English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
controlled stick steering دسته دنده خودکار
Other Matches
steering راندن
steering فرمان
steering فرمان ماشین سیستم فرمان یا هدایت
steering روانه کردن راندن ناو یا هواپیما یاخودرو
steering هدایت کردن
steering wheel چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels غربالک
steering linkage اهرم بندی فرمان
steering wheels رل
steering mechanism مکانیزم فرمان
steering shaft محور فرمان
steering swivel مفصل فرمان
steering yoke فرمان اتومبیل به شکل بال پرواز
steering wheels چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels چرخ فرمان
steering wheel غربالک
steering wheel رل
steering wheel چرخ فرمان
steering gear جعبه فرمان
power steering فرمان خودکار
steering compass قطبنمای سکان
steering committee کمیته مامورتهیه برنامه کار یک مجلس یا مجمع
steering committee کمیته رهبری
steering gear دنده فرمان
steering brake قفل فرمان خود روشنی دار
steering axle میل فرمان
steering axle میله فرمان
steering cylinder سیلندرفرمان
steering position wheelhouse
steering tube تیوپفرمان
steering gear جعبه دنده فرمان
evasive steering اجتناب از زیردریایی دشمن حرکت اجتناب امیز ناو
steering gear دنده سکان
steering lever اهرم فرمان
controlled کنترل شده
controlled مهار شده
self-controlled خوددار
self controlled خوددار
steering wheel puller وسیلهای که غربالک رابیرون میکشد
steering gear housing بدنه جعبه فرمان
automatic steering device سکان خودکار
steering column lock قفل فرمان اتومبیل
hand steering position flat tiller
steering wheel hub قسمت میانی غربالک
steering column tube لوله فرمان
steering worm sector تاج فرمان
steering worm sector چرخ دنده حلزونی قطاعی فرمان
steering wheel lock قفل غربالک
forward steering position wheelhouse
remote-controlled دستگاهکنترلازراهدور
controlled inventory اقلام ذخیره کنترل شده
controlled interception رهگیری کنترل شده
controlled fragmentation مهمات با ترکش کنترل شده گسترش کنترل شده ترکشها
controlled exercise تمرین کنترل شده
controlled exercise مانور کنترل شده
controlled environment محیطی که در ان کمیتهایی ازقبیل دما فشارترکیب اتمسفری تابشهای یونیزه کننده و میزان رطوبت در مقادیر مناسب برای موجودات زنده یا سخت افزارنگه داشته میشوند
controlled effects جنگ افزارهای با اثرات کنترل شده
controlled effects اثرات کنترل شده
controlled economy اقتصادارشادی
controlled economy اقتصاد تحت کنترل
controlled company شرکتی که تحت کنترل شرکتی باشد
controlled burning اتش زنی واپاده
controlled burning اتش زنی کنترل شده
controlled inventory موادکنترل شده اقلام بررسی شده
controlled mosaic موزاییک کنترل شده
radio-controlled وسیلهایکهبوسیلهسیگنالهایرادیوییکارکند
display controlled نمایش منطقه در روی صفحه رادار راداری که تصویر ان مستقیما نشان داده میشود
controlled war جنگ پیش تنظیم
controlled war جنگ محدود
controlled sampling نمونه گیری کنترل شده
controlled reprisal انتخاب بررسی شده راه کار انتخاب کنترل شده راه کار
controlled rectifier یکسوکننده تنظیم پذیر
controlled port بندرکنترل شده
controlled port بندر نظامی کنترل شده
controlled passing عبور ومرور کنترل شده
controlled passing عبور کنترل شده
controlled net شبکه مخابراتی کنترل شده مدار کنترل شده مخابراتی
controlled mosaic موزاییک تنظیم شده
controlled atmosphere هواسپهر واپاده
controlled atmosphere جو واپاده
close controlled همکاری نزدیک
controlled variable متغیر کنترل شده
controlled pattern بارریزی کنترل شده هوایی بارریزی با استفاده ازگسترش معین چترها
controlled airspace فضای هوایی کنترل شده
controlled airspace قسمتی از هوا یا فضا در ابعادو اندازههای معین که سرویس کنترل هوایی برای ان تدارک دیده شده است
controlled area منطقه ممنوعه
controlled area منطقه کنترل شده
controlled atmosphere گاز محافظ
controlled atmosphere اتمسفر کنترل شده
close controlled رهگیری بروش کنترل نزدیک
steering column gear change اتصال چرخ دنده فرمان
silicon controlled restifier یکسو کننده کنترل شده سیلیکانی
solenoid controlled valve سوپاپ الکترومغناطیسی
computer controlled machine دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
automatically-controlled door درکنترلخودکار
remote-controlled points نقطهکنترلازراهدور
controlled thermonuclear reaction جوش هستهای کنترل شده تحت شرایط ازمایشگاهی برای تولید توان مفید
controlled access road راه با ورودی محدود
raven's controlled projection test ازمون فرافکنی کنترل شده ریون
broadcast controlled air interception نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد.
