English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 54 (5 milliseconds)
English Persian
stuck beacon ایستگاه مرتباگ فریمهای اخطار می فرستد
Other Matches
stuck up گستاخ
stuck up <idiom> خود پسندی
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
to stuck out بیرون کردن
to stuck out جلودادن
stuck up خودبین خودستا
stuck up مغرور
stuck-up گستاخ
stuck-up خودبین خودستا
stuck-up مغرور
beacon on اسم رمز برای فرمان
beacon on رادارتعقیب هدف خود را روشن کن
beacon off رادارتعقیب هدف خود را خاموش کن
beacon off اسم رمز برای فرمان
beacon سیگنالهایی که پیامی توسط یک وسیله خراب در شبکه ارسال میشود
beacon راهنما
beacon بیکن
beacon فار دریایی
beacon برج دریایی برج مراقبت برج کنترل هواپیماها
beacon دیدگاه
beacon باچراغ یانشان راهنمایی کردن
beacon امواج رادیویی برای هدایت هواپیما
beacon برج دیدبانی
beacon چراغ دریایی
Our car was stuck in the اتوموبیل ما در گه گیر کرده بود
I am stuck with it . I am landed with it . بیخ ریشم مانده
to get stuck in mud در گل گیر کردن
thunder stuck حیرت زده
thunder stuck رعدزده
stuck with pins سنجاق زده
radar beacon برج مراقبت رادار
radar beacon برج دیدبانی رادار
locator beacon برج اکتشاف هوایی
locator beacon برج اکتشافی
day beacon برج ناوبری مورد استفاده درروز
beacon double اسم رمز برای انتخاب روش تعقیب هدف با استفاده از دونوع موج رادار
day beacon برج ناوبری روز
beacon flight پرواز با کمک برج مراقبت پرواز با استفاده از کمک برج
beacon frame فرم مخصوص در پروتکل FDDI که پس از توقف در شبکه ارسال میشود
airborne beacon رادارمراقبت نصب شده روی هواپیما
radio beacon بیکن رادیویی
radio beacon انتن بی سیم
air beacon برج مراقبت پایگاه
radio beacon برج بی سیم انتن فرستنده بی سیم
airborne beacon برج مراقبت هوابرد
radar beacon راهنمای رادار
zmarker beacon نوعی برج کنترل هوایی مستقر در میدان تیر پدافندهوایی
zmarker beacon برج مراقبت نشان دهنده محل فرودگاه به هواپیماها
Belisha beacon نوعیچراغراهنماییچشمکزن
A bone has stuck in my throat . یک استخوان توی گلویم گیر کرده
crash locator beacon برج اعلام سوانح دریایی برج تعیین محل سوانح دریایی
The key stuck in the door lock . کلید درقفل گیر کرد
He has a crush on that young girl . He is stuck on that young girl . گلویش پیش دخترک گیر کرده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com