English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
target round یک دور تیراندازی با تیر وکمان
Other Matches
target نقطه برداشت یا قرائت
target سپر
target اماج
on target بالای اماج زمان روی هدف
target هدف مشخص
target تیر نشانه
target هدف گیری کردن
target نشان
target هدف
target تخته هدف
target سیبل
on target روی هدف
target هدفی که می خواهید به آن برسید
target مدت زمانی که برنامه هدف اجرا میشود
target کامپیوتری که نرم افزار روی آن اجرا میشود.
target حالت پردازش محاورهای برای اجرای برنامه
target پنجرهای که متن یا گرافیک روی آن نمایش داده می شوند
target زبانی که زبان از زبان اصلی به آن ترجمه خواهد شد
target حد و مرز
target سینه حریف
target گل
target نشانگاه
known target هدف شناخته شده یا مشخص
target دیسکی که روی آن فایل کپی میشود
target برنامه هدف یا برنامه کامپیوتری به صورت کد هدف که توسط کامپایلر حفافت میشود
known target هدف معلوم
target هدف فرود هدف شمشیرباز
target price قیمت مورد نظر
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
target of opportunity هدف ناگهانی
target discrimination قدرت رادار برای درگیری باهدفهای مختلف یا تشخیص هدفهای مختلف
target designation روش انتخاب هدف
target overlay کالک اماج
target overlay کالک هدفها
target price قیمت موردنظر
target description شرح مشخصات هدف
target pattern شکل قرار گرفتن هدف
target of opportunity هدف انی
target description شرح هدف
target pattern شکل هدف مسیر تک هواپیما به هدف
target point تیر نوک تیز
target designation سیستن انتخاب هدف
target disk دیسک مقصود
target market بازاری که سخت افزار یا نرم افزار مخصوصا برای ان طراحی شود
target echo علایم دریافتی از هدف یاپدیدار شده روی صفحه راداراز هدف
lost target تیر خطا
target dossiers پرونده اطلاعات جمع اوری شده درمورد هدفهای منطقه
target dossiers پرونده هدفها
target diving شیرجه از ارتفاعات مختلف به روی اب بمنظور سنجش دقت
linear target هدفهای خطی
target grid شبکه هدف
target grid مختصات هدف
target indications عناصر هدف
target indications اطلاعات مربوط به هدف
target language زبان هدف
target language زبان مقصود
target list لیست هدفها
off target hit ضربه بی ارزش شمشیرباز
linear target هدفهای درخط
target list لیست اماجها
target folders پوشههای پرونده هدف پوشه اطلاعات هدف
opportunity target هدف ناگهانی
target audience گروه اجتماعی که هدف تبلیغ هستند
target audience جماعت هدف تبلیغات
target indicator شاخص نشان دهنده هدف شاخص هدف
target arrow تیر مخصوص تیراندازی
target array نمودار گرافیک نیروها و تاسیسات و وضعیت دشمن در منطقه هدف
target array نیمرخ هدف
target archery مسابقه تیراندازی از فاصله معین با تیر و کمان
target aquisition سیستم تجسس هدف
target aquisition سیستم هدف یابی
target angle زاویه هدف
target allocation سهمیه بندی هدف
target allocation واگذاری هدف
strategic target هدف مهم نظامی
sleeve target هدف کش هوایی استوانهای برای تیراندازی ضد هوایی
silhouette target سایه هدف
silhouette target هدف مصنوعی هیولای هدف
silhouette target ادمک
target audience افراد مورد نظر
target behavior رفتار اماج
target bow کمان مخصوص تیراندازی باتیر و کمان
opportunity target هدفی که غیرمنتظره فاهر میشود
target description خصوصیات هدف
pinpoint target هدف نقطهای
pinpoint target هدف دقیق تعیین شده
planned target هدف طرح ریزی شده
target area منطقه هدف
planned target اماج طرح ریزی شده هدف پیش بینی شده
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
target date زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
target computer کامپیوتر هدف
target chart نقشه هدفهای بمباران هوایی
record as target اماج را ثبت کنید
record as target ثبت کردن بعنوان هدف
record as target ثبت اماج
target captain عضو تیم چهارنفره تیراندازی با تیر و کمان که ضمنا"دستور اغاز و پایان را میدهد
target cap گشتی هوایی رزمی مخصوص تجسس منطقه هدف
scheduled target اماج طبق برنامه
target profit سود مورد نظر
target-oriented <adj.> هدف گرا