stick around <idiom> همین دوروبر منتظر ماندن
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
stick-on چسبنده چسبناک
stick up for <idiom> کمک کردن ،حمایت کردن
to stick up گردن فرازی کردن
stick with <idiom> ماندن با
to stick something چیزی را سفت و پابرجا بستن
stick (someone) with <idiom> ترک چیز ناخوشایندی
stick up <idiom> دزدی مسلحانه
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
to stick on [to] چسباندن [روی چیزی]
stick around درنگ کردن
stick around تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
non-stick ته لیز
non-stick ناچسبان
to stick up for پشتی کردن
to stick up for دفاع کردن از
to stick up مقاومت کردن
to stick up تندنوشتن
non-stick تفلون
to stick together نسبت بیکدیگروفادار بودن
stick to your last یا از حدخود بیرون نگذارید
stick to your last برشته خود بجسبد
stick out متحمل شدن
non-stick ناچسبنده
stick out جلو امدن
stick out پیش امدگی داشتن
stick out اصرار کردن
non-stick نچسب
stick وقفه
stick الصاق کردن چوب
stick عصا
stick چماق
stick وضع چسبندگی
stick چسبناک
stick-up برجستگی داشتن
stick-up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick up برجستگی داشتن
stick up سرقت مسلحانه سربرافراشتن
stick الصاق تاخیر
stick چوب بازی
stick چسباندن
stick تردیدکردن
stick گروه پرنده
stick یک گروه چترباز که از یک دریا یک قسمت هواپیما به بیرون می پرند
stick سوراخ کردن نصب کردن
stick گیر کردن گیر افتادن
stick چسبیدن
stick پیچ درکار تحمل کردن
he wants the stick چوب میخواهد
stick تخته موج سواری شلاق
stick چوب بازی هاکی
stick فرورفتن
stick هریک از سه میله عمودی کریکت چوبدست اسکی
pogo stick چوب پای فنردار
shooting stick صندلی عصایی
shed stick چوبنخ
quadruped stick عصایچهارپایه
glue stick چسبپمادی
shooting stick صندلی جمعشو و متحرک
player's stick چوببازیکنهاکی
stick insect حشرهی چوب کبریت مانند
stick insects حشرهی چوب کبریت مانند
stick shift دندهی دستی
folding stick چسبدوطرفه
goalkeeper's stick چوبدروازهبند
stick shifts دندهی دستی
English stick عصایانگلیسی
ortho-stick عصایهدایتگر
stick eraser چوبپاککن
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
stick shift دسته دنده
gear stick دسته دنده اتومبیل
broom stick دسته جاروب
yard stick خط کش [ابزار]
yard stick خط کش تاشو [ابزار]
yard stick متر [وسیله اندازه گیری] [ابزار]
to stick to one's guns پای کاری محکم ایستادن
stick out a mile مثل روز روشن بودن
stick umbrella چتردستهچوبی
French stick قرصدراز نازک نان
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
To stick out ones chest. سینه خود را بیرون دادن
carrot and stick <idiom> قول تنببیه وتشویق رایک جادادن
stick-in-the-mud <idiom> گوشه عزلت برگزیدن
stick one's neck out <idiom> مورد حمایت قراردادن ،ریسک کردن
stick to one's guns <idiom> روی حرف خود ماندن
To drive all with the same stick . <proverb> همه را با یک چوب راندن .
stick-in-the-muds ادم عقب مانده
polo stick چوگان
control stick سیستم کنترل هواپیما بااستفاده از دسته دنده سیستم کنترل دستی
composing stick قالب حروف چینی
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
buff stick چوبیکه چرم
walking stick حشره راست بال امریکایی
walking stick چوبدستی
walking stick عصا
stick-ups برجستگی داشتن
stick-ups سرقت مسلحانه سربرافراشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com