English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (7 milliseconds)
English Persian
medium pace bowler توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
Other Matches
bowler مشروب خوارافراطی دائم الخمر
bowler توپ انداز
bowler نوعی کلاه لبه دار کسی که باگلوله یاگوی بازی میکند
bowler بازیگربولینگ
bowler قدح ساز
bowler hat یکجورکلاه
swing bowler توپ اندازی که از پرتاب توپ با حرکات قوسی اش استفاده میکند
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
spin bowler توپ اندازی که به توپ چرخش میدهد
seam bowler توپ اندازی با طرز پرتاب توپ که در حرکت به سمت دیگری می پیچد
pin bowler بازیگری که مرتبا به میله بولینگ هدف گیری میکند
fast bowler توپ انداز پرتاب سریع
bowler's thumb درد شست توپ انداز
pace یورتمه رفتن
pace اهنگ حرکت
pace شیوه گام برداشتن
pace شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
to pace off باگام برداری شمردن
to pace off با گام شماری جدا کردن
to keep pace with any one باکسی برابرقدم زدن
to keep pace with any one گام های برابرباکسی برداشتن
To keep pace with someone. پا به پای کسی رفتن
pace حفظ توان
pace شاه نشین
to keep pace with something <idiom> با چیزی برابر راه رفتن [یاد گرفتن] [تغییر کردن] [اصطلاح]
pace گام
pace قدم
pace خرامش
pace شیوه تندی
pace سرعت
pace گام زدن
pace باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن
pace سکو
keep pace <idiom> سریع السیر رفتن
pace قدم زدن
pace سرعت حرکت
pace با قدم اهسته رفتن قدم رو کردن
pace پیمودن
half pace سکو
half pace تخت گاه
half pace شاه نشین
foot pace قدم آهسته
To quicken ones pace . قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
foot pace سکو
foot pace پله
at walking pace با سرعت پیاده روی
change of pace جهشهای کوتاه برای استراحت بازو
set the pace پیشقدم شدن
pace car اتومبیل راهنمای اتومبیلهای مسابقه در رژه
pace lap دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
At a leisrely pace. خوش خوشک ( آرام سلانه سلانه )
to pace the web پارچه بافته را به نسبت تندی بافت به نوردپیچیدن
set the pace <idiom> برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
snail's pace <idiom> حرکت آهسته روبه جلو
requiescat in pace روحش ارام یا روانش شادباد
half-pace شاه نشین نیم گرد
personal pace اهنگ فردی
pace of the green سرعت گوی
pace maker پیشقدم
pace maker راهنما
at a slow pace اهسته
pace setter نافم اهنگ حرکت
pull the pace جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
pace-setters نافم اهنگ حرکت
pace-setters نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace-setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace setter نفر یا خودرو نافم ستون موتوری نافم ستون راهپیمایی
pace-setter نافم اهنگ حرکت
medium میانجی واسطه
medium هر ماده فیزیکی که قادر به ذخیره سازی داده برای برنامههای کاربردی کامپیوتری باشد
medium رسانه
medium متوسط
medium متوسط معتدل
medium مقدار متوسط
medium حد وسط
medium وسیله انجام کار
medium واسطه دلال
medium معدل
medium وسیله
medium واسطه
medium رسانه مغناطیسی خالی و فرمت شده که آماده پذیرش داده است
medium رسانهای که امکان ذخیره و نمایش داده میدهد مثل دیسک مغناطیسی یا VDU
medium میانه
medium واسط
medium مدل حافظه خانواده پردازنده Intel x که امکان ارسال چند کیلوبایت داده و تا چند مگا بایت کد میدهد
medium وسط یا میانگین
medium مادهای که الگوی فلوی مغناطیسی را پس از اثر میدان مغناطیسی برمی گرداند.
medium میانی
medium محیط
medium ملا "
medium محیط کشت
medium term میان مدت
virgin medium رسانه بکر
virgin medium واسطه دست نخورده
transfer medium رسانه انتقال
medium steak استیک متوسط سرخ یا پخته شده
medium-dry شرابنهچندانشیرین RO
medium wave موج متوسط
medium pacer توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
polarization of a medium قطبش محیط
dispersive medium محیط پخش
medium speed بیت در ثانیه
medium frequency فرکانس میانه
medium frequency بسامد متوسط
medium curing قیرهای محلول کندگیر
medium cloud ابرهای متوسط
medium artillery توپخانه متوسط
end of medium انتهای رسانه
empty medium رسانه تهی
dispersion medium محیط پاشندگی
data medium رسانه داده ها
data medium داده رسان
circulating medium وسیله انتقال قدرت خرید
medium gravle شن متوسط
medium lampholder سرپیچ معمولی
medium of exchange وسیله داد وستد
medium voltage ولتاژ متوسط
medium scale نقشه مقیاس متوسط
medium scale در مقیاس متوسط
medium range وسیله یا جنگ افزار برد متوسط
medium range با شعاع عمل متوسط
medium of exchange وسیله مبادله
medium format SLR (6 x 6) شکلمتوسطSLR
medium frequency motor موتور با فرکانس میانی
medium term planning برنامه ریزی میان مدت
medium term loan وام میان مدت
medium term forecast پیش بینی میان مدت
medium scale intergration مجتمع سازی در مقیاس متوسط
a medium sized car یک اتومبیل متوسط
medium scale integration مجتمع سازی در مقیاس متوسط
medium scale integration مدار مجتمع با دو قطعه
medium energy particle ذره میان انرژی
medium energy particle ذره با انرژی متوسط
medium carbon steel فولادباکربن متوسط
secondary storage medium رسانه انباره ثانوی
iron at medium setting درجهمیانیدراتو
Short medium and long wave موج کوتاه ومتوسط و بلند
medium tension distribution line خطسیرپخشفشارمتوسط
track [on a sound recording medium] تیتر موسیقی [روی محیط ضبط صوت]
track [on a sound recording medium] تیتر آهنگ
medium range ballistic missile موشک بالستیک میان برد
tumble dry at medium to high temperature بادرجهمتوسطبهبالاوخشکبهمبزنید
Unimog [a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks] یونیماک [حمل و نقل]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com