Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
strike force
نیروی ضربتی
strike force
نیروی کمین یا ضربت
Other Matches
Force is the answer to force.
<proverb>
جواب زور را زور مى دهد .
they are on strike
اعتصاب کرده اند
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
strike below
بردن کالا به انبار
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike
زدن
strike off
بی زحمت درست کردن
go on strike
اعتصاب کردن
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
strike out
از بازی خارج شدن
strike out
واردعمل شدن
to go on strike
اعتصاب کردن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
strike up
نواختن
strike up
نواخته شدن
to strike in
به اندرون زدن
to strike in
دخالت کردن
to strike in
پامیان گذاردن
to strike into
اغازنهادن
to strike into
شروع کردن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike out
باطل کردن
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
strike
ضربه زدن
strike
توپ زن بودن
strike
تک هوایی
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
strike
حمله کردن
strike
ضربت زدن یورش
strike
ضربت
strike
چادر را از جا کندن
strike
تک ناگهانی
strike
تصادم
strike
اعتصاب
strike
برخورد
strike
اعتصاب ضربه
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike
اعتصاب کردن
strike
سکه ضرب کردن
strike
بخاطرخطورکردن
strike
ضربت زدن خوردن به
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
first strike
اولین ضربه
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
nuclear strike
تک اتمی
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
strike with a hammer
پتک زدن
strike with terror
وحشت زده
to strike with awe
هیبت زده کردن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
fly strike
هجوم مگس
ten strike
امر موفقیت امیز
strike with terror
ترسیده
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
general strike
اعتصاب عمومی
strike zone
منطقه خط سیر
nuclear strike
تک هستهای
strike root
ریشه کردن گرفتن
strike blind
با ضربه کور کردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
strike a balance
موازنه بدست اوردن
stay in strike
اعتصاب
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
strike a bargain
معامله کردن
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
strike oil
به نفت رسیدن
data strike
چاهک داده ها
air strike
حمله هوایی
air strike
تک هوایی
post strike
بعد از تک هوایی
post strike
بعد از اجرای تک
strike root
ریشه زدن
strike joint
شکستگی طولی
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
to strike a light
کبریت زدن
To cross out . To strike off.
خط زدن
strike-breaking
شکستناعتصاب
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike-breaker
اعتصاب شکن
to strike work
اعتصاب کردن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike tens
اردو رابهم زدن
To strike a match.
کبریت زدن
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
hunger strike
اعتصاب غذا
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
to strike root
برقرارشدن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
to strike a snag
بمانعی برخوردن
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
to strike a blow for
سنگ
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike camp
اردورابهم زدن
strike plate
صفحهتوپی
to strike dumb
گنگ کردن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike root
ریشه زدن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike oil
بنفت رسیدن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
to strike a match or light
کبریت زدن
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
in force
مجری
in force
دارای اعتبار
to come into force
مجرایامعمول شدن
p force
نیروی جلوبرنده یاپرت کننده
force
شدت عمل
force
قدرت
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
کد توکار که شروع صفحه جدید را نشان میدهد
force
شروع به عمل یا کار
force
بیرون کردن
force
راندن
by force
بجبر
force
بردار نیرو
force
خشونت نشان دادن
force
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force
مسلح کردن
force
مجبورکردن بزورگرفتن
force
بزور بازکردن
force
بی عصمت کردن
by force of
بضرب
by force
عنفا
force
نافذ
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
فشار دادن
force
یکان قسمت نظامی
force
پاس بی هدف
force
تکرار ضربه برای به دفاع کشاندن حریف
force
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force
نیروی نظامی
force
تحمیل کردن
force
مجبورکردن
force
بازور جلو رفتن تحمیل
by force
جبرا
by force
بزور
force
مجبور کردن
force
وادار کردن
force
زور
force
نیرو
force
جبر
force
عنف
came into force
مجری شدن
force
نفوذ
force
قوا
force
عده
screening force
نیروی پوششی
screening force
نیروی پوشاننده
attraction force
نیروی ربایش
security force
نیروی تامینی
service force
یکان خدمات
force-feeds
به زور خوراندن
service force
یکان خدماتی دریایی
shearing force
تلاش برشی
shearing force
نیروی برشی
attraction force
نیروی جاذبه
attack force
نیروی تک کننده به ساحل نیروی تک
sales force
نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
sales force
فروشندگان
reaction force
نیروی عکس العمل
reconnaissance in force
شناسایی با رزم
redistribution of force
تقسیم مجدد نیروها
reflex force
نیروی عکس العمل
reflex force
فشارعکس العمل
repulsion force
نیروی دافعه
reserve force
نیروی احتیاط
residual force
نیروهای ته مانده یاباقیمانده در محل
resistance force
جنبش مقاومت یا جنبش ازادی بخش انقلابی
resistive force
نیروی مقاوم
restoring force
نیروی بازگرداننده
resultant of force
برایند نیرو
rotor force
نیروی روتور
assault force
نیروی هجوم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com