Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
full of resource
کاردان
full of resource
باتدبیر زرنگ
Other Matches
resource
گرافیکی که مفید هستند یا توسط چیزی استفاده می شوند
resource
تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
resource
یکی از دو انشعاب فایل . شاخه منبع حاوی منابع مورد نیاز فایل است
resource
قالب داده چند رسانهای IBM و ماکرو سافت که از نشانه هایی برای معرفی بخشهای ساختار فایل چند رسانهای استفاده میکند و امکان جابجایی فایل در مراحل مختلفف را ایجاد میکند
resource
استفاده از یک منبع در شبکه یا سیستم توسط چندین کاربر
resource
ماخذ
resource
منبع
resource
وسیله
resource
کاردانی
resource
منبع ممر
resource
مایه
resource
ابتکار
resource sharing
اشتراک در منابع
system resource
وسیله سیستم
system resource
منبع سیستم
shared resource
منطق اشتراکی
resource sharing
اشتراک منبع
resource management
مدیریت منبع
resource sharing
اشتراک گذاشتن منبع
non renewable resource
منبع تجدید ناپذیر
non renewable resource
منبع بازگشت ناپذیر
resource allocation
تخصیص منابع
resource allocation
اختصاص منبع
resource deallocation
بازستانی منابع
resource endowment
منابع طبیعی
resource leveling
زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
resource file
فایل منبع
resource person
فرد مشکل گشا
information resource management
مدیریت منبع اطلاعات
production resource planning
برنامه ریزی منابع تولید
full
کامل یا شامل همه چیز
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full and by
پرونیمهپر
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
شرح محل یک دایرکتوری
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full well
بسیارخوب
full well
خوب خوب
in full
کاملا
in full
تمام وکمال
full and down
ناو پر بار و سنگین
full
تمام تکمیل
to the full
به منتهادرجه
to the full
کاملا
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full
سیری
full
پری
full
بالغ رسیده
full
کامل
full
پر لبریز
full
تمام
full
مملو
full
انباشته
full
تمام قدرت
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full
پرکردن پرشدن
full
فول اکنده
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
ابوینی
full
چرخیدن ژیمناست
full
چرخش با پشتک کامل
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full up
پر- مملو - لبریز
full
پر
full
سیر
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full sail
بابادبانهای گسترده
full sail
تبار مجهز
full step
گام کامل
full step
یک قدم کامل
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full speed
حداکثر سرعت
full speed
سرعت کامل
full scale
تمام عیار
full screen
تمام صفحه
full scale
اندازه طبیعی
full section
برش کامل
full subtractor
تمام کاهشگر
full summer
عین تابستان
full to repletion
پرپر
full to repletion
پر
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full timer
شاگردتمام روز
full time
تمام روز
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full time
پیوسته کار
full tilt
بسرعت
full tilt
باسرعت زیاد
full time
زمان اشتغال بکار
full summer
چله تابستان
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full of life
پر جمعیت
full of life
سر زنده
full of life
باروح
full mouthed
پرصدا
full mouthed
دارای شماره کامل دندان
full mouthed
تمام دندان
full moon
ماه شب چهاردهم
full moon
ایبک
full moon
ماه تمام
full moon
ماه پر
full of years
سالخورده
full production
تولید کامل
full powers
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full power
اختیارات تام
full point
نقطه پایان جمله
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full pitch
گام پر
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full pay
مواجب تمام
full pay
حقوق تمام
full orbed
پر
full orbed
تمام روشن
full moon
بدر
full to repletion
انباشته
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
full beam
نور بالا
[در خودرو]
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
for full board
برای تمام پانسیون
full of beans
<idiom>
پرانرژی
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
full-page
تمام صفحه
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
the full of the moon
بدر
the full of the moon
ماه تمام
to its full extent
<adv.>
بکلی
payment in full
پرداخت کامل
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
to its full extent
<adv.>
کاملا
full wave
تمام موج
full view
نمای روبرو
full view
نمای تمام رخ
full tracked
تمام زنجیر
full tracked
تمام شنی
full tracked
خودرو تمام شنی
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full track
شنی دار کامل
in full fig
درلباس تمام
in full fig
اماده
payment in full
پرداخت تمام
of full blood
تنی
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
life full
روح بخش
life full
سر زنده
life full
باروح
in full fig
اراسته
in full fig
مجهز
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full moon
ماه شب چهارده
full blood
برادر ابوینی
chock full
لبالب مالامال
chock full
گرفته
chock full
کیپ
chock full
پرشده
brim full
سرشار
brim full
مالامال
blow full
به طور کامل دمیدن
at full speed
با تندی هر چه بیشتر بسرعتی هر چه تمامتر
at full pelt
با شتاب هر چه بیشتر سراسیمه
at full lick
با شتاب
at full lick
بسیار تند
at full length
دراز کشیده
at full length
بتفصیل
at full length
مفصلا`
full-fledged
بالغ رسیده
full-fledged
تکامل یافته
full offence
جرم تام
endorsement in full
فهر نویسی کامل
full blood
از نژاداصیل
full blood
نژاد خالص
full blood
همخون
full back
مدافع پوششی
full automatic
تمام اتوماتیک
full automatic
تماما" خودکار
full annealing
بازپخت کامل تاباندن کامل
full annealing
کامل گداختن
full annealing
بازپخت کامل
full age
سن تکلیف
full age
سن رشد
full adder
افزاریشگرکامل
full adder
تمام جمع کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com