English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
small claims court دادگاه دعاوی کوچک
Other Matches
he claims to او مدعی است که
claims طلب
claims دادخواست
u. claims دعاوی غیر مشروع یا ناحق
f.claims دعاوی خیالی
claims مدعی به مطالبات ادعا کردن
claims خواسته
claims دعوی
claims ادعاکردن
claims ادعا
claims دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claims قرارداد رسمی خرید اسب
claims مطالبه کردن
claims مطالبه
claims طلب ادعای خسارت کردن
claims درخواست
who claims the succession ? میکند
legitimacy claims دعاوی بر حق
preferential claims طلب ممتاز
claims officer افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
who claims the succession ? چه کسی ادعای جانشینی
hierarchy of claims اعلام تصفیه ورشکستگی دستور پرداخت مطالبات غرماء تاجر ورشکسته
rightful claims دعاوی حقه
preferent claims دعاوی مقدم
outstanding claims مطالبات
righful claims دعاوی حقه
legitimate claims دعاوی حقه
legitimacy claims دعاوی حقه دعویهای درست یا قانونی
claims handling رسیدگی به شکایات
iran u.s. claims tribunal دیوان دعاوی ایران و امریکا
preferential claims payment طلب ممتازه
evidance in substanttiation of claims ادله اثبات دعوی
It is for the Court to fix the terms. [ The terms are a matter for the Court to fix.] این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
small کم
small پست
small غیر مهم
small بزرگ نه
small دون
small کوچک شدن یاکردن
small جزیی
small محقر خفیف
small ریز
small ad تبلیغ
small جزئی کم
small کوچک
small خرده
It's too small آن خیلی کوچک است.
small clothes جامه بچه گانه
small cloths جامه بچگانه
small-scale بمقدار کم
small gross قراص کوچک
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small detail جزء کوچک
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small craft کرجی ها
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small cloths نیم شلواری
small intestine روده کوچک
small intestine معاء دقاق
small shot ساچمه
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
small print حروف چاپی ریز
small print چاپ ریز
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small minded کوته نظر
small merchants کسبه جزء
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small lot نوبه کم تعداد
small letters حروف کوچک چون bوa
small letter حرف ریز
small intestine روده باریک
small sircraft هواپیمای کوچک
small clothes نیم شلواری
small beer چیز بی اهمیت
small beam تیرچه
small ball پرتاب بی حالت
small ale ابجو ابکی وارزان
small scale بمقدار کم
small-minded کوته نظر
small-time بی اهمیت
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
live in a small way با قناعت زندگی کردن
small-time ناچیز
small time بی اهمیت
small time ناچیز
small beer ابجو پست وکم الکل
small bells زنگوله
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small circle دایره صغیره
great and small خردوبزرگ
small circle دایره صغیره سماوی
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small stuff طناب نازک
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
he has small greek کمی یونانی میداند
small scale مقیاس کوچک
small scale بمقیاس کم
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
a small car یک اتومبیل کوچک
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
money of small d. پول خرد
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
small screen صفحهتلویزیون
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small arms سلاحهای سبک
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small blade تیغکوچک
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
Just a small portion. یک پرس کوچک
a small grimace معوج سازی [صورت]
small talk حرف مفت
small talk حرف بیهوده زدن
a small grimace اخم
small fry کوچک
small fry بچگانه
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small hours سحرگاهان
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
small-town کم سروصدا
to grind small خوب نرم کردن
small-scale بمقیاس کم
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
they sing small now سرافکنده شده اند
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
small truck کامیون کوچک
small tool ابزار کوچک
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
small timer ادم بی اهمیت
small stuff ریسمان
small-scale مقیاس کوچک
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small-town شهرستانی
small change پول خرد
small change ناچیز
small change کم ارزش
small change کم اهمیت
small scale integration مجتمع سازی در مقیاس کوچک
small piece of brick کلوک
The ring is too small for my finger. انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small reservoir at well top منبع
small scale integration قطعه
small earthen pot دیزی
small scale industry صنعت به مقیاس کوچک
small craft warning پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small detached house خانهتکیکوچک
She is svelt . she has a small waist . دختر کمر باریکی است
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
small drawstring bag کیفکوچککیسهای
small hand cultivator ماشینشخمزنیکوچکدستی
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small country town شهرستان کوچک
small pieces of bread خرده یاریزه نان
small pair of compasses پرگاره
a building of small scale عمارت کوچک
small-minded opinions عقاید کوته نظر
his face is p with small pox رویش ازابله پرازچاله است
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
Trifling ( small) happenings of life . اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
small computer system interface میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
court خواستگاری
out of court داد باخته
right court زمین سرویس سمت راست
court محکمه
court عشق بازی کردن
to appear before the court در دادگاه ظاهر شدن
court زمین ورزشهای محوطهای
court دادگاه
court دادگاه افهار عشق
out of court محکوم علیه
to take somebody to court کسی را محاکمه کردن
court of a محکمه استیناف
court بارگاه
court حیاط
court دربار
the court above محکمه بالاتر
ad court زمین سرویس سمت چپ تنیس
High Court دادگاهویژهجرائممهم
contempt og court اهانت به دادگاه
crown court دادگاهیدر انگلستانو ولز
court of law دادگاه
centre court حیاطمیانی
country court دادگاه بخش
court referee داورزمینبازیسرپوشیده
right service court داورسرویسراست
commercial court دادگاههای صنفی
court shoe رجوع شود به pump
traffic court دادگاه تخلفات رانندگی
to put out of court از دستور خارج کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com