English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
small detached house خانهتکیکوچک
Other Matches
large detached house خانهویلایی
detached ستون مجزا
detached ستون مستقل
detached جدا
detached غیر ذیعلاقه
detached منفصل
detached گسلیده
detached affect انفعال گسلیده
detached mind فکر یا روح بی طرف
detached unit یکان جدا شده
semi detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
semi-detached درباب خانهای گفته میشود:که بادیوارمشترک بخانه دیگری پیوسته باشد
detached unit یکان مامورشده
detached shock wave موج ضربهای منفصل
semi-detached houses خانههاییکشکلبادیوارمشترک
small ad تبلیغ
small کوچک
small خرده
small ریز
small محقر خفیف
small پست
small بزرگ نه
small کم
small جزیی
small کوچک شدن یاکردن
small دون
It's too small آن خیلی کوچک است.
small جزئی کم
small غیر مهم
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
Just a small portion. یک پرس کوچک
small-town شهرستانی
money of small d. پول خرد
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small change ناچیز
small change کم اهمیت
small change کم ارزش
small change پول خرد
small-town کم سروصدا
a small car یک اتومبیل کوچک
small screen صفحهتلویزیون
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small craft کرجی ها
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
small cloths نیم شلواری
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
small blade تیغکوچک
great and small خردوبزرگ
small cloths جامه بچگانه
small detail جزء کوچک
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small gross قراص کوچک
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
small intestine روده کوچک
small intestine معاء دقاق
small intestine روده باریک
small letter حرف ریز
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small ale ابجو ابکی وارزان
small ball پرتاب بی حالت
small clothes جامه بچه گانه
small clothes نیم شلواری
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small circle دایره صغیره
small circle دایره صغیره سماوی
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small bells زنگوله
small beer ابجو پست وکم الکل
small beer چیز بی اهمیت
small beam تیرچه
small letters حروف کوچک چون bوa
small lot نوبه کم تعداد
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
they sing small now سرافکنده شده اند
to grind small خوب نرم کردن
small timer ادم بی اهمیت
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
he has small greek کمی یونانی میداند
small truck کامیون کوچک
small tool ابزار کوچک
small stuff ریسمان
small merchants کسبه جزء
small minded کوته نظر
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small print چاپ ریز
small print حروف چاپی ریز
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
small shot ساچمه
small sircraft هواپیمای کوچک
small stuff طناب نازک
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
small hours سحرگاهان
small fry بچگانه
small-scale بمقدار کم
small-minded کوته نظر
small talk حرف بیهوده زدن
small-time ناچیز
small time بی اهمیت
small time ناچیز
a small grimace معوج سازی [صورت]
a small grimace اخم
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small fry کوچک
small-scale بمقیاس کم
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale مقیاس کوچک
small-time بی اهمیت
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
small arms سلاحهای سبک
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
small scale بمقدار کم
small talk حرف مفت
small scale بمقیاس کم
small scale مقیاس کوچک
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small pair of compasses پرگاره
small earthen pot دیزی
his face is p with small pox رویش ازابله پرازچاله است
small pieces of bread خرده یاریزه نان
small scale integration مجتمع سازی در مقیاس کوچک
small scale industry صنعت به مقیاس کوچک
small drawstring bag کیفکوچککیسهای
small reservoir at well top منبع
small piece of brick کلوک
small hand cultivator ماشینشخمزنیکوچکدستی
small scale integration قطعه
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small country town شهرستان کوچک
She is svelt . she has a small waist . دختر کمر باریکی است
a building of small scale عمارت کوچک
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
The ring is too small for my finger. انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small claims court دادگاه دعاوی کوچک
small-minded opinions عقاید کوته نظر
small craft warning پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
small computer system interface میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
Trifling ( small) happenings of life . اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
necessary house خلوت
necessary house نهانی
i own that house من صاحب ان خانه هستم
necessary house محرمانه
the house over the way خانه روبرو
house to get خانه اجارهای
keep house خانه داری کردن
her house خانه ان زن
her house خانه اش
to let a house خانهای را اجاره دادن
to keep house خانه نشین شدن
house قرار دادن یک وسیله در یک محفظه
to keep house خانه داری کردن
house of d. توقیف گاه
house of d. زندان موقتی
i do not know your house خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
keep house در خانه ماندن
house to let خانه اجارهای
necessary house محرم
house خانه
house خانه نشین شدن
house سرای
It is not very far from our house. خیلی ازمنزل ما دورنیست
He came out of the house. از منزل درآمد
house جا دادن
This house is my own . این خانه مال خودم است ( اجاره یی نیست )
house منزل گزیدن
house منزل دادن پناه دادن
house منزل
house جایگاه جا
house خاندان
house برج
house اهل خانه اهل بیت
on the house <idiom> مجاز درکاری
keep house <idiom>
house جادادن
Outside the house. بیرون از خانه
house محکم کردن
house شرکت
in house درون ساختمان یک شرکت
in-house درون ساختمان یک شرکت
necessary house خصوصی
own a house دارای خانهای هستم
house-to-house جستجویخانهبهخانه
house 1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house مجلس
own a house خانهای دارم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com