Dictiornary-Farsi | to make a part | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
to make a part [ial] payment	یک قسط را پرداختن


Other Matches

To make money. To make ones pile.	پول درآوردن ( ساختن )
to make friends [to make connections]	رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
for their part <adv.>	از طرف آنها
on her part <adv.>	از طرف او [زن]
for her part <adv.>	از طرف او [زن]
on your part <adv.>	از طرف شما
for your part <adv.>	از طرف شما
part off	جدا کردن
part with each other	ازهم جدا شدن
on their part <adv.>	از طرف آنها
on my part <adv.>	از طرف من
for my part <adv.>	از طرف من
on your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
for your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
on your part <adv.>	از طرف تو
for your part <adv.>	از طرف تو
themselves [for their part] <adv.>	از طرف آنها
as part of	بخشی از
two part	کاغذ
two part	با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
part way	تا اندازهای
part way	نیمه
part way	بخشی از راه
in part	در یک قسمت
in part	تایک اندازه
A part of the whole .	جزئی از کل
take part in <idiom>	درچیزی شرکت داشتن
in part <idiom>	تا یک اندازه
for the most part	اکثرا
for the most part	بیشتر
better part	قسمت بیشتر
on the other part	از طرف دیگر
on his part	از طرف او
name part	بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
for my part	از سهم خودم
for my part	من که
to take part [in]	شرکت داشتن [در]
part	نقش بازگیر
part	اسباب یدکی اتومبیل
part	مکان
part	عضو نقطه
part	عنصر اصلی
part	جزء مساوی
part	خرد جزء مرکب چیزی
part	عضو
part	نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part	سهم
part	برخه
part	جداکردن
part	جدا شدن
part	قطعه یدکی
part	تفکیک کردن تفکیک شدن
part	مقسوم
part	سهم ناحیه
part	قسمت
part	قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part	قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part	بخشی از چیزی
take part	مداخله کردن شرکت کردن
take part	دخالت کردن
from your part <adv.>	از طرف شماها
part	جزء
on your part <adv.>	از طرف شماها
on his part <adv.>	از طرف او [مرد]
take part	دخالت یا شرکت کردن
take part	سهیم شدن
part	بخش
part	پاره
part	قطعه
take the part of	طرفداری کردن
take part	سهیم بودن
for my part <adv.>	از سوی من
on my part <adv.>	از سوی من
for your part <adv.>	از طرف شماها
for his part <adv.>	از طرف او [مرد]
replacement part	قطعه یدکی
flat part	قسمتمسطح
bit part	قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
part-singing	یکجورآواز
part number	شماره قطعه
imaginary part	بخش موهومی [ریاضی]
imaginary part	قسمت موهومی [ریاضی]
do one's bit (part) <idiom>	کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
To part ones hair .	فرق سر باز کردن
replacement part	زاپاس
spare part	قطعهیدک
part-timer	فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
part and parcel <idiom>	قسمت مهمولازم
imaginary part	مولفه موهومی [ریاضی]
work part	قطعه کار
wholly or in part	جزئی یا کلی
part payment	پرداخت اقساطی
part payment	بیعانه قسط
part performance	عقد معین
part performance	عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part plan	نقشه جزیی
part song	اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
part the hair	فرق بازکردن
piece part	قطعه یک پارچه
piece part	قطعه سرهم و جدا نشدنی
press part	بخش فشرده
running part	قسمت رونده
take in good part	خوب تلقی کردن
standing part	قسمت ایستا
standing part	قسمت ثابت
part owners	افراد شریک المال
part owners	شرکا
production part	بخش تولید
to part with freinds	دال براغاز کردن چیزی =از
to part the hair	فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to part the hair	فرق باز کردن
to part in pieces	پاره پاره کردن
middle part	میان
middle part	قسمت میانی
ness on his part	این بیشتر بواسطه کمرویی است
part and parcel	جزء لاینفک
to part company with any one	رفاقت را با کسی بهم زدن
part correlation	همبستگی پارهای
part learning	یادگیری بخش بخش
part list	فهرست اجزاء
part list	فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part of ship	گروه بندی کار
standing part	قسمت ثابت تاکل
replacement part	مضایقه
integral part	جزء مکمل
imaginary part	جزء موهومی
imaginary part	جزء انگاری
part [American E]	فرق سر [مدل مو]
To play ones part .	نقش خودرا بازی کردن
companion part	لنگ
hauling part	قسمت متحرک
hauling part	قسمت کشنده
fractional part	جز کسری
formed part	بخش شکل داده شده
integral part	جزء لازم
in part payment	علی الحساب
address part	جزء نشانی
address part	جزء آدرس
integral part	جزء لاینفک
address part	جز نشانی
it was no part of my plan	ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
to part one's hair	فرق سر خود را باز کردن
inhomogeneous part	بخش غیریکنواخت
part of speech	بخش گفتار
part of speech	ادات سخن
part-time	پاره وقت
part-time	برخه کار
replacement part	قطعه جایگزینی
detail part	قسمت مفصل
part time	نیمه وقت
part time	برخه کاری
part time	برخه کار
part time	پاره وقت
part song	آواز دسته جمعی بدون ساز
detail part	قسمت مشروح نامه یا مقاله
part-time	برخه کاری
companion part	لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
component part	جزء ساختمان
companion part	میل لنگ
part-time	نیمه وقت
it was no part of my plan	کی جزو نقشه من بود
part-time weaver	بافنده پاره وقت
fixed point part	جزء کسری
A part of Iranian territory.	بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
multi part stationery	کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
aliquot part charge	خرج چندجزئی
die formed part	بخش قالبی حدیدهای
he took my words in good part	سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
aliquot part charge	خرج چند قسمتی
hot pressed part	بخش پرس شده داغ
part company with a person	رفاقت را با کسی بهم زدن
operative part of a deed	قسمت اصلی سند
die pressed part	بخش فشرده حدیدهای
part time job	کار نیمه وقت
sue and losse part	عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
ninth part of a man	خیاط
ninth part of a man	درزی
ninth part of a man	خیاطی کردن دوزندگی کردن
ninth part of a man	لباس دوختن برای
part time work	کار نیمه وقت
to bruise a part of the body	کبود شدن یک قسمت از بدن [پزشکی]
He played the part of Rostam .	نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
part time job	شغل نیمه وقت
option of sales unfulfilled in part	خیار تبعض صفقه
Full ( part) time employees .	کارمندان تمام (پاره ) وقت
option of contract invalid in part	خیار تبعیض صفقه
part [ial] payment of a fine	پرداخت قسمتی از جریمه
They live abroad for the greater part of the year.	آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
As part of my training, I spent a year abroad.	درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
to make an a	مساعده دادن
to make a r. for something	چیز یرا خواهش کردن
to make out	سر دراوردن دریافتن
to make known	اشکار ساختن
to make believe	وانمود کردن
to make away	خلاص شدن از
to make away	ساختن
to make away	کار
to make away	بر باد دادن
to make an a of any one	با کسی اشنایی کردن
to make an a of	احمق یانادان کردن