Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (10 milliseconds)
English
Persian
real estate
مستغل
real estate
ملک
real estate
املاک و ساختمان
real estate
زمین
real estate
مستغلات
real estate
معاملات زمین
real estate
خرید زمین
real estate
مال غیرمنقول
real estate
املاک و مستغلات
Search result with all words
real estate agency
بنگاه معاملات املاک
real estate broker
واسطه املاک
real estate broker
دلال اموال غیرمنقول
real estate tax
مالیات بر مستغلات
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
Other Matches
estate
دسته طبقه
estate
حالت
estate
دارائی
estate
دارائی فردمتوفی
estate
ماترک
estate
دارایی
estate
املاک
estate
ملک
estate
وضعیت
third estate
عوام
estate at will
در CLواگذاری ملکی است که به کسی به عنوان اجاره با قیداین شرط که مستاجر عین مستاجره را به میل مالک اداره کند
estate at will
اجاره مشروط
one third of estate
ثلث ترکه
one third of estate
ثلث
estate for years
حق رقبی
estate duty
مالیات بر ارث
estate in reversion
هبهای که مدتی پس از انشاء تحقق یابد
estate in reversion
هبه قابل رجوع از جانب واهب
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
estate duty
مالیات ارث
estate in fee
مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
estate in dower
میراث قانونی زوجه
estate in common
مالکیت مشاع
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate for life
حق عمری
estate in remainder
تملک معلق
estate of a deceased
ترکه
estate of a deceased
ماترک
separate estate
اموال شخصی زن
winding up an estate
تقسیم مال بین غرماء
estate cars
اتومبیل استیشن
housing estate
محوطهی خانه سازی
estate agent
فروشندهزمینوملک
industrial estate
محوطهصنعتی
one thrid of the estate
ثلث ترکه
partition of an estate
افراز ملک
life estate
حق عمری
life estate
عمری
fourth estate
رکن چهارم مشروطیت
fourth estate
نشریات ملی
fourth estate
مطبوعات عمومی
estate tax
مالیات مستغلات
trading estate
ملکتجاری
estate by curtesy
در CLقسمتی از اموال زوجه است که پس از فوتش به طریق عمری به زوج به زوج منتقل میشود لیکن به وارث وی نمیرسد
estate tax
مالیات بر املاک
administration of estate
اداره ترکه
an insolvent estate
دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
distribution of the estate
تقسیم ترکه
estate by curtesy
میراث قانونی زوج
equitable estate
عین مرهونه
equitable estate
در CL مرتهن بالقوه مالک عین مرهونه میشود و بعلاوه تاسیسی وجوددارد که به موجب ان می توان حق از گرو دراوردن ملک را از راهن سلب کرد
estate in joint tenancy
در CLواگذاری ملکی را به دو یا چندنفر گویند
estate in joint tenancy
واگذاری مشاع
original and derivative estate
مال اصلی و مال فرعی
benefical owner of an estate
مالک بهره برداریک دارایی
original and derivative estate
اصل مال یا نمائات یا منافع ان
real
غیر پولی
the seeming and the real
نماوحقیقت
the seeming and the real
فاهروباطن
real
حقیقی
real
واقعی موجود
real
غیر مصنوعی طبیعی
real will
مشرب سیاسی که هر نوع زور وقدرت در هر جنبه را از طرف دولت با این احتجاج که اراده دولت نماینده اراده واقعی افراد جامعه است مشروع می داند
real will
نظریه اراده واقعی
real value
ارزش واقعی
real
بی خدشه صمیمی
real
واقعی
real
راستین
real
ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
real
<adj.>
درست
real
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
مناسب
real
<adj.>
شایسته
real
اصل
real income
درامد واقعی
real function
تابع حقیقی
real gas
گاز حقیقی
real image
تصویر حقیقی
real fluid
سیال واقعی
real number
عدد حقیقی
[ریاضی]
real McCoy
<idiom>
چیز واقعی واصیل
She was a real beauty.
