English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 110 (6 milliseconds)
English Persian
rough breathing نام این نشان
rough breathing که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
Other Matches
breathing out عملبازدم
breathing in عملدم
breathing جریان هوا و گازهای خروجی از موتور
breathing تنفس
breathing دم زنی
the breathing operation کاردم زدن عمل تنفس
skip breathing حبس نفس برای طولانی کردن مدت غواصی
air breathing هوای تنفسی
air breathing هوا دم
breathing gear ماسک تنفسی
breathing gear وسیله تنفسی
breathing hole روزنه
breathing vibration ارتعاش تنفسی
buddy breathing شرکت 2 نفر در یک کپسول هوا در زیر اب
smooth breathing نام این نشان
pressure breathing تنفس مصنوعی دادن با تولیداختلاف فشار هوا دستگاه تنفس یدکی اکسیژن برای خلبان
puerile breathing تنفس خرخری کودکان
smooth breathing که دردستوریونانی عدم تلفظ حرف اول رامیرساند
breathing gap فرصت سر خاراندن
heavy breathing دم زنی سخت
breathing-hole روزنه
breathing space ایست
breathing space مکث
self-contained breathing apparatus اسبابتنفسی
rough درشت
rough خشن
to rough it بسختی تن دردادن
rough <adj.> پر دست انداز
rough زبر
rough پست و بلند
rough زمخت ناهموار
rough d. الماس بی تراش
rough ناهنجار
rough دست مالی کردن
to rough it سخت گذراندن
rough درشت ناهموار
rough up <idiom> حمله وصدمه جسمانی
rough ناصاف
rough دشوار
rough زمخت کردن
rough بهم زدن
rough سخت
rough hew درشت بریدن طرح کردن
rough usage دست مالی
rough hew قالب کردن
rough surface رویه زبر
rough spoken شدیداللحن
rough spoken درشت سخن
rough sea دریای خراب
rough log دفترچه وقایع ناو
rough rider سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough rice شلتوک
rough legged دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough waller چینه کش
rough wrought طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
rough and tumble <idiom> با خشونت تمام جنگیدن
rough and ready <idiom> زبروخشن ولی موثر
We had a very rough time. نه ما خیلی سخت گذشت
rough and tumble بی نظم و ترتیب
rough guess <idiom> تخمین تقریبی
very rough sea sea heavy
to have a rough time بد گذراندن
to cut up rough کینه جویی یا کج خویی کردن
ti is true in the rough بطورکلی درست است
the rough and the smooth اسایش وسختی
rough wrought اجمالادرست شده
rough and tumble شلم شوربا
over rough and smooth در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
it is rough on the inside توی ان زبراست
it is rough on the inside از تو زبر است
i saw the report in the rough من پیش نویس این گزارش رادیدم
cut up rough داد و بیداد راه انداختن
cut up rough متغیر شدن
rough-hewn نتراشیده ونخراشیده
rough-hewn درشت
rough-hewn طرح شده زمخت
rough and tumble بیقاعده
rough-hewn ناصاف
rough hewn نتراشیده ونخراشیده
rough hewn درشت
rough hewn طرح شده زمخت
rough hewn ناصاف
rough and ready سریع العمل
rough and ready خشن
rough footed دارای پاهای پردار
rough boundary جدار زبر
rough country سرزمین ناهموار
rough draw سر دستی طرح کردن
rough country تپه ماهور
rough coating ناتمام
rough estimate براورد تقریبی
rough coating اجمالا درست شده ناقص
rough coating گل مال شده
rough coating اندوده به شن واهک
rough coat نخستین اندود
rough cast ناتمام
rough hew ناصاف بریدن
rough cast اجمالادرست شده ناقص
rough cast گل مال شده
rough cast اندوده به شن واهک
rough draw طرح کردن
rough handling of a thing گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
rough or foul copy چرک نویس
He is a bully . he is a rough guy . آدم گردن کلفتی است
A rough (crude)estimate. حساب سر انگشتی
rough cast glass شیشه خام
to rough a horse's shoes میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
Harsh ( rough) manners . رفتار خشک وخشن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com