time on target زره
area target هدف منطقهای
area target اماج منطقهای
auxiliary target هدف کمکی
auxiliary target نقطه کمکی
time on target اتش زمان روی هدف
time on target زمان روی هدف
thermal target هوای گرم بالارونده برای بالون
target system سیستم هدفهای میدان تیر سری هدفهای مستقر در یک منطقه
time over target زمان رسیدن روی هدف زمانی که هواپیما روی هدف می رسد
triplane target هدف کش زیرابی
transient target هدف متحرک
target-oriented <adj.> مقصد گرا
target-oriented <adj.> هدف دار
soft target هدفبدوندفاع
target areas ناحیههدف
transient target هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
To hit the target. بهدف خوردن
target system سیستم هدفها
target selector دوربین انتخاب هدف دوربینی که مخصوص انتخاب هدفها به وسیله توپ است
fresh target هدف جدید
target range مسافت هدف میدان تیر مشقی
phantom target جعبه بازاوا
target range برد هدف
target programm برنامه هدف
target program برنامه هدف
target program برنامه مقصود
fleeting target هدف متحرک و زودگذر هدفی که با سرعت حرکت میکند
target profit سود مطلوب
disappearing target هدف غایب شونده هدف ناپایدار
disappearing target هدف ناپدید شونده
target rifle تفنگ مشقی
crossing target هدفی که درسمت حرکت میکند هدف عبور کننده در مسیر رژه
crossing target هدف متحرک
target routine روال هدف
demolition target هدف تخریب
crossing target هدفهای متحرک عرضی
target rifle تفنگ مخصوص تیراندازی به هدف
demolition target منطقه تخریب منطقه در نظر گرفته شده برای تخریب
target approach point اخرین نقطه بازرسی درمنطقه فرود یا بارریزی
target detection radar رادارحمایتکنندههدف
target offset methode روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
The aim [target] is 5 Euros. هدف [کسب] ۵ ایرو است.
gun target line خط توپ هدف
target information center مرکز اطلاعات هدف
target information center مرکز جمع اوری اطلاعات هدفها
aerial target aquisition هدف یابی هوایی
air target chart نقشه هدفهای هوایی
air target chart نمودارهدفهای هوایی
air target mosaic مجموعه عکسهای تهیه شده از هدف عکس موزاییک هدفهای هوایی
His plan miscarried . He missed the target تیرش بخطا رفت
air target material program برنامه تهیه اماد برای تک به هدفهای هوایی
round off گرد کردن
round-up ورود ناگهانی پلیس
round on جمع اوری کردن
round on گرد کردن
round out دور زدن
round out گرد کردن
round out دورزدن هواپیما برای نشستن
round up جمع اوری اشیا یا اشخاص پراکنده
round up گرد کردن افزایشی
ro round off کاو کردن محدب کردن
round off گرد کردن برشی
round-up حمله ناگهانی پلیس
to look round اطراف کار را دیدن یا پاییدن امکان چیزیی راسنجیدن
to go round دیدنیهای غیر رسمی کردن
to go round دورزدن
to go round برای همه کفایت کردن
to go round به همه رسیدن
to get round باحیله پیشدستی کردن بر
to get round ازسرخودرفع کردن ریشخندکردن
to come round گشت زدن
to round on any one از کسی چغلی کردن
to round on any one چغلی کسیرا کردن
to round up گرد کردن
to come round [around] <idiom> به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
get round طفره رفتن
get round از زیر [کاری] در رفتن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
to come round سرزدن
to round up جمع اوری کردن
to round up تبعیدکردن
to round up گلوله کردن
to be round with any one با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
ro round off گرد کردن
ro round off صاف کردن
ro round off ازتیزی دراوردن
round about دور سر گرداندن مطلب
round and round دور تا دور
round and round گرداگرد
round and round از هرسو
round and round ازهر طرف
round روش سازماندهی استفاده از کامپیوتر توسط چندین کاربر که هر یک آنرا در یک زمان اجرا می کنند و به بعدی می فرستند
round تقریب زدن یک عدد با یک مقدار دقت بیشتر یا کمتر
round مشابه 8759
round about پر پیچ و خم
round عدم دقت در اعداد به علت گرد کردن
round مدور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com