English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 83 (6 milliseconds)
English Persian
towing hitch حالتاتواستاپزدن
Other Matches
towing بکسل کردن
towing یدک کش
towing به حرکت دراوردن هواپیمای بی موتور با هواپیمای موتوردار یا اتومبیل یا قرقره و طناب
towing یدک
towing یدک کشیدن
kow-towing سجده کردن
kow-towing کرنش کردن
kow-towing کرنش
kow-towing سجده
kow-towing زانو زدن و پیشانی را بر زمین قرار دادن
towing bridle برایدل یدک
towing hawser سیم یدک
towing bridle حلقه یدک
towing hawser طناب یدک towrope : syn
towing pendant بند یدک
towing slip خفت یدک
towing spar تیر یدک
towing spar الوار بکسل کردن ناو
kow-towing پیشانی بر زمین نهادن
kow-towing زیاده
kow-towing خود را کوچک کردن
towing bridle افسار یدک
towing eye حلقهبکسولکننده
towing boat کشتی یدک کش
towing boat کرجی
hitch up خفت زدن به
to hitch مجانی سوار شدن
to hitch اوتو استاپ زدن
to hitch سرجاده ایستادن و با شست جهت خود را نشان دادن
There is a hitch somewhere. یک جای کار گره خورده است
hitch and go نوعی پاس که گیرنده بجلو می دود و به سمت دیگر می چرخد و باز به جلو ادامه میدهد
hitch بستن
hitch انداختن
hitch بند
hitch اتصال
hitch اویختن
hitch خفت
hitch کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitch نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitch هل دادن
hitch تکان دادن
hitch پیچ وخمیدگی
hitch گرفتاری
hitch مانع محظور
hitch up اسب را یراق کردن
hitch گیر
buntline hitch گره حلقه
blackwall hitch گره قلاب
cow hitch گروهگاوی
last-minute hitch گیریی در لحظه آخر
hitch-hiking اتواستاپ زدن
hitch-hiker کسیکهدرسرجادهباانگشتشصتخودتقاضایماشینمیکند
There is a hitch in this project. این طرح یک جایش گیر دارد
hitch pin سوزنگره
marline hitch گره ننوmarlin
clove hitch بند دو خفت
clove hitch گره کشتی بان
half hitch نیم خفت
midshipman's hitch گره دانشجو
hitch kick شوت قیچی
hitch kick پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
hitch tie گره اویزان
hitch tie گره شستی
marlinespike hitch گره درفش
timber hitch گره وصل کردن زه به شاخه پایین کمان
timber hitch گره تیر
swab hitch bend sheet
rolling hitch گره سه خفت
hitch-hike مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hike اتواستاپ زدن
clove hitch گره دو خفت
clove hitch نوعی گره
half hitch گره نیم خفت
half hitch نیم گره
hitch-hiking مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hikes اتواستاپ زدن
hitch-hikes مفتی سوار ماشین کسی شدن
hitch-hiked اتواستاپ زدن
hitch-hiked مفتی سوار ماشین کسی شدن
basket hitch tie گره اویزان دو خفتی
hitch one's wagon to a star <idiom> دنبال هدف رفتن
to hitch a lift [ride] from somebody سواری شدن [در خودروی کسی]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com