carrying دارای کارت عضویت
card-carrying دو آتشه
carrying trade صنعت حمل و نقل
carrying-trade تجارت حمل و نقل
carrying trade تجارت حمل و نقل
carrying charge هزینه حمل و نقل
card-carrying عضو رسمی
carrying capacity فرفیت برد
carrying capacity خورند
inflated carrying tyre لاستیکعاجدار
carrying out [of a death sentence] اجرا [حکم اعدام]
current carrying conductor رسانای حامل بار
business name اسم تجارتی
business like عملی
what is your business here کار شما اینجا چیست
to do business معامله کردن
to do business کاسبی کردن
that business does not p به منتظرشدنش می ارزد صبرکردنش ارزش دارد
i have come on business کاری دارم اینجا امدم
he was p in his business خوب بود کارش رونق گرفته بود
he was p in his business کارو
he had no business to حقی نداشت که
do business معامله کردن
I cant do business with him . با او معامله ام نمی شود
How is business ? How is everything? کار وبارها چطوره ؟
to go away [off] on business به سفر تجاری رفتن
business <adj.> تجاری
business <adj.> بازرگانی
business <adj.> تجارتی
to get down to business به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
None of your business. [این] به شما مربوط نیست.
To go about ones business. پی کار خود رفتن
Anyway it is none of his business. تازه اصلابه او مربوط نیست
I mean business. I mean it. شوخی نمی کنم جدی می گویم
What is it to me?it is none of my business. به من چه؟
To go about ones business. دنبال کار خود رفتن
mean business <idiom> جدی بودن
I am here on business. برای تجارت اینجا آمدم.
I am here on business. برای کار اینجا آمدم.
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
business like منظم
business داد و ستد تجارتخانه
business دادوستد
business کسب و کار بازرگانی
business ماشینی که در شرکت استفاده میشود
business موسسه بازرگانی
business شرکت
business کسب
business تجارت
business سوداگری
business نمایشگاهی که محصولات را نشان میدهد.
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business شرکت تجاری
business مجموعهای از برنامه ها که برای امور تجاری برنامه ریزی شده اند.
business خرید یا فروش
business کسب و کار
business کار و کسب
business حرفه
business دادوستد کاسبی
business like مرتب
business کامپیوتر قوی کوچک که برای امور تجاری مشخص برنامه ریزی شده است
business بنگاه
business موضوع تجارت
I am minding my own business. کاری بکار کسی ندارم
business cycle دور کسب وکار
What work do you do ? what is your business ? کارتان چیست ؟
business combination ادغام دو یا چند موسسه دریکی از ان موسسات
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
Our business has become tangled up. کارمان پیچ خورده است
monkey business <idiom> دوز وکلک ،حقه باز
monkey business <idiom> شوخی کردن
business cycle دور اقتصادی
monkey business کچلک بازی
business activity فعالیت بازرگانی
business cycle دور بازرگانی
business cycle دور تجاری
big business واحد تجاری بزرگ
He is well versed in business . درامور با زرگانی کاملا" وارد است
business group شرکت سهامی [شرکت]
line of business شاخه پیشه
line of business پیشه
line of business حرفه
relating to business <adj.> تجاری
relating to business <adj.> تجارتی
relating to business <adj.> بازرگانی
transport business تجارت حمل و نقل
transport business صنعت حمل و نقل
graphics, business گرافیک
initiated into business دست اندرکار
to go away on a business trip به سفر تجاری رفتن
business park [ساخت شرکت تجاری در منطقه ای با چشم انداز طبیعی]
business firms بنگاههای انتقاعی
business hours ساعت کاری
business income درامد خالص تجارتی
man of business وکیل گماشته
mind your own business درفکر کار خودت باش
business law حقوق تجارت
carry on business داد و ستد کردن
butchery business گوشت فروشی
business failure ناکامی تجاری
business union اتحادیه بازرگانی
business hours ساعت اداری
business man ادم کاسب
business expenses هزینههای کار و کسب هزینههای شرکت
he has a rushing business کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
graphics, business تجارت
business failure شکست تجاری
business fluctuations نوسانات بازرگانی
business goods کالای تولیدی
business graphics گرافیکهای تجاری
hours of business ساعتهای کاری
one who transacts business with another معامل
business cycle دور فعالیت بازرگانی
business mechines ماشینهای تجاری
show business حرفهی هنرپیشگی و نمایش
show business نمایشگری
business cycle معادل cycle trade
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
business matters مسائل کسبی
business school مدرسهیا دانشکدهاقتصادیوتجاری
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
He put me out of business. مرا از کسب وکاسبی انداخت
business prosperty رونق سوداگری
business depression بحران کسب و کار
business prosperty رونق کسب و کار
business enterprise بنگاه تجاری
business enterprise بنگاه بازرگانی
business economics علم اقتصاد کسب و کار
business economics علم اقتصاد بازرگانی
business depression کسادی کار کسادی سوداگری
business inventories موجودی تجاری
business transaction داد و ستد بازرگانی
business software نرم افزارهای تجاری
business type operation عملیات تجارتی
business type operation عملیات کامپیوتری
to hold a share in a business در شرکتی سهمی داشتن
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
net business saving پس انداز خالص شرکتها
mail order business کسب و کار مکاتبهای
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
international business machine corporation
international business machine IB
head of business firm رئیس تجارتخانه
business data processing داده پردازی تجاری
He is completely absorbed by his business. کاملاجذب کارش است
Beat it !Buzz off! Mind your own business. برو کشکت را بساب
Trade ( business ) is slack this week . این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
common business oreinted language زبان با گرایش متداول تجاری
What advice would you give to someone starting up in business? چه توصیه ای شما به کسی که کسب و کار راه می اندازد می کنید؟
to put one's affairs in order [to settle one's business] تکلیف کار خود را روشن کردن
My trip to Europe was business and pleasure combined . سفرم به اروپ؟ هم فال بود وهم تماشا
Lets talk business. Lets talk turkey. بی تعارف وجدی حرف بزنیم
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com