English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
Other Matches
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home . هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
get the start of سبقت جستن بر
start آغاز [ابتدا] [شروع]
start up راه اندازی
start up رخ دادن
start up از جا پریدن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
start out قصد کردن
start out اقدام کردن
start in <idiom> شروع کار
start off شروع کردن شروع شدن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
at the start در اغاز کار
at the start در ابتدا
to start doing something کاریرا اغازکردن
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
to start with اصلا
to start doing something دست بکاری زدن
to start with اولا
to start شروع کردن به دویدن
to start with در ابتدا
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start up از جا پریدن
to start up رخ دادن
to start up پیش امدن
rummy start رویداد شگفت انگیز
standing start استارت ایستاده
soft start راه اندازی نرم
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
To start the engine. موتور راراه انداختن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to start a motor موتوری را بکار انداختن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
soft start اغاز نرم
start bit ذرهء اغاز نما
start up screen صفحه اغازگر
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
kick-start هندلموتور
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
to start on a journey عازم سفری شدن
to start on a journey رهسپارسفر شدن
warm start شروع گرم
head start فرجه
head start ارفاق
head start فرصت برتری
start wall دیوارهشروع
start switch دکمهشروعبهکار
start line خطشروع
reading start شروعخواندن
start up disk دیسک اغازگر
start up disk دیسک راه اندازی
start up control کنترل اغازی
start bit بیت اغازنما
start bit بیت شروع
start bit بیت اغاز
start button تکمه استارت
start button تکمه راه اندازی
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start element عنصر شروع
start key کلید شروع
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
start of message اغاز پیام
start of taxt اغاز متن
start of taxt شروع متن
start on the journey عازم سفر شدن
start signal علامت شروع
backstroke start شروعشنابهپشت
sprint start استارت نشسته
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start دوباره روشن کردن
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
cold start شروع سرد
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
crouch start استارت نشسته
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
to start with difficulty به سختی روشن شدن
false start استارت کاذب
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start اغاز نادرست خطا در شروع
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
cold start boot cold
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
to make an early start زود حرکت کردن
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
to make an early start زودرهسپار شدن
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
start stop system سیستم قطع و وصلی
pattern start key کلیدشروعبافت
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
home نقط ه شروع چاپ روی صفحه
home مرزوبوم
home که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home میهن وطن
home منزل
home منزلگاه
home اقامت گاه
home شهر بخانه برگشتن
third home بازیگر مهاجم
home help کمکحالبیمار
home خانه دادن
home جا به داخل لوله راندن
home زمین خودی
home ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home بازی
home امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home وطن اسایشگاه
home روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
home میهن
home کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
home محل زندگی کسی
home اولین رکورد داده در فایل
home بطرف خانه
home وطن
at home <idiom> درخانه
home وطن
home زادبوم
at home پذیرایی در ساعت معین
home خانه
WI'll you take me home? مرا به منزل می رسانید ؟
On my way home. . . سرراهم بمنزل ...
On my way home. . . اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
nobody home <idiom> فکرش جای دیگر است
may i see you home? اجازه دهید شمارابخانه
Is there anybody at home ? Anybody home ? کسی منزل هست ؟
come home کشیده شدن لنگر به طرف ناو
It came home to me. به فکرم رسید.
home میهن
may i see you home? برسانم
home like راحت
home like وطنی
home like خانگی
home سرزمین پدر و مادر
It came home to me. به نظرم رسید.
take-home pay حقوق خالص
take-home pay مزد خالص
children's home محلنگهداریبچههاییکهپدرومادر خوبوشایستهایندارند
take-home pay خالص دریافتی
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
Theres no place like home . <proverb> هیچ جا مثل خانه نمى شود .
You have my home address. شما آدرس من را دارید.
home plate صفحهبازی
home address آدرس منزل
home straight خطمستقیموسطبازی
take-home pay مزد پس از کسر مالیات و غیره
Home appliances لوازم خانگی
I'll be at home today . امروز منزل خواهم بود
Try to be home before dark. سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
to send home به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
home-made <adj.> خانگی
home-made <adj.> در خانه ساخته [تهیه] شده
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
stately home خانهاشرافی
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
Home appliances وسایل خانگی
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
He came straight home. صاف آمد خانه
home ground آشنا بهمحیط
Home Secretary مسئولدفتر
home time زمانیکهمدارستعطیلمیشود
home truth حقایقیکهدربارهخودتاناز دیگریمیفهمید
What is your home address? نشانی منزلتان چیست ؟
home-grown محصول خانه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com