English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English Persian
shock head انبوه گیسو
shock head دارای موی فراوان
Other Matches
shock تکان
shock دچارهراس سخت شدن
shock سراسیمه کردن
shock تکان دادن
shock ترساندن
shock ضربه
shock شوک
shock حمله عصبی
shock ضربه تکان
shock ضربت سخت زدن تکان سخت خوردن
shock هول وهراس پیدا کردن
shock تکان سخت خوردن
shock صدمه
shock هول
shock هراس ناگهانی
shock لطمه
shock تصادم تلاطم
shock ضربت سخت
shock تشنج سخت
shock توده
shock توده کردن
shock خرمن کردن
shock ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shock حمله غافلگیرانه
shock ضربت
shock خرمن
shock تصادم
shock صدمه ضربت
shell shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
condensation shock چگالش ناگهانی هوای فوق اشباع در حین عبور از حالت شوک
shock absorbers ضربه گیر
shock absorbers تکانگیر
shock absorbers کمک فنر
shock absorbers ضربه پذیر
shell-shock اختلال روحی در اثر صدای افنجار نارنجک وامثال ان وحشت واضطراب حاصله ازصدای انفجار
shell-shock روان رنجوری جنگ
shock tactics انجام کاریباسرعتوباخشونت
shock wave موج ضربتی انفجار گلوله معمولی یا بمب اتمی
shock wave موج ضربت
shock wave موج ضربه
shock wave موج ضربهای
shock waves موج ضربتی انفجار گلوله معمولی یا بمب اتمی
color shock ضربه رنگ
shock waves موج ضربه
shock waves موج ضربهای
electric shock ضربه برقی
electric shock شوک الکتریکی
shock waves موج ضربت
shock excitation تحریک ضربهای
shock troops گروه تهاجمی
shock troops گروه حمله
shock concrete بتن ضربهای
shock troops واحد مخصوص حمله غافلگیرانه
thermal shock تنش مکانیکی شدید ناشی ازافزایش ناگهانی دما
to sustain a shock تکان خوردن ونیفتادن
to sustain a shock ضربت خوردن وپایداری کردن
culture shock ضربهی فرهنگی
culture shock کوبهی فرهنگی
shock proof ضد ضربه
shock point نقطه ایجاد زلزله
shock troops یکان ضربت
shock action عمل غافلگیری
shock action غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
shock action عمل شوک
shock concrete بتن ضرب دیده
shock front جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
shock hazard خطر تماس
shock headed انبوه گیسو دارای موی فراوان
shock inducer دستگاه ضربه زن
shock therapy درمان با ضربه برقی
shock absorber کمک فنر
shock absorber تکانگیر
shock absorber ضربه پذیر
electroconvulsive shock ضربه برقی تشنج اور
shell shock روان رنجوری جنگ
future shock اضطراب دگرگونی
shock absorber ضربه گیر
head to head polymer بسپار سر به سر
hydraulic shock absorber کمک فنر هیدرولیکی
insulin shock therapy درمان با ضربه انسولین
oblique shock wave موج ضربهای مایل
normal shock wave موج ضربهای عمود
hydraulic shock absorber ضربه گیر هیدرولیکی کمک فنرروغنی
hydraulic shock absorber ضربه گیر روغنی
detached shock wave موج ضربهای منفصل
head way پیشرفت
head way بجلو
go head ادامه بدهید بفرماید
Off with his head ! سرش را ببرید !
go to head of مست کردن
to head off عازم شدن [گردش]
head for به سمت معینی در حرکت بودن
head way بلندی طاق سرعت
head way پیشروی
keep one's head خونسردبودن
keep one's head دست پاچه نشدن
over one's head <idiom> خیلی سخت برای درک
over one's head <idiom> به مقام بالاتری رفتن
on/upon one's head <idiom> برای خودش
per head متوسطمیانگین
head off دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head well چاه پیشکار
head well مادر چاه
off with his head سرش را از تن جدا کنید
head up بردن قسمت جلوی قایق بسمت باد
one way head سریکجهته
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
head down دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head up <idiom> رهبر
head out <idiom> ترک کردن
from head to f. ازسرتاپا
to keep one's head ارام یاخون سردبودن
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
head-on <idiom> برعلیه کسی بودن
to go off one's head دیوانه شدن
go to one's head <idiom> مغرور شدن
head off <idiom> به عقب برگشتن
go head پیش بروید
over head هزینه سربار
R/W head HEAD WRITE/READ
R/W head وسیله
keep one's head <idiom>
with head on سربه پیش سر به جلو
well head سر چشمه
head to head رقابت شانه به شانه
head off <idiom> مانع شدن از ،جلوگیری کردن
to get anything into ones head چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
head خط سر
head دادهای که نشان داده آدرس شروع لیست دادههای ذخیره شده در حافظه است
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
head شبکه یا بدنه
head بخش بالایی وسیله
head دماغه
head دارای سرکردن
head ریاست داشتن بر رهبری کردن
head فرق سرصفحه
head دهنه ابزار
head دربالا واقع شدن
head بعد بالایی کتاب یا بدنه
head ارتفاع ریزش سر رولور سر
head سرستون
head سردرخت
head اصلی
head عمده
head مهم
head : سرگذاشتن به
head اولین عنصر داده در لیست بودن
head ارتفاع فشاری
head انتهای میز بیلیارد
head طول سر اسب بعنوان مقیاس فاصله برنده از نفر بعد
head دستشویی قایق بالای بادبان
head نوک پیکان
head رهبری کردن مقاومت کردن
head موضوع در راس چیزی واقع شدن
head راس
head افت
head هد
head سرفشنگ
head عناصر اولیه ستون
head پیش رو
head رهبر یا دسته پیشرو یک ستون
head سرپل توالت ناو
head عازم شدن سرپل گرفتن
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
head توپی کامل و سایر متعلقات
head ضربه با سر
head عنوان مبحث
head first سربجلو
head کله
head-first از سر سراسیمه
head-on از طرف سر
head first باکله
head راس عدد
head-first سربجلو
head-on از سر
head-on روبرو
head-on نوک به نوک
head نوک
head ابتداء
head انتها دماغه
head دهانه
head وسیله ارتباطی بین آنتن و شبکه کابل تلویزیونی
head-first باکله
head first از سر سراسیمه
head سر
head-on شاخ بشاخ
head on از سر
head on شاخ بشاخ
head منتها درجه موی سر
head موضوع
head on نوک به نوک
head فهم
head سالار عنوان
head on از طرف سر
head رئیس
head on روبرو
lost head افت بار
running head خط عنوان هرصفحه در متن
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
knock on the head نقش بر اب کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com