English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (5 milliseconds)
English Persian
large ship کشتی بزرگ
large ship ناو بزرگ
large ship کشتی که بیش از 731 مترطول داشته باشد
Other Matches
by and large رویهمرفته
so large چندان بزرگ بقدری بزرگ
by and large کلا
by and large <idiom> روی هم رفته
large n بتفضیل
large n سر بسته همینطوری
the large one بزرگه
at large به طور کلی [معمولا]
large n مفصلا بطور کلی
large n ازادانه
large n ازادی
so large باین بزرگی
in large بمقیاس زیاد
large جامع
large جادار
large پهن
large حجیم
large وسیع
large بزرگ
large سترگ بسیط
large درشت لبریز
large کامل
in large بمقدار زیاد
large هنگفت
large aircraft هواپیمای بزرگ
set at large ازاد کردن
set at large ول کردن
large hearted مساعد
large hearted همدرد
considerably large بس بزرگ
large handed دست باز
large hande a حریص
large hande a دارای دست بگیر گیرنده
large hande a دست باز
large detail جزء بزرگ
in large quantities بمقادیرزیاد
large adv زیاد
large adv بیشتر
gentleman at large قای بیکار
in large quantities خیلی خیلی
gentleman at large کسیکه وابسته بدرباراست و کار ویژهای ندارد
it is unusually large فوق العاده بزرگ است
it is unusually large ازاندازه معمول بزرگتراست
large intestine معاء غلاظ
to a large extent تا حد زیادی
large sized بزرگ
to a large extent زیاد
to a large extent خیلی
to set at large رهاکردن
large sized a بزرگ
of a large size بزرگ
to set at large ازاد کردن
was grinted in large t. با حروف درشت چاب
large hearted سخاوتمند بخشنده
large scale بمقدار زیاد
large spread مروحه خیلی باز است
large spread فاصله گلوله ها راکم کنید
large white خوک سفید انگلیسی
statute at large چاپ قانون به طور کلمه به کلمه از روی متن اصلی
large-scale مقیاس بزرگ
large-scale در مقیاس بزرگ
large-scale نسبتا زیاد بمعیار وسیع
large-scale بمقدار زیاد
large scale مقیاس بزرگ
large scale در مقیاس بزرگ
large scale نسبتا زیاد بمعیار وسیع
a large car یک اتومبیل بزرگ
large leaved گل بوته
large minded ادم فهمیده
large minded متفکر
large intestine روده بزرگ
large minded ادم فرفیت دار
large minded دارای فکر وسیع
large wheel چرخبزرگ
large hearted نظر بلند
large model مدل حافظه که کد و داده تا کلید بایت جریان دارند ولی اندازه ترکیبی باید از مگابایت کمتر باشد
large blade تیغهبزرگ
large intestine قولون روده فراخ
sale on a large scale فروش زیاد
large chopping knife ساطور
large scale integration مجتمع سازی در مقیاس بزرگ
large scale computer سیستم کامپیوتر قوی
large scale computer که میتواند به حافظه با فرفیت بالا دستیابی داشته باشد و نیز وسایل پشتیبان مثل کاربران چندتایی
he inherited a large fortune دارایی زیادی بمیراث برد دارایی زیادی به او رسید
very large data base پایگاه داده بسیار بزرگ
very large scale integration مجتمع سازی در مقیاس بسیار بزرگ
large detached house خانهویلایی
He left a large fortuue. ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
There he is in the flesh. there he is as large as life. خودش حی وحاضر است
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
very large scale integration قطعه
large scale map نقشه مقیاس بزرگ
large scale production method روش تولیدانبوه
ultra large scale integration مجتمع سازی در مقیاس ماوراء بزرگ
super large scale integration قط عه
large scale production method روش تولیدبه مقیاس وسیع
large leaved hybrid petunia اطلسی دهن اژدر
ship over تجدید کنترات خدمت دریایی
ship کشتی هوایی هواپیما
ship جهاز
ship کشتی
ship سوار کشتی شدن سفینه
