Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
work part
قطعه کار
Search result with all words
part time work
کار نیمه وقت
Other Matches
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
A part of the whole .
جزئی از کل
on my part
<adv.>
از طرف من
better part
قسمت بیشتر
for my part
<adv.>
از طرف من
on your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
for your part
<adv.>
از سمت تو
[از طرف تو]
on your part
<adv.>
از طرف تو
for your part
<adv.>
از طرف تو
on her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
part with each other
ازهم جدا شدن
on your part
<adv.>
از طرف شماها
for my part
<adv.>
از سوی من
from your part
<adv.>
از طرف شماها
for your part
<adv.>
از طرف شماها
take part in
<idiom>
درچیزی شرکت داشتن
in part
<idiom>
تا یک اندازه
on my part
<adv.>
از سوی من
themselves
[for their part]
<adv.>
از طرف آنها
as part of
بخشی از
name part
بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
for my part
از سهم خودم
for my part
من که
for the most part
بیشتر
for the most part
اکثرا
in part
تایک اندازه
in part
در یک قسمت
on his part
از طرف او
on their part
<adv.>
از طرف آنها
for their part
<adv.>
از طرف آنها
on your part
<adv.>
از طرف شما
for your part
<adv.>
از طرف شما
part off
جدا کردن
to take part
[in]
شرکت داشتن
[در]
on the other part
از طرف دیگر
take part
دخالت کردن
part
سهم ناحیه
part
بخشی از چیزی
two part
با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
two part
کاغذ
part way
تا اندازهای
part way
نیمه
part way
بخشی از راه
part
عضو نقطه
part
اسباب یدکی اتومبیل
part
قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part
قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part
قسمت
part
سهم
part
عضو
part
نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
on his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
take part
سهیم بودن
for her part
<adv.>
از طرف او
[زن]
part
مکان
part
جزء
take part
سهیم شدن
part
نقش بازگیر
take part
دخالت یا شرکت کردن
part
برخه
part
قطعه یدکی
take part
مداخله کردن شرکت کردن
take the part of
طرفداری کردن
part
قطعه
part
جزء مساوی
for his part
<adv.>
از طرف او
[مرد]
part
تفکیک کردن تفکیک شدن
part
جدا شدن
part
خرد جزء مرکب چیزی
part
بخش
part
مقسوم
part
جداکردن
part
پاره
part
عنصر اصلی
imaginary part
جزء موهومی
ness on his part
این بیشتر بواسطه کمرویی است
replacement part
زاپاس
middle part
قسمت میانی
middle part
میان
replacement part
قطعه یدکی
part song
آواز دسته جمعی بدون ساز
imaginary part
جزء انگاری
in part payment
علی الحساب
hauling part
قسمت کشنده
inhomogeneous part
بخش غیریکنواخت
integral part
جزء لاینفک
integral part
جزء مکمل
integral part
جزء لازم
it was no part of my plan
ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
it was no part of my plan
کی جزو نقشه من بود
part list
فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
replacement part
قطعه جایگزینی
replacement part
مضایقه
hauling part
قسمت متحرک
take in good part
خوب تلقی کردن
production part
بخش تولید
press part
بخش فشرده
imaginary part
قسمت موهومی
[ریاضی]
piece part
قطعه سرهم و جدا نشدنی
piece part
قطعه یک پارچه
part-timer
فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
part-singing
یکجورآواز
bit part
قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
spare part
قطعهیدک
part and parcel
<idiom>
قسمت مهمولازم
to part the hair
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
To part ones hair .
فرق سر باز کردن
standing part
قسمت ایستا
standing part
قسمت ثابت
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
running part
قسمت رونده
do one's bit (part)
<idiom>
کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
to part in pieces
پاره پاره کردن
to part the hair
فرق باز کردن
flat part
قسمتمسطح
part the hair
فرق بازکردن
part number
شماره قطعه
part list
فهرست اجزاء
part learning
یادگیری بخش بخش
part correlation
همبستگی پارهای
to part company with any one
رفاقت را با کسی بهم زدن
part and parcel
جزء لاینفک
imaginary part
بخش موهومی
[ریاضی]
part of ship
گروه بندی کار
part owners
شرکا
part owners
افراد شریک المال
wholly or in part
جزئی یا کلی
part song
اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
part plan
نقشه جزیی
standing part
قسمت ثابت تاکل
part performance
عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part performance
عقد معین
part payment
بیعانه قسط
part payment
پرداخت اقساطی
imaginary part
مولفه موهومی
[ریاضی]
part time
برخه کار
part-time
پاره وقت
part time
برخه کاری
detail part
قسمت مشروح نامه یا مقاله
fractional part
جز کسری
formed part
بخش شکل داده شده
companion part
میل لنگ
part time
نیمه وقت
part time
پاره وقت
companion part
لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
component part
جزء ساختمان
part-time
نیمه وقت
address part
جزء آدرس
address part
جز نشانی
part-time
برخه کاری
part of speech
ادات سخن
part of speech
بخش گفتار
detail part
قسمت مفصل
address part
جزء نشانی
to part one's hair
فرق سر خود را باز کردن
part-time
برخه کار
part
[American E]
فرق سر
[مدل مو]
companion part
لنگ
to part with freinds
دال براغاز کردن چیزی =از
ninth part of a man
خیاطی کردن دوزندگی کردن
part company with a person
رفاقت را با کسی بهم زدن
part-time weaver
بافنده پاره وقت
multi part stationery
کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
He played the part of Rostam .
نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
sue and losse part
عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
operative part of a deed
قسمت اصلی سند
A part of Iranian territory.
بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
die formed part
بخش قالبی حدیدهای
ninth part of a man
لباس دوختن برای
ninth part of a man
خیاط
ninth part of a man
درزی
fixed point part
جزء کسری
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
die pressed part
بخش فشرده حدیدهای
part time job
شغل نیمه وقت
part time job
کار نیمه وقت
hot pressed part
بخش پرس شده داغ
to bruise a part of the body
کبود شدن یک قسمت از بدن
[پزشکی]
aliquot part charge
خرج چندجزئی
aliquot part charge
خرج چند قسمتی
option of sales unfulfilled in part
خیار تبعض صفقه
part
[ial]
payment of a fine
پرداخت قسمتی از جریمه
Full ( part) time employees .
کارمندان تمام (پاره ) وقت
option of contract invalid in part
خیار تبعیض صفقه
to make a part
[ial]
payment
یک قسط را پرداختن
As part of my training, I spent a year abroad.
درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year.
آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
work out
<idiom>
موثر بودن
work up
<idiom>
برانگختن
work
کار کردن
work
کوشش
work
موثر واقع شدن عملی شدن کار
to work out
زیادخسته کردن
work
قطعه کار
work
فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
work over
<idiom>
کتک زدن برای اخاذی
work out
<idiom>
برنامه ریزی کردن
work
انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
work on/upon
<idiom>
تفثیر گذاردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com