Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
statue of liberty play
بازی تهاجمی از بازیگر گوش که با بلندکردن دست خودحریف را گول می زند
Other Matches
statue of liberty
مجسمه ازادی
statue
تمثال
statue
پیکر سازی
statue
هیکل پیکر
statue
مجسمه
statue
پیکره
statue
تندیس
an iconic statue
مجسمهای که از روی نمونه و مطابق قرارداد صنعتی ساخته شده باشد
location of the statue
پیکرهیموقعیت
antique statue
مجسمه عتیقه
to unveil a statue
ایین گشایش
to unveil a statue
مجسمهای رابعمل اوردن
the statue was well niched
مجسمه خوب در دیوارجا داده شده بود
statue law
قانون یا قوانین
statue mile
میل قانونی 0825
The unveil a statue.
پرده ساعت 8 شب بالامی رود
liberty
اختیار
liberty
اجازه
liberty
فاعل مختاری
to be at liberty
ازاد بودن
at liberty
مجاز
Liberty
[مجسمه زن نماد آزادی که توسط هنرمندان فرانسوی ساخته شد.]
liberty
حریت
liberty
مرخصی 84 ساعته
liberty
ازادی
civil liberty
ازادی مدنی
liberty of the press
ازادی مطبوعات
to set at liberty
رها کردن
nurse of liberty
پرورشگاه یا مهد ازادی
liberty civil
ازادیی که محدود باشد بوضع قوانین برای اسایش مردم
liberty man
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
liberty men
افراد مرخصی
liberty of conscience
ازادی عقیده یا فکر
liberty party
حزب ازادی
liberty party
حزب مخالف سیستم برده داری که در سال 0481 در ایالات متحده امریکاتشکیل شد
liberty pole
چوب پرچم انقلابیون فرانسه وامریکا
the champion of liberty
مدافع ازادی
the champion of liberty
سنگ بسینه زن ازادی
dispossess of liberty
سلب حریت
to set at liberty
ازاد کردن
play down
<idiom>
ارزش چیزی را پایین آوردن
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
play down
بازی در وقت اضافه
to play at
شرکت کردن در
play by play
پخش رادیویی
to play at
خواهی نخواهی اقدام کردن
to play at
داخل شدن در
play by play
پخش رادیویی مسابقه
play away
باختن
play off
<idiom>
رفتار مختلف با اشخاص
let us play
بازی کنیم
to play with something
چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
play at
وانمود کردن
to play away
ببازی گذرانیدن درقمارباختن
play off
<idiom>
ثابت ماندن بازی دوتیم
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play away
به بازی گذراندن
play
نمایش نمایشنامه
we used to play there
ما انجا بازی میکردیم
by-play
کار یا نمایش ثانوی
to play
با وسائل پست سو استفاده کردن
play up to someone
<idiom>
با چاپلوسی سودبدست آوردن
play through
رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up
اطمینان دادن به
play up
تاکید کردن
play up to
پشتیبانی کردن از
play
رل بازی کردن
play
زدن
play
الت موسیقی نواختن
play
تفریح کردن ساز زدن
play
تفریح بازی کردن
play out
خسته کردن ماهی
play out
بپایان رساندن
play out
تا اخر بازی کردن
play for one
حفظ توپ
we used to play there
.......
play
روی صحنهء نمایش فاهرشدن
by-play
حرکات یا مکالمات فرعی
play off
مسابقه را باتمام رساندن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off
از سر خود واکردن
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
play on
سوء استفاده کردن از
play out
تا اخر ایستادگی کردن
play out
تا اخرایفا کردن
play
نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
to play the d.
شیطنت کردن
all play all
مسابقه دورهای
play
شرکت درمسابقه انفرادی
play
کیفیت یاسبک بازی
come into play
روی کار امدن
to play off
سنگ رویخ کردن
out of play
توپ مرده
play
اداره مسابقه
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play itself out
اتفاق افتادن
Let's play for keeps.
بیا جدی بازی کنیم.
[روی پول یا هر چیزی بها دار]
play
حرکت ازاد
play
بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play
خلاصی بازی
play
خلاصی داشتن
play
بازی کردن
play
شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play
رقابت
play
ضربه به توپ
play
بازی
to play itself out
رخ دادن
to play off
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play up
درست و حسابی بازی کردن
in play
به شوخی
in play
بطور غیر جدی
to play first f.
ویولون اول
in play
در شرف ضربه زدن به توپ
to play upon
سو استفاده کردن از
play up
<idiom>
پافشاری کردن
to play upon
گول زدن
to play first f.
پیش قدم بودن
to play in or out
با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it
با وسائل پست سو استفاده کردن از
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
play-acted
بازی کردن
to play the fool
لودگی کردن
play-act
بازی کردن
play-act
نقش داشتن
play-act
وانمود کردن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
play-act
تو بازی رفتن
play-act
ادا در آوردن
to play the deuce with
خراب کردن
play-acted
وانمود کردن
to play the man
مردانگی کردن
play-acted
نقش داشتن
to play upon words
جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to represent a play
داستانی را نمایش دادن
to play up to another actor
بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the man
مرد بودن
to play the truant
از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
what instrument can you play?
چه سازی میتوانیدبزنید
what instrument can you play?
کدام ساز را ...
to play the truant
ازاموزشگاه گریز زدن
to play the woman
جرامدن
to play the woman
گریه کردن ترسیدن
to play the game
رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool
احمقانه رفتارکردن
to play the fool
مسخرگی کردن
child's play
بچه بازی
child's play
بازی کودکان
child's play
هر کار بسیار آسان
to play the fool
ابلهی کردن
play music
موسیقی ساختن
to play with fire
با آتش بازی کردن
[همچنین اصطلاح مجازی]
to play with fire
آتش روشن کردن
as good as a play
<idiom>
مثل فیلم
play with fire
<idiom>
بازی باجان خود
play the field
<idiom>
با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right
<idiom>
از فرصتهای خود سودبردن
play on words
<idiom>
بازی با کلمات
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky
<idiom>
از مدرسه یا کار دررفتن
play music
موزیک ساختن
to play
[the]
harp
چنگ زدن
[موسیقی]
to play soccer
فوتبال بازی کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
foul play
ناجوانمردی
foul play
<adj.>
ناجوانمردی
to play it safe
با احتیاط عمل کردن
[اصطلاح روزمره]
play music
آهنگ ساختن
play footsie
<idiom>
باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie
<idiom>
از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear
<idiom>
توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play button
دکمهشروع
on/play button
کلیدشروعبهکار
play-acts
ادا در آوردن
play-acts
تو بازی رفتن
play-acts
وانمود کردن
play-acts
نقش داشتن
play-acts
بازی کردن
play-acting
ادا در آوردن
play-acting
تو بازی رفتن
play-acting
وانمود کردن
play-acting
نقش داشتن
play-acting
بازی کردن
play-acted
ادا در آوردن
play key
کلیدپلی
play/pause
دکمهنمایشوایست
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
fair play
<idiom>
عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards .
ورق بازی کردن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love .
عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card
آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play.
کار بدون تفریح
A 4-cat play.
نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ?
این بازی رابلد هستید ؟
role play
بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com