English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 197 (9 milliseconds)
English Persian
fair copy نسخه درست
Search result with all words
fair or clean copy پاکنویس
Other Matches
copy دستور سیستم عامل که محتوای یک فایل را روی فایل دیگر در رسانه ذخیره سازی کپی میکند
copy کپی
copy کپی برداری
copy تهیه نمونه اولیه از هر چیزی فرمان COPY در سیستم عامل DOS
to copy در امتحان [با نگاه کردن روی همسایه] تقلب کردن
copy نمونه
copy نمونه ساختن
copy نگهبان مخابراتی
copy پست به گوش نگهبان به گوش نسخه برداری کردن نسخه دوم
copy رونوشت
copy نسخه
copy نسخه برداری
copy کپیه کردن رونویسی کردن
copy کپیه
copy بدل سازی کردن
copy جلد
copy استنساخ کردن
copy رونویس کردن
copy سواد
be a carbon copy <idiom> دقیقا مثل دیگری بودن
exact copy رونوشت عین
dead copy اخبارکهنه
dead copy اخبارچیده شده
make a copy of رونوشت برداشتن
hard copy نسخه ملموس خروجی چاپی
copy machining الگوتراشی
copy milling الگوتراشی
copy plot تکثیر از روی نسخه اصلی
copy protect یچ برای جلوگیری از کپی گرفتن از یک دیسک
copy protect یچی که مانع از کپی گرفتن از دیسک میشود
copy protection جلوگیری از اعمال کپی
copy protection محافظت از کپی
copy protection حفافت دربرابر کپی
certified copy رونوشت گواهی رسمی شده
examined copy نسخه بررسی شده
foul copy مسوده
hard copy نسخه چاپی
make a copy of سواد برداشت
office copy رونوشت مصدق
tape copy پیام ضبط شده روی نوارضبط
tape copy پیام نوار شده
straightforward copy کپیه عین اصل
presentation copy نسخه قدیمی
soft copy نسخه غیر چاپی
true copy رونوشت مطابق با اصل
The painting is only a copy. این نقاشی فقط کپی [از اصل] است.
copy for private use نسخه برای استفاده شخصی
foul copy چرک نویس
cheap copy بدل قلابی
She is a bit too copy . خیلی ناز دارد ( ناز میکند )
back copy نسخه قدیمی مجله یا روزنامه
copy quantity مقدارکپی
soft copy نسخه غیر ملموس
pirate copy نسخه غیر قانونی چاپ شده
backup copy نسخه پشتیبان
authorization to copy اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
carbon copy رونوشت
carbon copy کپی نسخه غیراصل
attested copy رو نوشت مصدق
abdominos'copy شکم بینی
pirate copy نسخه سرقت شده
backup copy کپی پشتیبان روگرفت پشتیبان
carbon copy ورق کاربن
copy holder گیره کاغذ
copy fitting مطابقت کپی
carbon copy رونوشت کاربنی
copy editing ویرایش کپی
copy book دفتر کپیه
cetified copy سواد مصدق
cetified copy رونوشت مصدق
certified copy سواد مصدق
certified copy رونوشت مصدق
fair منصفانه
fair منصف
fair بور
fair بدون ابر منصف
fair بازارمکاره
fair بی طرفانه
It is not fair that . . . آخر انصاف نیست که …
this is not fair این انصاف نیست
fair نمایشگاه
fair نمایشگاه کالا
fair بازار مکاره هفته بازار عادلانه
You are not being fair . کم لطفی می فرمایید
that is not fair این انصاف نیست
fair بیطرفانه
fair <adj.> منظم
fair <adj.> مرتب
fair زیبا
fair نسبتا خوب متوسط
fair value قیمت عادله
fair لطیف
live copy paste کپی الصاق مستقیم
rough or foul copy چرک نویس
press copy book دفتر کپیه
copy output mode روکشخروجیکپی
He's a carbon copy of his father. کپی پدرش است.
camera ready copy کپی اماده تکثیر
blind carbon copy در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
blind copy receipt در پست الکترونیکی روش ارسال پیام به چندین کاربر که برای سایرین شناخته شده نیست
copy of his letter is here with enclosed رونوشت نامه وی ضمیمه است
copy letter book دفتر کپیه
hard-copy output نسخه [خروجی] چاپی
to bid fair اختمال یا امیدواری دادن
as fair as a rose <idiom> مثل ماه
fair game <idiom> موضوع تهاجم
fair sex جنس لطیف
a fair comment نظر بی طرفانه
fair shake <idiom> رفتار درست
fair game مسخره کردنی
fair game دست انداختنی
fair game طعمهی حاضر و آماده
fair game آماج روا
fair sex زنان
fair game شکار قانونی
fair game شکار مجاز
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
He shed his fair. ترسش ریخت
fair and square <idiom> راست وبی پرده
the fair sex جنس لطیف یعنی زن
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
the fair sex از مابهتران
trade fair نمایشگاه بازرگانی
fair drawing تصویر مناسب
fair drawing طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair faced خوبرو
fair faced حق به جانب
fair haired موبور
fair maid یکجورشاه ماهی یاساردین
fair market هفته بازار
fair market بازار مکاره
fair minded خالی از اغراض
fair mindedness انصاف
fair mindedness بیطرفی
fair mindedness ازادگی ازتعصب
fair price قیمت منصفانه
fair price قیمت عادلانه
fair deal روش منصفانه
fair deal سیاست منصفانه
fair competition رقابت منصفانه
trade fair نمایشگاه تجاری
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
fair-weather بی وفا
fair-weather نیم راه
fair-weather درخورهوای صاف
fair play رازی
fair play شرایط برابر
fair play انصاف
county fair بازار مکاره
county fair بازار روز
fair arbitration حکومت عدل
fair copies نسخه درست
fair catch بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair competition رقابت عادلانه
fair price قیمت مناسب
fair trade کسب منصفانه
play fair مردانه معامله کردن
fair trade تجارت منصفانه
fair trade تجارت عادلانه
fancy fair بازارکالای تجملی
fair wind باد موافق
fair weather دارای هوای صاف
fair weather مناسب برای
fair weather بی وفا
fair weather نیم راه
fair trade تجارت مشروع
fair tide جریان اب موافق
fair spoken ملایم
fair trade کسب حلال
fair return بازده منصفانه
fair return بازده عادلانه
play fair مردانه بازی کردن
fair spoken خوش بیان
fair spoken مودب
fair territory محدوده خطا
fair price قیمت بیطرفانه
colour hard copy device اسباب نسخه چاپی رنگی
the weather inclines to fair هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
fair average quality کیفیت متوسط مناسب
culture fair tests ازمونهای فرهنگ- نابسته
overseas trade fair نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair-weather friend رفیق نیمه راهه
fair-weather friend آدم بی وفا
fair-weather friend <idiom> شخصی که تنها دوست است
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
There was no end of visitors at the fair. تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
fair damages [Law] جبران خسارت عادلانه
fair equivalent remuneration اجرت المثل
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
tradition of fair authority حدیث حسن
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
reasonable of average wage fair اجرت المثل
fair words butter no parsnips به حلواحلوا گفتن دهن شیرین نمیشود
A fair face may hide a foul heart. <proverb> از ظاهر کسی نمی شود به باطنش پی پرد. [ضرب المثل]
The fair sex The female sex. جنس لطیف ( مؤنث )
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com