Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (7 milliseconds)
English
Persian
snow berry
گل برف
snow berry
گل مروارید
Other Matches
blood snow
[watermelon snow]
[red snow]
برف سرخ
[برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
berry
زدن
berry
توت کوبیدن
berry
میوه توتی
berry
سته
berry
تخم ماهی
berry
دانه
berry
حبه
berry
توت دادن بشکل توت شدن
berry
دانهای شدن توت جمع کردن
myrtle berry
مورد دانه
indian berry
مرگ ماهی
myrtle berry
حب الاس
coffee berry
بن قهوه
coffee berry
دانه قهوه
soap berry
بندق
elder berry
میوه اقطی
poison berry
مرگ ماهی
principal types of berry
انواعتوتفرنگیهایعمده
section of a berry: grape
قسمتهایمختلفانگورحبهای
There was a heavy fall of snow (snow-fall).
برف سنگینی بارید
snow
برفک
snow
برف باریدن
snow
برف
snow course
برف راهه
snow under
شکست فاحش خوردن
snow under
بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow
پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
to d. with snow
پوشاندن
snow
برفک روی صفحه تلویزیون
[اصطلاح روزمره]
snow under
مستغرق ساختن
snow
برف امدن
to d. with snow
ازبرف
snow
واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow under
<idiom>
قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow white
سفید یکدست
snow white
مثل برف سفید اسم خاص
snow ball
با گلوله برف زدن
snow clad
پر برف
snow tire
لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow line
خط برف
snow plough
برف روب
snow shoe
کفش
snow shoe
برفی
snow shovel
پارو
snow plough
برف پران
snow storm
کولا ک برف
snow machine
ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
snow plough
برف پاک کن
snow survey
برفسنجی
snow line
خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow tire
تایریخ شکن
surmounted with snow
پوشیده از برف
snow tractor
تراکتور برف
snow thrower
برف خور
to shovel snow
با بیل برف کندن
cloggy snow
برف چسبناک
packed snow
برف فشرده شده
continuous snow
بارشبرفدائمی
intermittent snow
بارشمتناوببرف
snow guard
محافظبرف
snow shower
بارشبرف
Snow thaws.
برف آب می شود
snow job
<idiom>
لاف زدن
snow job
<idiom>
لاف استادی زدن
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
snow ball
گلوله برف
snow goose
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
new fallen snow
برف تازه
corn snow
برف شکری
snow blind
برف کور
snow blind
برف کوری
snow blindness
برف کور
snow blindness
برف کوری
snow blink
تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot
پوتین برف یا اسکی
snow bound
دچار برف
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow slip
بهمن
snow devil
بهمن
snow grouse
بعدا پرسیده شود
snow-white
سفید
snow-white
برفام
snow-white
سفید برفی
snow geese
غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow-capped
دارای قله پوشیده از برف
accumulation of snow
توده برف
corn snow
تگرگ
corn snow
برف تگرگی
corn snow
برفی که دانه بندی درشت دارد
granular snow
برف سفت با دانههای درشت
snow capped
دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow farming
اماده کردن پیست اسکی
snow flake
برف دانه
snow flake
برف ریزه
snow flake
یکجور گل حسرت
snow goggles
عینک افتابگیر
snow gage
برفسنج
snow leopard
یوز پلنگ
snow gauge
برف سنج
snow goggles
عینک توفان
snow job
ماست مالی
snow gun
ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow job
سرهم بندی
snow flake
دانه برف
snow fence
حفاظ برف
snow lily
بنفشه گل سفیدوحشی
snow cave
اتاق برفی
snow charge
بار برف
snow clad
برف پوشیده
snow clad
برف پوش
snow covers
برف پشته
snow drift
توده برف
snow fence
دیواره برفگیر
snow inlet
دریچه ریزش برف
snow drift
برف انبار
to stamp the snow off your boots
با کوبیدن پا برف را از چکمه ها پاک کردن
The snow is more than a meter deep.
برف یک متر بلندیش است.
I've shoveled snow all the morning.
من تمام صبح برف پارو کردم.
We had a light fall of snow.
برف سبکی بارید
snowplough
[ snow-clearer]
برف روب
[آلت برف پاک کن ]
snow ball tree
گل بدماغ
effective snow melt
برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه
measurement of snowfall: snow gauge
اندازهگیریمقداربارشباران
half a metre deep in snow
نیم متر زیر برف
The snow crunched
[scrunched]
underfoot.
برف زیر پاهایم
[پاهایمان]
خرد شد.
The driver coaxed his bus through the snow.
راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
ablation
[melting of snow or ice]
گداز
[آب شدن]
[سطح کوه یخ یا برف]
snow blower
[rotary snowplough]
برف خور
heavy drifting snow at ground level
بارشبرفسنگیندرسطحزمین
slight drifting snow at ground level
بارشبرفاندکدرسطحزمین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com