Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 91 (5 milliseconds)
English	Persian
rough-hewn	ناصاف
rough-hewn	طرح شده زمخت
rough-hewn	درشت
rough-hewn	نتراشیده ونخراشیده
Other Matches
rough hewn	نتراشیده ونخراشیده
rough hewn	درشت
rough hewn	طرح شده زمخت
rough hewn	ناصاف
hewn	بریدن
hewn	انداختن
hewn	شکستن
hewn	قطع کردن خردکردن
rock hewn	از کوه کنده شده
rough	ناصاف
rough up <idiom>	حمله وصدمه جسمانی
to rough it	سخت گذراندن
rough d.	الماس بی تراش
rough <adj.>	پر دست انداز
to rough it	بسختی تن دردادن
rough	پست و بلند
rough	درشت ناهموار
rough	خشن
rough	درشت
rough	زمخت ناهموار
rough	ناهنجار
rough	دست مالی کردن
rough	بهم زدن
rough	زبر
rough	سخت
rough	دشوار
rough	زمخت کردن
rough waller	چینه کش
rough surface	رویه زبر
rough and tumble	شلم شوربا
rough spoken	درشت سخن
rough usage	دست مالی
rough sea	دریای خراب
rough rider	سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough rice	شلتوک
rough log	دفترچه وقایع ناو
rough legged	دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough hew	قالب کردن
rough hew	درشت بریدن طرح کردن
rough wrought	اجمالادرست شده
rough wrought	طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
rough spoken	شدیداللحن
rough guess <idiom>	تخمین تقریبی
rough and tumble <idiom>	با خشونت تمام جنگیدن
rough and ready <idiom>	زبروخشن ولی موثر
We had a very rough time.	نه ما خیلی سخت گذشت
very rough sea	sea heavy
rough and tumble	بیقاعده
rough cast	ناتمام
to have a rough time	بد گذراندن
to cut up rough	کینه جویی یا کج خویی کردن
ti is true in the rough	بطورکلی درست است
the rough and the smooth	اسایش وسختی
rough hew	ناصاف بریدن
rough and tumble	بی نظم و ترتیب
rough cast	گل مال شده
rough cast	اندوده به شن واهک
rough breathing	که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough breathing	نام این نشان
rough boundary	جدار زبر
rough footed	دارای پاهای پردار
over rough and smooth	در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
it is rough on the inside	توی ان زبراست
it is rough on the inside	از تو زبر است
i saw the report in the rough	من پیش نویس این گزارش رادیدم
cut up rough	داد و بیداد راه انداختن
cut up rough	متغیر شدن
rough cast	اجمالادرست شده ناقص
rough and ready	سریع العمل
rough and ready	خشن
rough draw	طرح کردن
rough draw	سر دستی طرح کردن
rough country	سرزمین ناهموار
rough country	تپه ماهور
rough coating	ناتمام
rough estimate	براورد تقریبی
rough coating	اجمالا درست شده ناقص
rough coating	گل مال شده
rough coating	اندوده به شن واهک
rough coat	نخستین اندود
rough cast glass	شیشه خام
He is a bully . he is a rough guy .	آدم گردن کلفتی است
rough or foul copy	چرک نویس
Harsh ( rough) manners .	رفتار خشک وخشن
A rough (crude)estimate.	حساب سر انگشتی
to rough a horse's shoes	میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
rough handling of a thing	گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد

Recent search history
Search history is off. Activate

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com