ship با کشتی حمل کردن فرستادن
to take ship با کشتی بردن
ship شناوه
ship حمل و نقل کردن
ship باکشتی فرستادن یا حمل کردن
ship ناو
ship کشتی را در حوضچه تعمیرگذاردن
ship حمل کردن
the ship is in d. کشتی در خطراست
to take ship در کشتی سوار کردن
to take ship درکشتی گذاشتن
q ship ناو تله
to let ship ازاد کردن
to take ship با کشتی حمل کردن
ex ship یکی ازقراردادهای اینکوترمز که دران فروشنده کالا را در بندرمقصد و درکشتی به خریدارتحویل میدهد
ex ship تحویل در کنار کشتی
q ship ناو فریبنده ودروغین
to let ship ازدست دادن
to get a ship under way کشتی ای راراه انداختن
to let ship ول کردن
ship's company پرسنل ناو
ship will adjust فرمان
ship's corporal دژبان دریایی
ship's papers اسناد حمل
ship's rail راه اهن منتهی به کشتی
ship your oars پارو بیرون
sister ship کشتی همسان
sister ship ناوهای هم شکل و هم نوع
ship yard کارخانه کشتی سازی
sister ship ناو همتا
ship's serviceman مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
ship's service فروشگاه ناو
ship will adjust ناو اتش به اختیار
sister ship کشتی خواهر
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
ship side پهلو
ship safety سلامت کشتی
ship to shore حرکت از دریا به ساحل عملیات پیاده کردن افراد ازدریا به ساحل
ship rigged دارای بادبان مربع
ship ton وزن کالای ارسالی با کشتی به تن
ship propeller پروانه کشتی
ship papers اسناد کشتی
ship water اب بار کردن
ship of the line کشتی جنگی بزرگ
ship influence عامل محرکه عبور کشتی
ship's master کاپیتان کشتی تجاری
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
ship's company خدمه ناو
ship influence تاثیر عبور کشتی
ship water نفوذ کردن اب بداخل قایق
ship's master افسرارشد کشتی
ship yard محل کشتی سازی
ship slteration محور تغییر ناو
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
to lay one on a ship کشتی را در بندر توقیف کردن
to make ap a ship کشتی را در دریا به غنیمت بردن
to prize a ship کشتی رادردریابه غنیمت بردن
flag ship ناوسرفرماندهی کشتی حامل دریادار
training ship کشتی اموزشی
trans ship بکشتی یانقلیه دیگرانتقال دادن
trans ship خن بخن کردن
turn in ship برگ عودت
turn in ship برگ عودت به انبار
war ship کشتی جنگی
container ship انبارکشتی
ship's anchor لنگرکشتی
ship's launch قایقبزرگموتوریکشتی
ship's side کنارهکشتی
factory ship قایقبزرگومجهزبرایماهیگیری
sailing ship کشتیمسافریاباربری
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
to haul a ship بادبانهای کشتی را پائین اوردن یاخواباندن
to heave a ship down کشتی رابرای پاک کردن بیک سوکشیدن یایک برکردن
the ship was wrecked کشتی شکست
soldier ship سربازی
space ship کشتی فضایی سفینه فضایی
space ship فضاکشتی
space ship spacecraft
space ship سفینه فضایی
steam ship کشتی بخار
supply ship ship tender
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
tender ship کشتی تدارکاتی
tender ship supplyship : syn
the roll of a ship غلت کشتی
the rudder of a ship سکان کشتی
the ship is hull down کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
the ship leaks کشتی اب تو میدهد
the ship was hulled تنه کشتی اسیب دید یا سوراخ شد
the ship was snagged کشتی بمانعی گیر کرد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
space ship ناویز
leading ship ناو نوک
he went aboard the ship به کشتی درآمد
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
gunnery ship ناو اموزشی توپخانه
flag ship ناو سر فرماندهی
flag ship کشتی پیشرو
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com