Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
the british common wealth of nation
انگلستان و ایرلند و ممالک وابسته ازاد و ممالک تحت الحمایه و مستعمره ان راگویند
Other Matches
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
common wealth
کشور
common wealth
ملل مشترک المنافع
common wealth
مشترک المنافع
common wealth
ممالک مشترک المنافع
the common wealth of england
جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
the common wealth of learning
مجمع ادبا
the common wealth of australia
ممالک مشترک المنافع استرالیا
the common wealth of massachusette
چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
the common wealth of learning
افراد اهل علم
nation
امت
nation
خانواده طایفه
nation
کشور
nation
قوم
nation
ملت
nation-states
حکومت متشکل از یک قوم یا یک ملت
the whole body of a nation
ملت
the whole body of a nation
تمامی
the jewish nation
قوم یهود
the iranian nation
ملت ایران
most favoured nation
most
most favoured nation
دولت کامله الوداد
most favored nation
کشورهایی را گویند که در صورتی که یکی از لنها امتیازی را به کشور دیگر بدهد سایرین نیزبخودی خود دارای ان امتیازبشوند
nation-states
دولت ملی
the birth of a nation
تولد یک ملت
nation-state
دولت ملی
nation state
حکومت متشکل از یک قوم یا یک ملت
nation-state
حکومت متشکل از یک قوم یا یک ملت
nation state
دولت ملی
The will of the nation
[people]
اراده ملت
[مردم]
host nation
کشور میزبان
most favored nation
دول کامله الوداد
the jewish nation
ملت بنی اسرائیل
To stir the nation to action.
ملت را بحرکت در آوردن
to declare war upon a nation
اعلان جنگ به ملتی دادن
wealth
ثروت
wealth is nothing to
ثروث پیش .....هیچ است
wealth
زیادی
wealth
وفور
wealth
مال تمول
wealth
دارایی
wealth
توانگری
He squandered his wealth.
مال وزندگیش رادود داد
he is possessed of wealth
او دارای ثروت است
economic wealth
ثروت اقتصادی
distribution of wealth
توزیع ثروت
conscription of wealth
مصادره اموال در زمان جنگ به وسیله دولت
wealth effect
اثر ثروت
wealth distribution
توزیع ثروت
he was proud of his wealth
بدولت خود میبالید
he was proud of his wealth
بدارایی خود مغرور بود مست دارایی خود بود
wealth creation
ایجاد ثروت
wealth effect
"اثر پیگو "
social wealth
ثروت اجتماعی
redistribution of wealth
توزیع دوباره ثروت
wealth of nations
ثروت ملل
net wealth
ثروت خالص
net wealth
دارائی خالص
industrial wealth
مالی که از راه پیشه و هنربدست امده باشد
national wealth
ثروت ملی
wealth tax
مالیات بر ثروت
To attain position and wealth.
به مقام وثروت رسیدن
wealth saving relationship
رابطه ثروت و پس انداز
man made wealth
ثروت ساخت بشر
social security wealth
ثروت ناشی از نظام تامین اجتماعی
To squander tyhe national wealth.
ثروت ملی را آتش زدن (برباد دادن )
I am sick and tired of hearing about your wealth ( fortune ) .
تو هم که با این ثروتت ما را کشتی
out of the common
غیر معمول
common d.
مقسوم علیه مشترک
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
in common
مشاع
common
معمولی متعارفی
common
عام
common
پیش پاافتاده
common
پست عوامانه
common
: مردم عوام
common
رایج
common
عمومی
common
مشارکت کردن
common
مشترک
common
مشترک اشتراکی
common
مشاع بودن
common
مشترکااستفاده کردن
common
عادی
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common
:عمومی
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
مین میکند
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common law
حقوق عرفی
common whipping
بست عادی
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
Common Market
بازار مشترک
common law
حقوق غیرمدون
common parts
قطعات عمومی
common law
عرف common
common whipping
بست معمولی
common-law
حقوق عرفی
common-law
حقوق غیرمدون
common-law
عرف common
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market
بلژیک
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
common denominator
مخرج مشترک
common denominators
مخرج مشترک
held in common
مشاع
held in common
مشترک
common fraction
مخرج مشترک
estate in common
مالکیت مشاع
common cold
سرماخوردگی
surcharge of common
یا جنگل
tenancy in common
استیجار مشترک
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common land
مکانعمومی
common ground
نقطهنظراتمشترک
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people
عوام
the common people
عامه
the common people
عوام الناس
common onion
پیاز
to make common cause
دست یکی شدن
to make common cause
متحد شدن
common room
اتاق استادان
common room
باشگاه دانشجویان
common room
تالار دانشجویان
common rooms
اتاق استادان
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
تالار دانشجویان
common periwinkle
نوعیحلزون
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common items
قطعات عمومی
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common colds
گریپ نزله
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector
با جریان روب مشترک
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier
مکاری
common carrier
متصدی حمل ونقل
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common factor
عامل مشترک
common sense
حضور ذهن
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware
قطعات عمومی
common grid
شبکه عمومی
common goods
کالای مورد نیاز عموم
common good
خیر عمومی یا صلاح همگانی
common gender
جنس مشترک
common fronties
مرز مشترک
common foul
خطای عادی
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate
سرنوشت مشترک
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier
گاراژ دار
common-house
نشیمنگاه صومعه
common colds
زکام
common sense
عقل سلیم
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common sense
عرف
common joist
تیر کف اتاق
common rafter
تیر خرپا
common roof
تیرچه افقی خرپا
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar
سنگ چکش خورده
common block
قرقره عادی
common block
قرقره چوبی
common area
ناحیه مشترک
common arbitrator
سرداور
by common consent
متفقا
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
common round
ابزار فیتیله
common storage
حافظه مشترک
common user
عمومی
common sensibility
حس کلی بدنی
common purse
وجوه عمومی
common progarm
برنامه مشترک
common colds
سرماخوردگی
common parts
قطعات یدکی عمومی
common user
مشترک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com