Dictiornary-Farsi | clear varnish | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
clear varnish	لاک روشن
clear varnish	لاک شفاف


Search result with all words

clear varnish coat	روکش لاکی براق
Other Matches

It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight.	مثل روز روشن است ( پرواضح است )
varnish	لعاب زدن به
varnish	لاک الکل
varnish	لاک الکل زدن به جلازدن به
varnish	جلادادن
varnish	صیقلی کردن
varnish	دارای فاهرخوب کردن
varnish	جلا صیقل
varnish	روغن جلا
varnish	ورنی
varnish	حلالهایی برای رزین ها
varnish	لاک زدن
varnish	لاک
varnish	جلاء
varnish	رنگ روغن
coach varnish	رنگ
coating varnish	لعاب
coating varnish	روکش لاکی
coating varnish	ورنی
bituminous varnish	لاک اسفالت
copal varnish	رنگ روغن کوپال
coach varnish	جلا
coach varnish	لاک
dipping varnish	لاک شناور
cellulose varnish	لاک سلولزی
bituminous varnish	لاک قیری
armature varnish	شالاک ارمیچر
amber varnish	لاک کهربا
varnish-roller	غلتکجلازن
copal varnish	لاک کوپال
enamel varnish	لاک لعاب
exterior varnish	جلای خارجی
nail varnish	لاکناخن
varnish paper	کاغذ لاک دار
varnish coat	روکش لاک
spirit varnish	لاک الکل
shellac varnish	جلای شلاک
pale varnish	لاک روشن
litho varnish	لاک رتوش
floor varnish	لاک کف
exterior varnish	لاک خارجی
lac varnish	لاک والکل
lac varnish	لاک ژاپنی
lac varnish	لاک اسفالت
insulating varnish	لعاب عایق
varnish gum	لاک صمغ
air drying varnish	لاک خشک شده با هوا
smoothing or smoothed varnish	لاک برای جلا دادن
smoothing or smoothed varnish	لاک اندود
clear itself	صاف شدن
clear up	بازشدن
clear way	محوطه صعود
clear up <idiom>	حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something <idiom>	احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear <idiom>	رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
in the clear <idiom>	آزادانه عیبجویی کردن
to be clear to somebody	برای کسی واضح بودن
clear up	مرتب کردن
to clear up	روشن کردن
clear itself	لا افتادن
to be clear to somebody	برای کسی مشخص بودن
to clear away	برچیدن
to clear away	جمع کردن
clear	خالص کردن
to clear off	ردکردن
to clear off	رهاشدن از
to clear up	واریختن
clear way	محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
all clear	خطر رفع شد
clear	آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear	توضیح دادن
clear	پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear	پاک کردن
clear	واضح کردن
clear	بطور واضح
clear	آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
all clear	شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear	سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear	صریح
clear	نص
clear	صاف کردن
clear	شفاف
all clear	سوت رفع خطر هوایی
all clear	علامت رفع خطر
clear	پیام کشف روشن کردن
clear	رفع خطر صاف
clear	روشن
clear	تغییر محتوی یک خانه حافظه
clear	کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear	فهماندن
clear	تبرئه کردن
clear	روشن زدودن
clear	: روشن کردن
clear	مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear	از گمرک دراوردن
clear out	بیرون اوردن
clear-out	خالی کردن
clear	ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear-out	بیرون اوردن
clear	صاف صریح
to clear out	خالی کردن
to clear out	بیرون اوردن
clear	زلال
clear	:اشکار
clear	دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear	جدا
clear	درست
clear	ترخیص کردن
clear	روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear	شفاف زدودن
clear	واضح
clear	دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear	دفع توپ ازحوالی دروازه
clear out	خالی کردن
stand clear	عقب توپ رفتن
stand clear	جایی را ترک کردن
a clear conscience	وجدان پاک
stand clear	فرمان عقب توپ رو
to clear land	زمین راصاف کردن
coast is clear <idiom>	هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
stand clear of something <idiom>	ازچیزدور نگه داشتن
steer clear of someone <idiom>	اجتناب کردن
as clear as crystal <idiom>	مثل اشک چشم [زلال]
steer clear	دور ماندن
steer clear	اجتناب کردن
clear picture	تصویر واضح
clear picture	تصویر شفاف
to make something clear	چیزی را روشن کردن
clear the decks <idiom>	همه جارا مرتب کردن
clear the air <idiom>	برطرف کردن سوتفاهمات
Let him clear out . Let him go to blazes.	بگذار گورش را گه کند
to steer clear of	بسلامت ردشدن از
under arm clear	ضربه بلند از پایین دست
clear key	دکمهروشن
clear sky	آسمانصاف
clear space	فضایباز
crystal clear	واضح-مبرهن
With a clear conscience.	با وجدان پاک
To clear away the the rubish.	خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat.	سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
It wI'll clear up by morning .	تا صبح هواصاف خواهد شد
It was clear that she had lied .	دروغش معلوم شد
clear-cut	روشن
clear for running	طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation	بری الذمه
clear hawse	زنجیرها ازادند
clear ice	یخ شفاف
clear-headed	سرسبک
clear-headed	هوشیار
clear one's ears	متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted	بصیر
clear sighted	روشن بین
clear sightedness	روشن بینی
clear sightedness	بصیرت تیزنظری
clear eyed	بصیر
clear eyed	پاک نظر
clear proof	دلیل واضح
clear-cut	صریح
clear-cut	درست تعریف شده
anchor clear	لنگر ازاد است
clear verses	ایات محکمات
clear cut	روشن
clear cut	صریح
clear cutting	برش یکسره
clear felling	برش یکسره
clear evidence	دلیل واضح
clear and hold	منطقه را پاک و حفظ کنید
clear proof	بینه
clear span	دهانه ازاد
clear-sighted	صاحب نظر
clear the air	شک را بر طرف کردن
clear the bench	استفاده از ذخیره ها
clear timber	چوب سالم
clear to send	ترخیص به ارسال
clear headed	هوشیار
clear evidence	بینه
clear span	دهانه موثر
clear-sighted	بصیر
cut clear	ازاد بریدن
clear-sighted	روشن بین
clear the air	شک را برطرف کردن
clear text	به صورت کشف
clear text	پیام کشف
clear headed	سرسبک
clear starch	خوب اهارزدن
search and clear	جستجو و پاک کردن دشمن
clear text	متن کشف
master clear	کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
clear voiced	دارای صدای صاف
net shot clear	ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
line clear signal	علامت ازاد
line clear signal	سیگنال ازاد
clear air turbulence	اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
to make oneself clear <idiom>	منظور را روشن کردن
My voice is not clear today.	صدایم امروز صاف نیست
stop/clear key	وضوح
stop/clear key	دکمهتوقف
The sense of this word is not clear .	معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
clear-entry key	کلیدصفحههوشیار
To clear the dining table.	میز ( سفره ) را جمع کردن