یک تکه ماه بود
real memory
حافظه حقیقی
real earnings
درامدهای واقعی
real costs
هزینههای واقعی
real constant
ثابت حقیقی
to look like the real thing
مانند چیزی واقعی بودن
real income
مقدار کالا وجنسی که خریدار با درامدمحدودش میتواند بخرد
real world
دنیایحقیقی
real numbers
اعداد حقیقی
real numbers
اعداد واقعی
real number
عددی که با بخش کسری همراه است .
real number
عدد حقیقی
real module
ضریب حقیقی
real mode
حالت واقعی
real mode
حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
real memory
حافظه واقعی
real numbers
اعدد حقیقی
[ریاضی]
real memory
حافظه فیزیکی موجود که توسط CPU قابل آدرس دهی است
real capital
سرمایه واقعی
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
real sector
بخش متغیرهای حقیقی
real time
انی
real storage
حافظه حقیقی
real storage
انباره واقعی
real time
بازده بلادرنگ بی درنگ
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
real time
داده وروری به یک سیستم در صورت نیاز یا رویداد
real time
زمان عمل یا پردازش که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود.
real sector
بخش واقعی
real score
نمره واقعی
real time
زمان حقیقی
real power
توان حقیقی
real power
توان موثر
real property
اموال غیرمنقول
real property
دارایی غیر منقول
real investment
سرمایه گذاری واقعی
real time
بلادرنگ
real address
آدرس مطلق که مستقیماگ به محلی از حافظه دستیابی دارد
real time
سیستم عاملی که برا ی کنترل سیستمهای بلادرنگ یا کنترل فرآیند طراحی شده است
real time
مدل کامپیوتری یک فرآیند که به هر فرآیند در زمانه مشابه با فرآیند واقعی اجرا میشود
real time
سیستمی که زمان پردازش آن بسیار مهم است و میتواند منبع داده را تحت تاثیر قرار دهد
real time
بلا درنگ
real account
حساب دارایی غیرمنقول
real action
دعوی غیر منقول
real address
آدرس واقعی
real address
آدرس حقیقی
real anxiety
اضطراب واقعی
real assets
دارائیهای واقعی
real account
حساب خرید املاک
real wage
مزد واقعی
real time
عملیات پردازشی که همان زمانی را می گیرد که مشکل باید حل شود
real time
بازده فوری
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
real action
دعوی راجع به اموال غیر منقول
real time
با همان سرعتی که در جهان واقعی حرکت می کنند.نقاشی متحرک بلا درنگ نیاز به سخت افزار نمایش قادر به نمایش یک ترتیب به صورت ده تصویر مختلف در ثانیه دارد
real time
اجرای چندین کار بلا درنگ همزمان بدون کاهش سرعت اجرای فرایندی
real absolute value function
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
to make a real effort
تلاش جدی کردن
real-valued function
تابع حقیقی
[ریاضی]
real analytic function
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
index of real wages
شاخص دستمزدهای واقعی
real time output
خروجی بلا درنگ
real time output
خروجی انی
real time processing
پردازش بلادرنگ
real rate of interest
نرخ بهره واقعی
real interest rate
نرخ بهره واقعی
real time system
سیستم بلا درنگ
real time system
سیستم بلادرنگ
real box wing
بالی با سه تیرک
real purchasing power
قدرت خرید واقعی
real balance effect
اثر مانده واقعی
real time input
ورودی بلا درنگ
real balance effect
اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
unsigned real number
عدد حقیقی بدون علامت
true or real focus
کانون حقیقی
real national income
درامد ملی به قیمت ثابت
real stagnation point
نقطهای که در ان سیال روی سطح جسم بحالت سکون درامده وازانجا جریان خطی شروع میشود
real time clock
زمان سنج بلادرنگ
real national income
درامد ملی واقعی
real money supply
عرضه واقعی پول
real time clock
ساعت بلادرنگ
real gross national product
تولید ناخالص ملی واقعی
A nany who has more sympathy than the real mother.
<adj.>
داءیه دلسوز تر از مادر
The real problem is not whether machines think but whether men do.
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
He is a real stinker. He is a rotten fellow .
آدم گندی است
real time image generatiom
تولید تصویر انی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com